۹/۲۹/۱۳۸۶

در نفی نخبه گرايی

دو سه شب پيش داشتم مصاحبه تلويزيونی محمود نفتی (اسم جديد احمدی نژاد) را نگاه می کردم که در مورد تورم و گرانی صحبت می کرد. بيشتر مصاحبه در مورد مسائل پيچيده اقتصادی بود که شايد بيشتر مردم با آنها آشنايی نداشته باشند. ولی محمود نفتی چنان اين مسائل را مطرح می کرد که انگار برايش آب خوردن است و می تواند برای ساعت ها با اقتصاددان ها بنشيند و در مورد اين موضوعات صحبت کند.

مسلماً محمود نفتی احمق نيست و آنهايی که به او تهمت حماقت می زنند خودشان احمق تشريف دارند ... ويا اينکه برنامه کاری خودشان را دارند. حالا به تيترهای نشريات داخلی و خارجی در مورد اين مصاحبه توجه کنيد. همه نشريات اصلاح طلب تيتر زده اند که برنامه اقتصادی محمود نفتی با شکست مواجه شده و موقع آن فرارسيده که اين ملعون را استيضاح کنيم و به آنجا بفرستيم که عرب نی می اندازد. حتماً در دفاتر احزاب اصلاح طلب شامپاين اسلامی باز کرده اند.

روزنامه های خارجی هم که فقط و فقط به اين موضوع اشاره کرده اند که محمود نفتی گفته «ما آمريکا را شکست داديم.» چون هيچ موضوع ديگری برايشان اهميت ندارد. همه شان سخت پکر هستند که انگار جنگی در کار نيست و شايد مجبور بشوند روزنامه نگاران جنگی شان را به مرخصی طولانی مدت بفرستند. می گويند سيمور هرش سخت افسرده شده و کارش به آسايشگاه روانی کشيده. همه اش حساب دلار است و بس.

دو سه سال پيش که تازه داشتم با اين وبلاگستان فارسی آشنا می شدم کارم اين شده بود که در وبلاگستان گردش کنم و ببينم ديگران چه می گويند و چه می نويسند (ويا به قول دوستان فرهيخته مان قلم می زنند). نکته ای که نظرم را جلب کرد اين بود که عده ای از اين وبلاگ نويسان خود را از طبقه روشنفکر و تافته جدا بافته می دانند. برای خودشان کلوب و حلقه ملکوتی و غيره راه انداخته اند و بحث های شديداً روشنفکرانه می کنند.

بيشتر اين وبلاگ نويسان روشنفکر را کسانی تشکيل می دادند که دانشگاهی بودند. با زبان رمز با همديگر صحبت می کردند که من بی سروپا نتوانم از صحبت هايشان چيزی درک کنم ويا به دانشم اضافه شود. از فوکو و گرامشی و چايکوفسکی و غيره نقل قول می کردند که انگار خودشان چيزی برای گفتن نداشتند. چون تا آنجا که من می دانم خواندن آثار بزرگ فلسفی (به غير از چايکوفسکی!) برای نقل قول کردن نيست. برای اينست که آدم جهان بينی خودش را توسعه دهد. برای مرعوب کردن ويا فخر فروشی نيست. درست مثل آن شخصی است که در مجالس حضور پيدا می کند و با صدای بلند اشعار سعدی و حافظ را می خواند و سعی می کند جماعت را تحت تأثير قرار دهد. غافل از اينکه مطالعه اين آثار جاودانه ادبيات فارسی برای فخر فروشی نيست. برای بالا بردن ادراک شخص در مورد خود و جامعه است.

از همه اين حرفها که بگذريم، فايده اين دانش چه می تواند باشد اگر در خدمت بالابردن سطح زندگی مردم عادی نباشد.

اين دوستان روشنفکر زمانی بسيار خشمگين می شوند که اشخاصی مثل حسين درخشان که تازه می خواهد بفهمد که جريان از چه قرار است با پای برهنه به جمعشان وارد می شود. اين گناهی نابخشودنی است. بايستی اين انگل از صفحه روزگار محو شود.

متأسفانه رهبران اصلاح طلب هم شيوه همين نخبگان را پيش گرفته اند. رابطه خود را با مردم عادی به طور کامل قطع کرده اند و به دنبال مفهوم هايی هستند که با زندگی عادی مردم رابطه چندانی ندارد. مفهموم هايی مانند جامعه مدنی و دموکراسی و غيره برای مردم شام شب نمی شود.

اين هم يک ويدئو:


در اينجا يک زن دهاتی به استقبال محمود نفتی می آيد. محمود نفتی از اين موضوع اصلاً جا نمی خورد. خودش را کنار نمی کشد. با خوشرويی با زن دهاتی روبرو می شود و به او احترام می گذارد. حالا فرض کنيد که آن کانديد عصا قورت داده حزب مشارکت در انتخابات رياست جمهوری گذشته در چنين موقعيتی قرار می گرفت. ويا حتی آن سيد خوش پوش را در نظر بگيريد که در چنين جمعی باشد. همان سيدی که با اينکه لباس روحانيت برتن دارد بيشتر با اروپايی های متجدد احساس نزديکی و الفت می کند تا دهاتيان ژنده پوش مملکت خودش.

و برای همين هم هست که محمود نفتی در انتخابات گذشته در مقابل سمبل قدرت و پول پيروز شد و به احتمال زياد در انتخابات آينده هم پيروز خواهد شد. حالا می خواهند اسمش را پوپوليسم بگذارند، فکر نکنم برای محمود نفتی اهميتی داشته باشد. چون بيشتر مردم سوای تمام اين مفهوم های قلمبه سلمبه به زندگی خودشان مشغولند. وقتی به محمود نفتی با آن قيافه عوضی نگاه می کنند، احساس می کنند که به خودشان در آينه نگاه می کنند.


:رأی بدهيد Balatarin

۹/۲۲/۱۳۸۶

اين چکمه ها برای راه رفتن نيستند


آن روزها يک نوع فيلم خاص مورد توجه طبقه کم درآمد جامعه بود. همان هايی که شب های جمعه به کافه های لاله زار می رفتند و تا دير وقت عرق می خوردند. قهرمان فيلم يک جاهل کلاه مخملی بود که سلاحش دستمال يزدی و سبيل جاهلی اش بود. خواهر قهرمان فيلم يک دختر طناز جوان بود که زير چادر نمازش مينی ژوپ می پوشيد و جوان های محله را از راه به در می کرد. هم و غم قهرمان فيلم، ناموس خواهر و مادرش بود و از اين ادا و اطوارهای خواهرش هيچوقت راضی نبود. چشم هايش به زمين بود و استغفرالله می فرستاد. خواهر بزرگسالش را به صورت کودکی می ديد که به حمايت او نياز داشت.

اين نقشی است که جامعه مرد سالار برای مردها تعيين کرده است که از ناموسشان که همان زنان ناقص العقل باشند دفاع کنند.

سردار رادان کمپين جديدی را برای مبارزه با ناهنجاری های اجتماعی شروع کرده. هدف اين کمپين جديد مقابله با آن گروه از ناهنجاری های اجتماعی است که موجب «تبرج» می شود.

خود سردار رادان (بخوانيد آيت الله رادان) برای کسانی مثل بنده که اين لغت را به عمرشان نشنيده بودند توضيح می دهد:

«پوتین بر روی شلوار از لحاظ شرعی نوعی تبرج به شمار می‌رود و بر این اساس با توجه به این كه تبرج از مصادیق بد پوششی است، با این قبیل موارد نیز برخورد خواهد شد، چراكه برای نمونه قرار گرفتن چكمه بر روی شلوار به دلیل نشان دادن بخشی از برجستگی‌های بدن از مصادیق شرع است و تبرج به حساب می‌آید.»

به عبارت ساده تر پوتين روی شلوار موجب حشری شدن مردها می شود.

البته روش های ساده تری هم برای جلوگيری از اين ناهنجاری اجتماعی وجود دارد. می توان از نوع پوشاکی استفاده کرد که در زمان حکمرانی طالبان در افغانستان مد روز بود و هم امروز هم خيلی از زنان افغان از آن بهره می برند. اين نوع پوشاک که «برقع» ناميده می شود از سرتا به پای زن را پوشانده و امکان هرگونه تبرج را به حداقل می رساند.

خاصيت ديگر چنين پوشاکی اينست که زنان را به موجوداتی نامرئی مبدل می کند که در پس زمينه جامعه در حرکت اند و هيچکسی با آنها کاری ندارد. در حقيقت ديگر جزﺀ جامعه محسوب نمی شوند.

شايد هم سردار رادان بعد از مشاهده اين ويدئو به فکر افتاده که چکمه مظهر تبرج است:




"one of these days these boots are gonna walk all over you.."


سردار رادان می خواهد آن بخش از جامعه ايرانی را دلخوش کند که فکر می کنند انقلاب به بيراهه رفته و از اهداف اسلامی اش به دور افتاده است. که بعله هنوز کسانی مثل سردار رادان هستند که به فکر ناموس خواهر و مادرانشان هستند.

موضوع اين نيست که «ديگر شورش را در آورده اند.» هدفشان از همان روزی که حجاب را اجباری کردند اين بود که تا حد برقع پيش بروند. هنوز هم همان هدف را دارند، فقط جامعه چنين چيزی را قبول نمی کند.

اگر موضوع اينقدر تراژيک نبود می توانست کميک باشد.



:رأی بدهيد Balatarin

۹/۱۸/۱۳۸۶

!کريسمس در کاخ بوش



در ضمن بولتون به هيچ وجه کنار نمياد.

من را ياد آن صحنه آخر فيلم «دکتر استرنج لاو» ميندازه که خلبان آمريکايی در حاليکه کلاه کابوی بر سر داشت و سوار بمب بود از هواپيما به بيرون پرتاب شد.

حالا يک نفر هم بايد پيدا بشه بولتون را به بمب ببنده و به طرف تهران پرتاب کنه!


هيييييييييييييييييي ها!



:رأی بدهيد Balatarin

۹/۱۴/۱۳۸۶

!آخرين خبر: خطر جنگ مرتفع شد

با همه سروصدايی که بر سر گزارش اخير اطلاعاتی به پا شده، مجله تايم مقاله ای داشت که فکر کنم بهترين تحليلی است که می توان از اين گزارش کرد. اين مقاله نوشته «رابرت باير» است که قبلاً جاسوس سيا بوده است.

در اين مقاله به اين نکته اساسی اشاره شده که چطور خود بوش برای خاموش کردن صدای نيوکان ها در دولتش باعث شد که اين گزارش افشا شود.

مقاله را بخوانيد و نفس راحتی بکشيد:

Was Bush Behind the Iran Report?


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©