۱۲/۰۶/۱۳۸۴

آزادی بيان و حدود آن

بيشتر اوقات از اين قدرتی که صهيونيست ها در اروپا و آمريکای شمالی دارند حيرت می کنم ولی گاهی اوقات به وحشت می افتم.

در دهه هشتاد که در دانشگاه يورک کانادا مشغول به «تحصيل» بوديم، تشکيلاتی در اين دانشگاه وجود داشت به نام «فدراسيون دانشجويان يهودی.» در آن زمان ها اين تشکيلات بر روی همه ارکان اين دانشگاه کنترل داشت و از هرگونه اقدامی که به نحوی با منافع دانشجويان يهودی منافات داشت جلوگيری می کرد.

ما ايرانی ها هم که از قدرت اين تشکيلات آگاه بوديم، سعی می کرديم زياد وارد مسائل مربوط به فلسطين و به طور کلی سياسی نشويم. با اين حال اعضاء محترم اين تشکيلات در هر موقعيتی ما را تحت بازجويی قرار می دادند و نظر ما را در مورد «کشور اسراييل» جويا می شدند. بيشتر اوقات خودمان را به کوچه علی چپ می زديم و اظهار نادانی می کرديم. ولی آنها هم مصر بودند. پس آخر سر برای اينکه برايمان دردسری ايجاد نشود وفاداری خود را به اين موجوديت ابراز می کرديم.

دوستی داشتيم که ايرانی يهودی بود و مرتب با اين گروه به مشاجره و مناظره مشغول بود و چون يهودی بود اجازه داشت که به اين گونه مشاجره ها بپردازد.

اين نکته آخری را بيشتر به اين دليل گفتم که بين صهيونيست ها و يهودی ها تفاوت قائل شوم و نيز گفته باشم که دوست يهودی هم داشته ام که کسی برچسب يهودستيزی به ما نچسباند. با اين وجود متأسفانه اين شخص بخصوص بهترين دوستم نبود. می بخشيد.

اين اوضاع فقط به محيط دانشگاهی محدود نمی شد. در آن زمان ها هرگونه انتقادی از کشور اسراييل تابو بود. اگر کسی صدايش در می آمد برچسب های يهودستيزی و نازی گری و فاشيست بود که حواله اش می کردند.

در طول اين سال ها انتفاضه اول شروع شد. مردم دنيا با چشم خودشان وضعيت اسف بار فلسطينی ها را ديدند. حکومت نژاد پرست آفريقای جنوبی که يکی از طرفداران پروپا قرص اسرائيل بود سقوط کرد. انتفاضه دوم شروع شد. سازمان های مدنی فلسطينی انسجام گرفتند. آخر سر شخص منفوری به نام آريل شارون منتخب مردم اسرائيل شد و چهره واقعی اين حکومت را به جهانيان نشان داد. کار به جايی رسيد که حتی رئيس جمهور نومحافظه کار آمريکايی هم سخن از کشور فلسطين به ميان آورد. تابوی ديگری شکسته شد.

پس اين تابويی که بيست سال پيش وجود داشت و هرگونه انتقادی از دولت اسرائيل گناهی نابخشودنی بود ديگر وجود ندارد. و اين بخاطر آگاهی بيشتر مردم جهان و تلاش و از خودگذشتگی مردم فلسطين در راه شناسايی وضعيت اسفناکشان به جهانيان است.

اينروزها صحبت آزادی بيان زياد پيش می آيد. کسانی هستند که می گويند اگر قرار است آزادی بيان باشد، پس بايستی بتوان در مورد مسائلی از قبيل هولوکاست هم بحث و گفتگو کرد. گروه های صهيونيست برای مقابله با اين روند جديد بسيج شده اند. به مخالفين همان برچسبی را می زنند که بيست سال پيش به کسانی می زدند که با سياست های اسرائيلی مخالفت می کردند.

از سوی ديگر اين بار صهيونيست ها از قدرت قانونی نيز برخوردارند. در بسياری کشورهای غربی هرگونه پرسش در مورد هولوکاست غيرقانونی است. پس صهيونيست ها از اين حربه برای خاموش کردن صدای دگرانديشان بهره می برند.

نمونه اش همين جنجالی است که بر سر سخنان احمدی نژاد به راه انداخته اند. حالا هم يک وکيل اسرائيلی در دادگاه آلمان از احمدی نژاد برای سخنانش شکايت کرده. زمانی که دليلش را برای اين شکايت آنهم به يک دادگاه آلمانی جويا شده اند، به قول بی بی سی فارسی اينطوری جواب داده:

«او (آقای احمدی نژاد) از زمانی که به رياست جمهوری ايران برگزيده شده، همه جور سخنرانی های تحريک آميز ايراد کرده است. او در اين سخنرانی ها درباره آلمان از دو نقطه نظر حرف زده است. اول، مقياس هولوکاست را کوچک جلوه داده يا کلا انکار کرده است و دوم پيشنهاد داده که آلمان بخشی از خاک خود را به يهوديان اسراييل بدهد تا بتوانند در آنجا مستقر شوند. برای همين، برای ما آسان تر و منطقی تر است که دادرسی را در آلمان شروع کنيم.»

البته دليل اصلی شکايت اين وکيل اسرائيلی به دادگاه های آلمانی موضوع دومی است که مطرح کرده بود. اگر آلمان و کشورهای غربی باعث و بانی اين کشتار شدند، چرا مردم فلسطين بايستی تاوان اين کشتار را بدهند. اين موضوعی است که کسی مايل نيست مطرح شود چون به ماهيت رژيم صهيونيستی بر می گردد. پس به صورت تابو در آمده و کسانی که آنرا مطرح می کنند را به دادگاه می کشند و غيره.

ديروز هم در رسانه ها شنيديم که شهردار لندن برای توهينی که به يک خبرنگار يهودی کرده بود به مدت يکماه از سمت خود معلق شد. کن ليوينستگون، شهردار لندن دشمنان فراوانی در قوه حاکمه دارد. وی هيچگاه يک سياستمدار متعارف نبوده. کن ليوينگستون که به «کن قرمز» معروف است از معدود سياستمدارانی است که سياست را برای بهبود وضعيت جامعه شهروندانش می خواهد و به همين دليل قوه حاکمه با او به ستيز پرداخته است. کن قرمز در لندن کارهايی کرده که صاحبان قدرت را خوش نيامده. از سوی ديگر از آرمان هايی پشتيبانی می کند که خشم صهيونيست ها را برانگيخته است. به طور مثال از جنبش فلسطينی ها برای رهايی شان از زير يوغ اسرائيل حمايت کرده است.

حالا يک شکايت جامعه يهوديان بريتانيا به دادگاه باعث شده که شهردار يکی از مهم ترين شهرهای دنيا از سمتش معلق شود! اين کاری است که خيلی های ديگر هم خواستند انجام دهند ولی موفق نشدند. تونی بلر بارها با شهردار لندن شاخ به شاخ شده بود ولی هيچگاه نتوانسته بود وی را حتی برای يک روز از مقامش معلق کند. با اين حال شکايت اين گروه يهوديان موجب شده که شهردار منتخب مردم لندن به خاطر حرفی که به يک روزنامه راست گرا زده بود از کار برکنار شود. اين قدرتی است که در ابتدای اين متن از آن سخن گفتم.
حالا سوالی که پيش می آيد اينست که طرفداران آزادی بيان و اين نوع اراجيف کجايند تا از حق بيان منتخب مردم دفاع کنند؟ طرفداران دموکراسی کجايند که به اين گروه بگويند تنها مردم هستند که می توانند منتخب خود را از مقامش خلع کنند؟


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۰۳/۱۳۸۴

Y--خط قرمز--Y



:رأی بدهيد Balatarin

مسابقه کارتون آوارگان


از قرار معلوم جنگ کارتونی با بمب گذاری در يکی از مقدس ترين حرم های شيعيان جهان بالاخره به خوبی و خوشی پايان گرفت و معلوم شد که در حقيقت آنچه غربی ها/صهيونيست ها می گفتند حقيقت داشته و دعوا سر لحاف ملا بوده. اين مسلمان ها که در مکان های مذهبی خودشان بمب گذاری می کنند چه توقعی می توانند از غربی ها داشته باشند. زمان بندی اين واقعه اخير خيلی مشکوک به نظر می آيد. در همان بهبوهه که به نظر می رسيد مسلمان ها، چه شيعه و چه سنی بالاخره موضوعی را پيدا کرده اند که به اختلافات قومی و جناحی خودشان پايان دهند و به دشمن مشترک توجه کنند، يکهو يک بمب منفجر می شود که دوباره اوضاع جناحی را قاراشميش می کند، شيعه را در مقابل سنی قرار می دهد و دشمن خارجی اصلاً فراموش می شود.

در اين ميان چيزی که توجه مرا به خود مشغول کرده بود، سکوت صهيونيست ها در طول تمام اين جريانات بود. در همان زمانی که مسلمان ها پرچم و ساختمان می سوزاندند و غربی ها مانده بودند که با اين بحران آخری چطوری برخورد کنند، رهبران صهيونيست در اتاق های فکری شان به غور مشغول بودند.

زمانيکه عده ای با به زير پرسش بردن هولوکاست به مشروعيت اسرائيل لطمه وارد می کردند، باز هم سکوت اختيار کردند. اين موضوع به نظر عجيب می آيد. کسانی که در غرب زندگی می کنند از اين نکته به خوبی آگاهی دارند که در اين کشورها کوچکترين انتقاد از اسرائيل ويا موجوديت آن موجب خشم گروه های فشار صهيونيستی می شود و اگر نتوانند به طور قانونی جلوی چنين افکاری را بگيرند با اعتراض، اعلاميه صادر کردن و شکايت به اين مجمع ويا آن سازمان بين المللی به مقابله می پردازند. به هر کسی که با عقايد نژادپرستانه شان مخالفت کند برچسب ضديهود و نازی و فاشيست و غيره مي چسبانند.

آخر سر اين وب سايت را از طريق وبلاگ يکی از آشنايان مجازی پيدا کردم و تازه به قول معروف «دوزاريم افتاد.» صهيونيست های بامزه برای اينکه نشان بدهند که کردار مسلمان ها چقدر مسخره و وحشی بوده، اقدام به راه اندازی مسابقه کارتونی خودشان کرده اند. با اين کار به دنبال دو هدف هستند: اولاً می خواهند بگويند که چه ملت شريف و متمدنی هستند. به افکار صهيونيستی خودشان آنقدر عقيده و اعتماد دارند که هيچ کارتونی نمی تواند آنها را از راه و هدفشان منحرف کند. بر خلاف مسلمان ها که برای چاپ چند کارتون اينقدر سر و صدا راه انداختند.

هدف دوم لوث و بی معنی کردن هرگونه پرسشی است که در مورد هولوکاست به وجود آمده. با انتخاب شدن حماس در سرزمين های اشغالی و اتحادی که با چاپ اين کارتون ها در بين مسلمان ها به وجود آمده، زير سوال بردن موجوديت صهيونيستی ديگر تابو نيست. مردم شروع به پرسش کرده اند که اگر آزادی بيان هست، پس چرا نمی توان هولوکاست را زير پرسش برد. اگر اروپايی ها بودند که اين هولوکاست را به وجود آورند، چرا مردم خاورميانه بايد بهای آنرا بپردازند.

حالا که قرار شده در مورد همه چيز مسابقه باشد، پيشنهاد می کنم که در مورد فجايعی که رژيم صهيونيستی بر سر ملت فلسطينی آورده هم مسابقه کارتونی برگزار شود. من خودم چندتا ايده بامزه دارم: حمله بولدوزرها به خانه های مردم، خراب کردن خانه های فلسطينی به سر ساکنين، موشک پرانی های اسرائيلی و کمپ های آوارگان فلسطينی. جايزه اول اين مسابقه يک هفته اقامت در يکی از اردوگاه های پناهندگان فلسطينی در سواحل زيبای دريای مديترانه خواهد بود. کارتونيست هايی که در اين مسابقه جديد شرکت می کنند بايستی توجه داشته باشند که کارتون هايشان بايستی بامزه باشد. چون از قديم گفته اند بخند تا دنيا به ريشت بخندد.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۰۲/۱۳۸۴

O Canada!

دختران طلايی کانادا

من رويهمرفته آدم غرغرو و منفی بازی هستم. هميشه به نيمه خالی ليوان نگاه می کنم. البته اينروزها سعی می کنم با اين طبيعت ناپسند مقابله کنم، ولی بعضی اوقات موفق نمی شوم.

نظرم در مورد کانادا هم هميشه منفی بوده. از هوای طاقت فرسايش شکايت کرده ام و از مردم سرد تر از يخش. قبلاً در همين وبلاگ به اين موضوع اشاره کردم. ولی کانادا از موقعيکه من به اينجا کوچ کردم خيلی تغيير کرده. آن زمان ها تعريفی برای کانادايی «واقعی» وجود داشت. هرکسی که پوستش سفيد بود و چشمهايش آبی کانادايی به حساب می آمد. مابقی اقليت مهاجر و پناهنده بودند. ولی حالا چهره کانادا در حال تغيير است. توی خيابان که راه می روی ويا وقتی سوار مترو می شوی همه نوع آدمی از تمام نژادهای جهان را می بينی که با راحتی به کار خودشان مشغولند. يک زمانی تنها يک محله چينی ها در شهر بود. حالا در اطراف شهر که مسافرت می کنی مملو از مغازه ها و واحد های بازرگانی چينی و کره ای است. هندی ها، يونانی ها، پرتغالی ها و ايتاليايی ها که سالهاست محله های خودشان را داشته اند. و ايرانی ها هم حالا يک پلازای ايرانی و غيره دارند. البته اين فقط در تورنتو و شهرهای بزرگ کاناداست. به شهرهای کوچکتر که می روی هنوز هم سفيدپوستان انگلوساکسون در اکثريت هستند.

بهرحال ديگر نمی شود گفت که کانادايی واقعی کيست. در حقيقت حالا سفيد پوست ها در تورنتو در اقليتند. پس کانادا برای نيازهای نيروی انسانی که دارد از همه دنيا مهاجر قبول می کند و تا زمانيکه قوانين را مراعات کنند باهاشان کاری ندارند. می توانند هرکاری که می خواهند بکنند. و چون سياست چندفرهنگی دولت سالهاست که در اين مملکت به طور جدی دنبال شده، همه فرهنگ ها و آيين ها و مذاهب می توانند بدون اينکه از کسی هراس داشته باشند به کار خودشان مشغول شوند. اين موضوع برخلاف همه آن شعارهايی که آمريکايی ها در مورد «سرزمين آزادی» سر می دهند، برای کانادايی ها صرفاً يک کليشه نيست.

امروز داشتم مسابقه هاکی زنان در المپيک زمستانی را تماشا می کردم که در طی آن تيم ملی کانادا برنده مدال طلای المپيک شد. احساس شعف عجيبی بهم دست داده بود. از همان احساس هايی که وقتی می بينم تيم فوتبال مملکتم گل می زند ويا مسابقه ای را می برد. حالا می خواستم بدانم که آيا ايرانی هايی که در آمريکا ويا اروپا زندگی می کنند هم اين احساس را می کنند؟ زمانيکه تيم آمريکا ويا انگليس برنده می شود، به شادمانی واقعی می پردازند؟ فکر کردم اين ايده ای که به اسم کانادا به وجود آمده شايد چندان بد هم نباشد.

چندی پيش که يک روزنامه کانادايی کارتون پيغمبر را چاپ کرد با اعتراض جمعيت های مسلمان کانادايی روبرو شد. در اين ميان دولت کانادا به جای اينکه مثل همتای دانمارکی اش ويا اتحاديه اروپا حرف از آزادی بيان و اين مزخرفات بزند، با يک اعلاميه ساده قال قضيه را کند و همه را راضی کرد. اين خود نشانه احترام يک دولت به اقليت هايش است. اين خود نشان داد که در کانادا به عقايد مردم احترام گذاشته می شود و هيچ قانونی بالاتر از باورهای مردم نيست.

پس شايد کانادا آنقدرها هم جای بدی نباشد. البته اينجا هم مشکلات و مسائل خودش را دارد. بسياری از تازه مهاجرها هستند که به اميد زندگی بهتر به اين مملکت کوچ کردند ولی حالا به کارهايی مشغولند که در شأنشان نيست. ويا فقر و سيستم آپارتايد گونه ای که در ميان بوميان کانادايی وجود دارد. ولی اينگونه مشکلات را کسی حاشا نمی کند و در فکر رفع کردنش هستند. با اين وجود اگر قضای روزگار موجب شد که آدم از مملکت خودش به دور بيافتد، شايد کانادا بهترين خانه به دور از خانه باشد.*

* توضيحاً عرض کنم که اينجانب برای نوشتن اين متن از هيچگونه سازمان مهاجرتی ايرانی ويا غيرايرانی ويا اداره مهاجرت کانادا وجه نقد ويا غيرنقدی دريافت نکرده ام. کسانی که بعد از خواندن اين متن به فکر مهاجرت به کانادا می افتند، نمی توانند نويسنده را برای تشويق در کوچ کردن به اين يخچال طبيعی مسئول بدانند.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۲۸/۱۳۸۴

مسئوليت سنگين مرد سفيدپوست


اروپايی ها در طول چند قرن گذشته وظيفه خطيری را به گردن گرفته اند که همانا نجات مرد رنگين پوست از چنگال وحشی گری و بربريت است. در اين راه خطرات زيادی را به جان خريدند ولی همواره نيم نگاهی به هدف نهايی خود داشتند که همانا خلاصی اقليم جهانی از آخرين نشانه های جاهليت و عقب افتادگی بود.

بوميان آمريکايی که پيش از آمدن اروپايی ها دارای فرهنگ، آداب و رسوم خود بودند با استعمارگری الفتی نداشتند. برايشان آزاده گی و آزاده زيستی بيش از هر چيز اهميت داشت. با آداب و رسوم نياکانشان پيوندی ناگسستنی داشتند. پس نمی توانستند زير بار فرهنگ و آيين بيگانه بروند. اروپايی ها نيز اين موضوع را درک می کردند. می دانستند که برای سرکوبی اين ملت بايستی از سلاح های پيشرفته ای که از اروپا آورده بودند استفاده کنند. ميليون ها بومی آمريکايی را کشتند، تمدنهايشان را از بين بردند، تمدنهايی که نشانه هايش هنوز در کشورهای آمريکای لاتين وجود دارد. در اين ميان فرهنگ ها نابود شد، فرهنگ هايی که شالوده اش ارتباط مستقيم بشريت با طبيعت اطرافش بود.

اروپايی ها به تسخير سرزمين های ديگر هم پرداختند. اقليم آفريقا را قاره سياه ناميدند وبا اين کار به خودشان مجوز دادند که اين قاره سياه را از وحشی گری و جهالت برهانند. مردم اين قاره را به اسارت و بردگی گرفتند. سرزمين آنها را بين خود تقسيم کرده و به تاراج ذخاير طبيعی اين قاره پرداختند. به خاور دور و خاور ميانه و شبه قاره هندوستان تاختند چون شنيده بودند که مرد رنگين پوست اين اقليم ها هم نياز به آزاد شدن دارد.

در آن زمان ها هنوز آزادی به مفهوم کنونی را اختراع نکرده بودند. اگر صحبتی از آزادی بود، مقصود آزادی از وحشی گری و بربريت بود. مبلغين مسيحی و ميسونری ها را برای اشاعه اين نوع آزادی به اقصا نقاط گيتی گسيل کردند.

پس از قرن ها استعمار، جنبشهايی در ممالک استعماری شروع شد که منجر به استقلال اين سرزمين ها شد. سرزمين هايی که اروپايی ها بين خودشان تقسيم کرده بودند و مرزهايی مصنوعی داشت. پس مشکل در همين جا رفع نشد. مردم اين کشورهای مصنوعی با مرزهايی مصنوعی به شيوه های زندگی متمدن خو نگرفته بودند. هنوز به صورت قبيله ای فکر و عمل می کردند. پس قاره سياه دستخوش تلاطم و کشمکش های فراوانی شد که تا به امروز ادامه دارد. کشورهای خاورميانه هم همين طور.

اکنون استعمارگری نو در دنيا حاکم است و حربه فکری اين نوع استعمارگری آزادی ودموکراسی است. آمريکا که از قرن گذشته رهبری دنيای آزاد را به عهده گرفته با استفاده از اين حربه به کشتار و اشغال و غارت سرزمين های مرد رنگين پوست همت بسته است. اگر به عراق حمله می کند برای اشاعه آزادی است. برای نجات مردم اين اقليم از چنگال استبداد و عقب ماندگی است. در اين ميان سرزمين آنها را به بهانه تروريسم اسلامی تصرف می کند، به منابع طبيعی آنها چنگ می زند و غيره.

اروپايی ها هم که ديگر قدرت نظامی آمريکا را ندارند با روش های ديگری به اين استعمارگری نو ياری می دهند. به نام آزادی بيان به مقدسات مذهبی بيش از يک ميليارد مسلمان اهانت می کنند و دست آخر خودشان را مظلوم نشان می دهند که صرفاً خواسته اند به اين جماعت جاهل خواص و مزايای آزادی بيان را بياموزند ولی هيهات که اين جماعت عقب افتاده چنان به باورهای دينی خود به عنوان آخرين سنگر در مقابل هجوم امپريالسيم چنگ انداخته که اين تلاش آخری هم نتيجه معکوس می دهد.

تعجب می کنند که صدای اعتراض ملت های مسلمان در مواجهه با اين اهانت آخری بلند می شود. تعجب می کنند که فرهنگ های ديگری نيز وجود دارد که به ارزش های اخلاقی آنها پايبند نيستند. وقتی مسلمانان از روی خشم چند پرچم ويا چند ساختمان را به آتش می کشند، بر روی آنها برچسب جهالت می چسبانند، همان برچسبی که در چند قرن اخير بر مرد رنگين پوست چسباندند. با اين کار آخر حتی مسلمانان ميانه رو را از خود روگردان می کنند. با اين کار از خط قرمز عبور می کنند.

رسالت پدرانه غربی ها با پايان دوران استعمارگری وارد مرحله نوينی شده است که نشانه هايش را در خاورميانه می بينيم. اگر رسالت آنها در گذشته ترويج تمدن و رهايی مرد رنگين پوست از جهالت بود، اکنون برای رهايی وی از چنگال عقب افتادگی فکری و برای تحميل باورهای غربی از قوای ايدئولوژيک و اعتقادی استفاده می کنند. در عين حال با ايجاد موقعيتی غيرممکن و حکومت هايی دست نشانده از هرگونه پيشرفت اجتماعی در دنيای عرب جلوگيری می شود.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۲۵/۱۳۸۴

بهای آزادی مطبوعات

چندی پيش کتاب جالبی را می خواندم که در باره کودتای آمريکايی/انگليسی بر عليه دولت مصدق بود.عنوان کامل کتاب اينست: «همه مردان شاه: يک کودتای آمريکايی و ريشه های ترور در خاورميانه.» نويسنده اين کتاب استيون کينزر است که برای نيويورک تايمز می نويسد.

البته من با خيلی از نتيجه گيری هايی که در فصل پايانی اين کتاب شده موافق نيستم. ولی رويهمرفته کتاب بدی نيست، با توجه به اينکه توسط نويسنده ای نگاشته شده که به روند کلی روزنامه نگاری آمريکايی تعلق دارد ولی جو آن زمان را از لحاظ تاريخی به خوبی بازآفرينی می کند.

در جايی از کتاب در مورد استفاده از مطبوعات در اين کودتا اشاره شده است. مصدق که از بسياری جنبه ها يک ليبرال از نوع غربی آن بوده، به آزادی مطبوعات بسيار عقيده داشته است و سازمان دهندگان اين کودتا هم از اين موضوع استفاده برده و از جو مطبوعاتی در آن زمان که خيلی بازتر از دوره های بعد از آن بوده حداکثر استفاده را می برند.

به گفته اين کتاب، حملات مطبوعات به دولت مصدق بسيار شديد بوده و در مقاله هايی که می نوشته اند به وی تهمت های زيادی می زده اند از قبيل اينکه کمونيست بوده، فکر تاج و تخت را در سر می پرورانده، والدينش يهودی بوده اند و در واقع از ايادی انگليس ها بوده است. بيشتر اين «خبرنگاران» از ايادی سازمان سيا بوده و از تبليغات چی های سيا حقوق و مواجب دريافت می کرده اند بدون اينکه مصدق از اين موضوع باخبر باشد. بعدها يکی از همين تبليغات چی ها تخمين می زند که چهار پنجم روزنامه های تهران تحت نفوذ سيا قرار داشته است!

اين جوی است که آمريکا در آن زمان در کشورما به وجود آورده بود. امروزه اوضاع جهانی و شيوه عملکرد ايادی سيا تغيير کرده و بيشتر «های تک» شده ولی هدف تغيير نکرده است. هنوز هم به دنبال شيوه هايی می گردند که کشورهای متخاصم را با استفاده از تبليغات بمباران کنند. نمونه هايش را فراوان ديده ايم که شامل بکارگيری اتاق های فکری مخالفين رژيم، راديوهای ماهواره ای و اينترنت می شود.

از سوی ديگر يک سيستم حکومتی که تحت حملات تبليغاتی آمريکاست بايستی قبل از هر چيز به بقای خويش بيانديشد. پس به روش هايی متوسل می شود تا جلوی اين حملات متداوم را بگيرد. با پيشرفتهايی که در علم و تکنولوژی بوجود آمده اين حملات شديد تر و پيچيده تر هم شده و ديگر حرف از دو سه روزنامه چاپ تهران نيست که ايادی سيا با پرداخت پشيزی تحت اختيار خود گرفتند. حالا صحبت از اينترنت و ماهواره و غيره است که می توانند امواج تبليغاتی را از راه های دور پخش کنند.

پس اين هجوم تبليغاتی به جای اينکه موجب بازتر شدن جوامع شود نتيجه معکوس داشته و موجب اختناق بيشتر می شود. آمريکا هم همين را می خواهد تا بتواند حملاتش را تشديد کند. دولت ها برای مقابله با اين نيروی عظيم تبليغاتی و برای بقای خود چاره ای جز کنترل ندارند. وگرنه بر سر آنها همان خواهد آمد که بر سر دولت مصدق آمد.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۲۲/۱۳۸۴

جزيره شگفت آور

بالاخره قسمت ما هم شد که هفته ای را به دور از کامپيوتر و وبلاگ ودعوا و کشمکش های روزانه و بالاتر از همه سرمای کانادا در سرزمين فيدل کاسترو بگذرانيم.

کوبا براستی سرزمين شگفت انگيزی است. بعد از در حدود نيم قرن تحمل کشمکش، نزاع و حملات اقتصادی و نظامی از سوی امپراطوری که در فاصله نود مايلی سواحل اين کشور قرار دارد، انقلاب کوبا به راه خود ادامه می دهد.

يادداشت کوتاهی در مورد اين سفر نوشته ام که می توانيد در اينجا بخوانيد.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۱۵/۱۳۸۴

آزادی مطبوعات و حدود آن

در اين چند روزه که به مسافرت کوتاه مدتی رفته بودم اتفاقات زيادی در دنيا رخ داده که يکيش همين به تصوير کشيدن پيغمبر اسلام در يکی از جرايد دانمارکی است. در مورد اين مسافرت بعداً خواهم نوشت ولی فکر کردم چند کلمه ای در مورد مشکلی بنويسم که شايد خود مسلمان ها در به وجود آوردنش نقش ثانوی داشته اند.

اين کارتون را خيلی از ما از طريق اينترنت ديده ايم و از قرار معلوم در يکی از سايت های مجهول الحال ايرانی هم به نمايش گذاشته شده است. من به شخصه نکته خنده آوری در چهره حماقت باری که از پيغمبر اسلام به تصوير کشيده شده پيدا نکردم. با آن چشمان از حدقه در آمده و ابروهای پرپشت بيشتر به يکی از امرای عثمانی شباهت دارد تا پيغمبر اسلام که به بنابر حديث بسيار خوش چهره بوده.

اين کارتون در يک روزنامه کم تيراژ دانمارکی چاپ شده بود که با هياهويی که برسر آن به پا شد، حتماً تيراژش تا بحال چندين برابر شده. در حدود هفده سال پيش هم که کتاب «آيه های شيطانی» سلمان رشدی چاپ شد، نتايج مشابهی داشت. چون بعد از اينکه آيت الله خمينی فتوای قتل وی را صادر کرد، تيراژ اين کتاب هجو و مبتذل به چندين ميليون رسيد، عده زيادی از همه جا بی خبر (که شامل حقير می شود) اين کتاب را خريدند و از اين پولی که به دور ريخته بودند و باعث هرچه مشهورتر شدن اين نويسنده درجه دو يا سه شده بودند پشيمان گشتند.

ولی مثل اينکه ما مسلمان ها (چه آنهايی که هنوز ديندار هستند و چه آنهايی که مثل بنده آن ته دينی هم که داشتند را قورت داده اند) هيچگاه از اشتباهاتمان درس عبرت نمی گيريم. همانطوريکه يک نويسنده درجه دو يا سه را ستاره شهير دنيای ادبيات کرديم که با نوشتن يک کتاب مزخرف که انسان را به حالت خلسه وارد می کند مشهور شد، موجب شديم که تيراژ يک روزنامه ناشناخته دانمارکی چندبرابر شود، مدافعان آزادی مطبوعات سنگ دفاع از چاپ چنين کارتونی را که برای بيش از يک ميليارد جمعيت جهان نفرت انگيز است را به سينه بزنند و سران اين کشورهای مدافع آزادی و حقوق بشر هم سکوت اختيار کنند و هيچگونه عکس العمل قانونی نشان ندهند.

چندی پيش کتابی را خواندم که نوشته يک خانم همجنسگرای مسلمان کانادايی به نام ارشاد منجی است. اين کتاب که «مشکل اسلام در جهان امروز» نام دارد مجموعه ای از افکار اين خانم نويسنده است که خودش را «رفيوزنيک» مسلمان می داند. اولين فکری که در ذهن خواننده تداعی می شود اينست که اين خانم با اين انزجارشديد از تمام مظاهر اسلامی و مسلمان بودن، چرا هنوز خودش را مسلمان می داند. آيا دليلش فروختن کتاب و شهرت است؟ والله! در ممالک غربی که مهد آزادی و حقوق بشر هستند، آدم می تواند به هر مسلک و ايدئولوژی اعتقاد داشته باشد و هيچکس هم مانع کارش نشود. حالا چه شده که اين خانم با اين همه شرم و اين همه نفرت از مسلمان بودن تصميم گرفته که مسلمان باقی بماند و به داد کسانی برسد که به دادرس اين چنانی نيازی ندارند.

کتاب مملو از بزرگنمايی و تعريف و تمجيد از نظام ليبرال دموکراسی غربی و محکوم و خوار و زبون کردن کشورهای مسلمان و مردم آنهاست، بدون اينکه ديد تاريخی داشته باشد. بدون اينکه به نتايجی که استعمارگری و استعماری گری نو برای کشورهای منطقه داشته است اشاره ای بکند. بخش اعظمی از اين کتاب به سفر اين خانم نويسنده به اسرائيل اختصاص داده شده که در آن به تعريف و تمجيد اين موجوديت و سرزنش عربهای مقيم اين خطه می پردازد بدون اينکه به مسئله اصلی بپردازد که همان اشغال سرزمين فلسطينی است. هر نکته مثبت ويا به ظاهر مثبتی که در اسرائيل می بيند را بزرگنمايی می کند و در مورد عربهای تحت اشغال منفی بازی می کند.

علاوه بر اين، کتاب مملو از تبليغات علنی در دفاع از سياست های آمريکايی در منطقه است. چنان از آمريکا سخن می گويد که بعضی اوقات امر به انسان مشتبه می شود که نکند کتاب را يکی از نومحافظه کاران آمريکايی نوشته باشد. از سياست های بوش در قبال اسرائيل و کشورهای عربی به شدت دفاع می کند.

حالا اين کتاب با اين مزخرفاتی که نوشته در کانادا در فهرست پرفروش ترين کتاب هاهم قرار گرفته و به قول نويسنده به چند زبان ديگر هم ترجمه شده! يک عده از همه جا بی خبر هم اين مهملات را می خوانند وفکر می کنند اين صدای خاموش شده ملت های مسلمان است.

برگرديم به موضوع کارتون پيغمبر. چندی پيش که احمدی نژاد در سخنانی موضوع هولوکاست را زير سوال برده بود با حملات بی سابقه سران کشورهای غربی مواجه شد که به صور مختلف اين گفتار را تحت حمله قرار دادند که شامل حملات لفظی ويا حتی در بعضی موارد تهديد به حملات نظامی می شد! به نظر می رسد که در اين کشورها می توان به همه چيز و همه کس توهين کرد مگر اينکه موضوع ارتباطی به اسرائيل پيدا کند و به صورتی موجوديت آنرا تحت پرسش ببرد. آنوقت است که از قانون هايی که برای مقابله با اين مشکلات ابداع کرده اند که شامل قوانين مربوطه به مواجهه با نفرت می شود استفاده می کنند.

ولی مثل اينکه اينگونه قوانين تنها در مورد يهوديان قابل اجراست. هنگاميکه کارتونی در روزنامه ای چاپ می شود که به باورهای دينی ميليون ها مسلمان اهانت می کند، همه سخن از آزادی مطبوعات می زنند. انگار که در اينجا جرمی اتفاق نيافتاده. انگار با به تصوير کشيدن شخصيتی که سمبل و نشانه مسلمان بودن است، نشانه آن چيزی است که هر مسلمان بدون چون و چرا مقدس می داند، فرستاده خدا می داند و پنج بار در طول مدت روز با نامش نماز می خواند توهين شود، هيچگونه اقدام قانونی برای جلوگيری از نشر و تکثير اين کارتون نمی شود. ولی خدا نکند کسی در مورد هولوکاست چيزی بگويد. آنوقت است که زندگی را برايش سياه می کنند. چون برای اينها هولوکاست بالاتر از همه چيز است. بالاتر از خدا و دين و مذهب است. و مطمئناً بالاتر از پيغمبر اسلام است.

پ.ن.: اين کاريکاتوريست هايی که اينقدر سنگ آزادی بيان را به سينه می زنند و با اين کار آخرشان به نفرت از اسلام (islamophobia) اينقدر خدمت کردند، اگر جرات دارند يک کاريکاتور در مورد هولوکاست بکشند. اگر قرار است به باورهای فکری مردم اهانت شود و با اين کار آزادی مطبوعات را ترويج داد، چرا اين مطلب را به مسلمانان محدود کنيم؟ از يک سو با اهانت به پيغمبر و ترويج نفرت از اسلام کوته فکری و عدم قبول فرهنگ ها و مليت های ديگر را جشن می گيرند. از سوی ديگر هر چيزی که مربوط به اسراييل و هولوکاست و غيره می شود برای اينها مقدس است و نبايستی مورد سوال قرار گيرد. مثل اينکه خون يهودی هايی که کشته شدند از خون کسانی که هر روز در عراق و فلسطين و غيره کشته می شوند ويا خون ميليون ها لهستانی، کولی، روس و غيره که در هولوکاست کشته شدند رنگين تر است. دورويی و ريا از اين بيشتر؟


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©