۱۱/۰۴/۱۳۸۶

آنچه گروه هاي اپوزيسيون نمي خواهند بدانيد

يکی از جلساتی که خيلی دلم می خواست در آن حضور داشته باشم و متأسفانه به خاطر مشغله کاری نشد اين جلسه ای بود که هفته پيش گنجی در دانشگاه تورنتو داشت که عجيب سروصدا راه انداخته.

اين طور که به نظر من می رسد گنجی در اين جلسه خواسته به حضار بفهماند که اين تصويری که از جمهوری اسلامی در نشريات و رسانه های اپوزيسيون خارج از مملکت نشان داده می شود جعلی است و چقدر با حقيقت تفاوت دارد. گنجی به سنی است که قبل از انقلاب هنوز يادش هست و می تواند پيشرفت هايی که در اين مدت انجام شده را به خوبی درک کند. يک مثال ساده که عنوان می کند موضوع لوله‌کشی آب و گاز و بردن برق و تلفن به همه روستاهای ایران و جاده‌سازی در همه‌ی نقاط کشور و میزان بالای باسوادی بویژه نزد زنان است و اينکه «دوران پس از انقلاب به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با قبل از آن نیست.» نسل بعد از انقلاب از اين پيشرفت ها واقف نيست و فقط کمبودها را می بيند.

کسانی مثل گنجی هنوز قبل از انقلاب يادشان هست. يادشان هست که با وجود «سپاه دانش» که شاه راه انداخته بود ميزان بيسوادی در روستا ها غوغا می کرد؛ با توجه به اينکه جمعيت مملکت نصف حالا بود. يادشان هست که حتی خود پايتخت هم لوله کشی گاز نداشت و سرويس های حمل سيلندر گاز به خانه ها وجود داشت. يادشان هست که ظرفيت مدارس آموزش عالی به صورتی بود که فقط عده معدودی به آنها راه پيدا می کردند و بقيه «ديپلمه بيکار» می شدند.

خيلی ها می خواهند پيشرفت هايی که در اين بيست وهشت سال با وجود جنگ خانمان سوز و مشکلات حاد ديگر در مملکت به وجود آمده را ناديده بگيرند. فکر کنم گنجی بعد از زندگی در غرب و در بين گروه های اپوزيسيون که تنها ره رهايی را «تغيير رژيم» می بينند می خواهد بگويد که سياه نشان دادن همه ثمرات انقلاب نه تنها نتيجه نمی دهد بلکه درست هم نيست. شايد اگر گنجی هنوز در ايران زندگی می کرد و وضعيت اسف بار رسانه ها وگروه های اپوزيسيون خارج نشين را از نزديک نديده بود طور ديگری فکر می کرد. وی می گويد «چیزهایی خوب و چیزهایی هم بد شده‌اند. وقتی ما بخواهیم از این موارد دقیق و با آمار و ارقام صحبت کنیم، معنا می‌ یابد.»

موضوعاتی که گنجی در اين جلسه مطرح کرده بسياری را خوش نيامده و سخت به او تاخته اند. يعنی همان کسانی که در همين وبلاگستان چپ و راست اعلاميه در می کردند، پوستر و بنر و غيره راه انداخته بودند و گنجی را تا حد امامزاده بالا برده بودند بسيار خشمگين شده اند که چرا گنجی به طور علنی از بعضی سياست های ج.ا. حمايت کرده است.

فکر کنم گنجی چيزی که می خواهد بگويد اينستکه راه رسيدن به آن سيستمی که ايده آل اوست از طريق همين نظام حاکم در ايران است. با اينکه اين نظام را دموکراتيک نمی داند ولی احساس می کند پتانسيل های لازم در جامعه ايرانی وجود دارد که همين نظام را به سوی دموکراسی سوق دهد. چنين پتانسيل هايی در يک سيستم ديکتاتوری از نوعی که قبل از انقلاب بر ايران حاکم بود وجود ندارد. همين نظام با همه کاستی ها و همه عناصر غيردموکراتيک، ظرفيت رسيدن به ايده آل گنجی را دارد که از قرار معلوم سيستم حکومتی ليبرال دموکراسی از نوع سوئدی است. حالا اين حرف تا چه حد صحت داشته باشد و اينکه آيا مردم ايران مايلند که سيستم ليبرال دموکراسی داشته باشند موضوع ديگری است ولی به نظر می رسد که گنجی به دنبال «تغيير رژيم» نيست.

خب همين موضوع باعث می شود که اکثريت گروه های اپوزيسيون مقيم خارج از اين طرز فکر سخت آشفته شوند.

از سوی ديگر حسين درخشان در يکی از پست های اخيرش می نويسد:

«چه خوشمان بیاید و چه نه، جمهوری اسلامی الان همان ایران است و ایران همان جمهوری اسلامی است. هر ضرری که به جمهوری اسلامی بزنیم، به ایران زده‌ایم و هر نفعی به ایران برسانیم، به جمهوری اسلامی رسانده‌ایم. هر کس جز این فکر می‌کند یا دارد خودش را گول می‌زند، یا در خواب و خیال زندگی می‌کند.»

درخشان دارد در حقيقت همان حرف گنجی را به زبان خودش بازگو می کند. او هم به دنبال اصلاحات است ولی تنها راه رسيدن به اصلاحات را از طريق همين نظام حاکم بر ايران می بيند. فکر کنم مشکل درخشان طرز بيان و آن کامنت های يک خطی است که زير لينک های وبلاگش می گذارد که همه را با خودش دشمن کرده و اوضاع را به جايی رسانده که به قول خودش آرام آرام از «پدر وبلاگ‌نویسی» تبدیل شده به «جاسوس منفور جمهوری اسلامی».

*****

اين چند روز که فاجعه بازداشتگاه غزه و ساکنين اين زندان عظيم يک ميليون و نيمی وارد مرحله تازه ای می شد، عده قليلی از وبلاگ نويسان فارسی در اين مورد نوشتند. بقيه هم سکوت کردند. اين سکوت جای تأمل دارد. کجايند آنهايی که برای حقوق بشر اشک تمساح می ريختند؟ معدود وبلاگ نويسانی هم که با ترس و لرز در موردش نوشتند مورد حملات شديد جماعت هرزه نويس قرار گرفتند. کامنت ها به شدت نژاد پرستانه و تهوع آور بود. درست مثل اينکه عقده های چندين و چند ساله شان را خالی می کردند.

ولی آيا موضوع فقط به نژاد پرستی ايرانی ختم می شود؟ در اينکه ايرانی ها شديداً نژاد پرست هستند شکی نيست. فقط ببينيد سر اسم گذاری يک مقداری آب ويا آن تاريخ چندين و چند هزارساله چه می کنند.

فکر کنم موضوع پيچيده تر از اين باشد. فکر کنم موضوع اصلی اين است که اين جماعت نمی خواهند جهت گيری فکری ساکنين مجازی وبلاگستان فارسی منحرف شود. نمی خواهند کسی بفهمد که بين آنچه در ج.ا. اتفاق می افتد و آنچه در غزه و سرزمين های اشغالی رخ می دهد از زمين تا آسمان تفاوت وجود دارد. همان عده که خودشان را سخت طرفدار حقوق بشر می دانند و کافيست يک نفر را در ايران دستگير کنند تا با هزار آب و تاب و عکس و تفصيلات در موردش بنويسند، زمانيکه چنين فاجعه ای برای صدها هزار مرد، زن و بچه بيگناه رخ می دهد با خونسردی از کنارش می گذرند.

اينرا هم بخوانيد: جمهوری اسلامی: نظام سلطانی یا فاشسیستی؟


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۰۱/۱۳۸۶

امروز همه فلسطينی هستيم

کودکان فلسطينی در زير نور شمع

کابوس فلسطين. فريادرس کيست؟
صدای کدام دولت در می آيد؟
صدای دولتی که دست نشانده نيست.
صدای دولتی که سی سال آزگار است دارد با نظام سلطه می جنگد.
افسوس که برادران عربشان طبق معمول خفه خون گرفته اند.

اين کابوس مردم فلسطين در نوار غزه و سرزمين های اشغالی است.
اين کابوس مردم فلسطين در اردوگاه های پناهندگان است.
«اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود.»
اين بزرگترين هديه به مردم فلسطَين و همه آزاديخواهان جهان است.

ويدئو در مورد گواتمالاست.
يکی ديگر از کشورهايی که جانيان با کمک اسلحه و تانک و توپ آمريکايی دمار از روزگار مردم محلی درآوردند.
نمونه اش زياد است.

ولی تقديم به جانيان اسرائيلی.
روی هيتلر را سفيد کرديد.
If I had a rocket launcher, some son of a bitch would die





:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۲۲/۱۳۸۶

خليج آمريکايی؟

اينهمه سروصدا و جنجال راه انداختن که خليج عربی نيست و خليج فارس است. بمب گوگلی ول کردن و در مورد تاريخ چندين و چندهزار ساله نوشتن. وقتی احمدی نژاد به کنفرانس سران عرب خليج رفت، کارتون کشيدن و مقاله انتقادی و فکاهی نوشتند که چرا احمدی نژاد به کنفرانسی رفته که تو آرمش نوشته «خليج عربی» (که بعداً معلوم شد از روی بی سوادی خودشون بوده).

اين چه خليج فارسی است که کشتی های غول پيکر آمريکايی در آن قراول ميرن و قايق های فسقلی ايرانی حتی نمی تونن به فاصله چند صد متری اونها بيان و بگن مادر فلان ها، شما اينجا چکار می کنين؟ اسم خودشان را هم گذاشتن نيروهای «متحد»!

در ويدئويی که سپاه منتشر کرده بود، به وضوح نشان داده شده که مأموريت قايق های ايرانی شناسايی اين کشتی ها بوده که شماره شان چيست، مقصدشان چيست و به چه سرعتی حرکت می کنن. ولی آمريکايی ها که هرجا می رن فکر می کنن خانه عمه است، خيلی بهشان برخورده. ميگن ايران خر کيست که حتی از ما سوال کند که در اين آبها که چندين و چندهزار کيلومتر از مملکتمان به دور است چه غلطی می کنيم.

اگه يک روز کشتی های استعمارگر اروپايی در آبهای دنيا به دزدی دريایی مشغول بودن و ثروت مردم رنگين پوست را غارت می کردن، حالا امپراتوری آنهم در قرن بيست و يکم مي خواد همون کار را بکنه و صدای کسی هم در نياد. خودشون برای خودشون قانون گذاشتن که بعله، وسط خليجی که هيچ ربطی به آمريکا و کشورهای استعمارگر نداره «آبهای بين المللی» است! آيا نظر مردم رنگين پوست را هم جويا شدن؟ به فرض کشتی «مرد رنگين پوست» به چند صد کيلومتری ساحل کشور خودشون بره، آيا الم شنگه راه نميندازن؟ آيا با توپ و تفنگ و خمپاره به اون حمله نمی کنن؟ اسمش را هم دفاع ميذارن. خب، قايق های ايرونی هم می خواستن همين کار را بکنن.

حالا به فرض اين قايق های فسقلی به کشتی های آمريکايی نزديک می شدن، چه غلطی می تونستن بکنن؟ اگه آمريکايی ها يک خمپاره کوچولو به طرفشون پرتاب می کردن که کارشون تموم بود. تازه اگه اين کار را هم می کردن کيه که جوابگو باشه. شورای امنيت؟ يا اون کشورهای دست نشانده عربی که دارن از ترس يک جنگ ديگه در خليج و از دست رفتن پول و پله شان سنگ کپ می کنن؟

من ميگم اسمش را بگذارن خليج آمريکايی و خيال همه را راحت کنن.

همه اش جنجال و هياهوست که هرچه بيشتر ايران را منزوی کنند. ولی انگار اين حنا ديگر رنگی ندارد. خود کشورهای عربی هم با اينکه حکومت هايشان دست نشانده است، فهميده اند که بايد با ايران کنار بيايند. دعوت احمدی نژاد به کنفرانس سران عرب کشورهای خليج و مراسم حج نمونه ای از همين کنار آمدن ها بود. عادی کردن روابط با مصر نمونه ديگر است. کشورهای عرب دست نشانده دارند به نحوی به جورج بوش دهن کجی مي کنند. ولی جورج بوش عزمش را جزم کرده که در همين يک سالی که از فاجعه ننگ آور رياست جمهوری اش باقی مانده نيش آخر را بزند.

به نظر می رسد دولتمردان ايرانی تا امروز توانسته اند به خوبی جلوی تبليغات روانی آمريکايی ها را بگيرند. آمريکا خواست ايران را منزوی کند. به نظر می رسد خودش با سياست های غلط و طرفداری بی چون و چرا از رژيم صهيونيستی بيشتر از هر زمان ديگر در منطقه و دنيا منزوی شده است.

در همين باره بخوانيد: Palestine is dead

پ.ن: هان، تازه يادم آمد. اينکه کشتی های آمريکايی در خليج «فارس» قراول ميروند و آمريکايی ها ده ها پايگاه نظامی در همين خليج «فارس» دارند تقصير احمدی نژاد است. و اينکه آمريکا در بندرعباس و بوشهر پايگاه نظامی ندارد تقصير آخوندهاست.

پ.ن 2: کسانی که فکر می کنند آمريکايی ها پارانويد نيستند فقط کافيست اين مقاله را بخوانند. خب بدبخت ها حق هم دارند. همه امپراتوری ها پارانويد بوده اند و همين پارانويا باعث سقوطشان شد. ايشالا!




:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۱۵/۱۳۸۶

تضاد سياست با اصول اخلاقی

فيلم «جنگ چارلی ويلسون» در مورد يک نماينده کنگره بی آزار و خوش برخورد آمريکايی است. کسی که بسياری از ساعات عمرش را در فاحشه خانه های لاس وگاس و در هم صحبتی استريپرها می گذراند. تمام عمرش با سيستم سازش کرده و کاملاً جذب آن شده است. از قدرت لابيست ها آگاهی دارد و در آن اشکالی نمی بينيد. يکی از همين لابيست ها در ابتدای فيلم به عنوان پيشکش برايش يک فاحشه می آورد. آزارش به کسی نمی رسد و از اين زندگی بی بند و بار لذت می برد.

همين جناب چارلی ويلسون بی آزار به شخصيتی مبدل می شود که بالاترين بودجه را برای عمليات مخفی در افغانستان از کنگره می گيرد. با جنايتکارانی مثل ضياﺀ الحق و مزدورهای اسرائيلی و مصری هم پيمان می شود تا جلوی نفوذ کمونيسم در منطقه را بگيرد ولی برای همه اين کارهايش يک عنصر اخلاقی هم اختراع می کند. با اين کار نه تنها موجب سرنگونی دولت تحت حمايت شوروی می شود، بلکه باعث روی کار آمدن گروهک ها و باندهايی در افغانستان می شود که از هرنوع حکومت چپ گرايی که شوروی در افغانستان برپا کرده بود بدتر و جنايتکارتر بودند. با اين کار موجب به روی کار آمدن طالبان می شود.

دارويی که چارلی ويلسون برای افغانستان تجويز کرده بود موجب کشتار هزاران هزاران مردم بيگناه افغانستان می شود.

مايک هاکابی نامزد رياست جمهوری آمريکا از حزب جمهوريخواه است. يک شخص بسيار مذهبی است و کشيش باپ تيست بوده است. حتماً در زندگی شخصی آدم خوبيست و آزارش به کسی نرسيده. حالا می خواهد رئيس جمهور آمريکا شده و با اينکار به جنايات آمريکا ادامه دهد. می خواهد به ادامه سياست های آمريکا در تسلط و استثمار مردم جهان سوم بپردازد. می خواهد هزاران هزار مردم دنيا را از زندگانی ساقط کند.

نمونه هايش زياد است. جورج بوش و تونی بلر هم خودشان را سخت مقيد به احکام مسحيت می دانند. يکی از اصول اساسی مسحيت نفی آدم کشی است. اين اشخاص که قبل از قبول پست رهبری سياسی مملکتشان شايد بزرگترين جرمشان رانندگی در حال مستی بود، به آدم کشانی قصی القلب تبديل می شوند که هزاران هزار مردم بيگناه جهان سوم را به کشتن می دهند.

يک طلبه کهنسال که بيشتر عمرش را در حوزه علميه گذرانده و آزارش به کسی نرسيده به مملکتش بر می گردد. نظام امور را در دست می گيرد. در طول سالها هزاران هزار جوان مملکتش را به اميد واهی به سلاخ خانه جنگ گسيل می کند. هزاران جوان چپ گرا را در زندان های نظام معدوم می کند.

اين تغيير و تحول در چه مرحله از زندگی اين اشخاص ايجاد می شود؟ اشخاصی که حتی از مشاهده قتل يک موجود زنده نفرت داشتند به جنايت کارانی تبديل می شوند که باعث کشته شدن هزاران نفر می شوند.


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©