۱۰/۰۷/۱۳۸۷

!سال نو و تولد مسيح بر همه مبارک باد

امروز اگر حضرت مسيح حاضر بود؛ بدون ترديد در کنار ملت ها و در مقابل قدرت هاي زورگو و بداخلاق و توسعه طلب قرار داشت.

امروز اگر حضرت مسيح بود؛ بدون ترديد پرچم عدالت و عشق به انسان ها را در برابر جنگ طلبان و اشغالگران و تروريست ها و زورگويان عالم بلند مي کرد .

بدون ترديد اگر حضرت عيسی امروز بود؛ با سياست هاي ظالمانه نظامات اقتصادي و سياسی حاکم بر جهان به مبارزه بر مي خواست؛ همانگونه که در زندگی خود اين کار را انجام داد.


محمود احمدی نژاد



مرد و زن فلسطينی در حين گريز از قدرت زورگو، بداخلاق و توسعه طلب
حالا اگه جرأت دارين دوباره به حماس رأی بدين

به ما گفته اند

به ما گفته اند که نبايستی يهودستيز باشيم.

ولی هرگاه به منطقه يهوديان در شهر يخزده خودمان می رويم، شاهد فعاليت بدون وقفه همين يهوديان هستيم که دارند مصرانه به بقای رژيم ظالم و اشغال گر کمک می کنند. شاهد تابلوها و پوسترها و اعلاميه هايشان هستيم که از ملتشان طلب صدقه می کنند. حالا ديگر خدا می داند در جلساتشان چه می گذرد.

معدود کسانی هم که از بين خودشان بر عليه اين غده سرطانی برخواسته اند را طرد می کنند، برچسب «يهودی متنفر ازخود» می زنند و غيره.

به ما گفته اند که نبايستی يهود ستيز باشيم.

ولی چه افرادی و نهادهايی به بقای اين رژيم خونخوار برای بيش از شصت سال کمک کرده اند؟

آيا می توان تصور کرد که اگر روزی همين يهوديان که قدرت مالی و سياسی زياد هم دارند، به جانبداری از رژيم ظلم خاتمه دهند، حتی برای يک روز هم دوام پيدا کند؟ همانطور که رژيم آپارتايد آفريقای جنوبی دوام نيافت.

به ما گفته اند

برچسب‌ها:


:رأی بدهيد Balatarin

۹/۲۴/۱۳۸۷

رضا ارحام صدر



دو سال پيش در چهارباغ ديدمش. خيلی پير شده بود. عصا زنان می رفت و انگار همه را می شناخت. به من هم نيم نگاهی کرد و لبخندی زد. انگار مرا هم می شناخت. با همه خوش و بش می کرد.


اصفهان بود و ارحام صدر. هيچوقت نمايشنامه «مست» را از ياد نمی برم.


«ناصر خرسه... اوسا مسه؟ چشام آلوچه ميچيند!»



عاشق اصفهان بود. چطور می توان در اصفهان زاده شد و عاشق اصفهان نبود.


روحش شاد.


:رأی بدهيد Balatarin

۹/۱۵/۱۳۸۷

!ايران برای همه ايرانيان؟ - زرشک

در اين محله تورنتو که ما زندگی می کنيم و اسمش را «تهرانتو» گذاشته اند، هر چند وقت يکبار صدای بوق ماشين ها را می شنوی که انگار دارند عروس می برند. از پنجره آپارتمان که به پايين نگاه می کنی، می بينی که پرچم پيشين ايران را از پنجره ماشين ها تکان می دهند و هو می کشند. مردم عادی رهگذر هم با تعجب به اين جماعت نگاه می کنند و رد می شوند. ممکن است بعضی هاشان پوزخند هم بزنند.

معمولاً اين مراسم را بعد از اينکه تيم ملی ويا پرسپوليس مسابقه ای، چيزی را برنده شده است راه می اندازند. گاهی اوقات هم مجاهدين هستند که اينکارها را می کنند. بيشترشان جوان هايی هستند که شايد در همين مملکت بزرگ شده اند. خالکوبی و موی سيخ سيخ دارند و جملاتشان را با «فاک من» تمام می کنند ولی آنقدر به آن ماهيتی که هزاران هزار کيلومتر با ما فاصله دارد علاقه دارند که اين مراسم را برپا می کنند.

ديروز هم شاهد اين «عروس بران» در خيابان های تهرانتو بوديم. از قرار معلوم مجاهدين بودند چون پرچمشان را ديدم و از قرار معلوم جشن گرفته بودند که يک دادگاه اروپايی ازشان حمايت کرده.

وجه مشترک همه اينها و همه ماها که در اين وبلاگستان به فارسی می نويسيم چيست؟ می توانيم به آن مجاهد ويا آن استاد دانشگاه ويا آن روزنامه نگاری که برای فلان روزنامه اينترنتی می نويسد ويا آن آقايی که هر شب در تلويزيون لُس آنجلسی در کنار پرچم پيشين ايران می نشيند و به «آخوند» فحش می دهد هزار برچسب بچسبانيم. می توانيم بگوييم که خائن و جيره خوار و مزدور و غيره است. وقتی آن آقای مسن ويا آن تيمسار تبعيدی در جلوی دوربين می نشيند و اشک می ريزد، می توانيم بگوييم که اشک تمساح می ريزد. می توانيم بگوييم که به ياد جاه و جلال از دست رفته اش است. ولی آيا می توانيم عشقش را به آب و خاکی که در آن زاده شده انکار کنيم؟

می توانيم بگوييم که آن آخوند ويا آن آقای ريشو که تسبيح می گرداند ويا آن خانم چادری، عقب افتاده و دهاتی و امُل است. می توانيم به او فحش و بدوبيراه بدهيم که مملکت را به «فاک فنا» داده. ولی آيا می توانيم عشقش را به آب و خاکی که در آن زاده شده انکار کنيم؟

همه شان و همه مان منافع شخصی دارند و داريم ولی همه مان نگاه مان به سمت شرق است، حتی اگر حاضريم که سر هر موضوع بيهوده همديگر را خراب کنيم، به لجن بکشيم و به طور کلی با هم کنار نياييم.

من تاريخ شناس نيستم، ولی شايد در تمام تاريخ ايران هيچوقت در موقعيتی نبوده ايم که اين خيل چند ميليونی مجبور شده باشد در خارج از مملکت زندگی کند، چون آنچه در مملکت می گذرد با ايده هايشان اينقدر منافات دارد. يا اينکه نظام «مقدس» ج.ا. از آنها می خواهد چيزی باشند که نمی توانند. همه مان و همه شان وحشت دارند که روزی به مملکت برگردند و «گير بيفتند»، حتی آنهايی که مثل حقير، نه سر پياز بوده اند و نه ته پياز.

می توانيم بگوييم که رامين جهانبگلو ويا هاله اسفندياری را گرفتند چون با نهادهای خاصی همکاری داشتند و نظام اين روزها سخت پارانويد است. ولی وقتی که حسين درخشان را می گيرند که با هزار آرزو به ايران برگشته بود که شايد مدلی باشد برای ديگران که واهمه دارند برگردند، آنوقت است که ديگر تئوری بافی مان ته می کشد.

حسين در يکی از آخرين نوشته هايش قبل از دستگيری تحت عنوان «ايران برای همه ايرانيان» نوشته بود:

«... می‌دانم که می‌گویید اینها به امثال من و شما اجازه‌ی کار نمی‌دهند و اینها. ولی واقعا این چیزها عوض شده. باید بیایید و از نزدیک ببینید که چقدر برداشت حکومت از مفهوم تعهد تغییر کرده است. البته نسبی است و برای هر کاری تعریف و معیار تعهد تفاوت می‌‌کند. ولی در مجموع در سال ۱۳۸۷ همین که دل‌تان با مردم و کشور خودتان باشد تا با استعمارگران اروپایی و آمریکا و بی‌وفایی نکنید کافی است. بخش خصوصی که هیچ، حتی برای بسیاری از کارهای دولتی هم دیگر مثل قبل‌ها لازم نیست از کون بهشت افتاده باشید. همین که به مقدسات مذهبی دیگران احترام بگذارید کافی است. کسی از شما نمی‌پرسد که در زندگی خصوصی‌تان چکار می‌کنید. معنی تعهد عوض شده است و دیگر به آسانی ده سال پیش نمی‌توان دزد شارلاتان کثیف و خائنی را به کمی ریش و پینه‌ی پیشانی و تسبیح به کسی قالب کرد. الان نگاه می‌‌کنند به سوادت، تجربه‌ات، کارایی‌ات، وفاداری‌ و عرضه‌ات...»

خب اين جوان دنيا ديده که هشت سال عمرش را در فرنگ گذرانده بود و سرد و گرم دنيا را چشيده بود، تصميم می گيرد که به مملکت برگردد، چون فکر می کند که شايد تجربياتش برای مملکت فايده ای داشته باشد. ذوق زده است، مثل همه ما که بعد از سال ها به مملکت برمی گرديم ذوق زده هستيم. هوای پر دود تهران را استشمام می کنيم، از سروصدا و شلوغی و آلودگی سردرد می گيريم، ولی پيش خودمان می گوييم «هيچ جا ايران نميشه.» چه کسانيکه در غربت در آرزوی آن هوای دود گرفته مردند.

آقای رئيس جمهور در مقابل رسانه های غربی می نشيند و با تبسم ادعا می کند که در ايران «آزادی مطلق» است. اين آزادی مطلق کجاست که حالا حسين درخشان بيش از يک ماه است که گم و گور شده و هيچ کس ازش خبری ندارد؟ آقای رئيس جمهور درسش را خوب يادگرفته که با رسانه های نظام سلطه چگونه برخورد کند. ولی اين موضوع اصل قضيه را تغيير نمی دهد. نظامی که يک عده خودی دارد و يک عده بيخودی، نمی تواند فراگير باشد. نمی تواند ادعای آزادی بکند. بگذريم...

برگرديم سر جماعت تورنتو نشين و لندن نشين و لُس آنجلس نشين و هزار خراب شده ديگر نشين. جمهوری اسلامی تا کی می خواهد به دور خودش ديوار بکشد و اين جماعت را در خارج مرزها نگه دارد؟ تا کی می خواهد اينترنت را فيلتر کند؟ آيا اين وضعيت می تواند تا ابدالدهر ادامه داشته باشد. آيا می توان انتظار داشت که در قرن بيست و دوم، هنوز نوه های ما و نتيجه های ما در استوديوهای تلويزيون لُس آنجلسی نشسته باشند، پرچم شير و خورشيد را به دور خودشان پيچيده باشند و به «رژيم آخوندی» ناسزا بگويند؟ تا کی می توان به اين وضعيت ادامه داد؟ حالا گور بابای آمريکا و انگليس و نظام سلطه و غيره و غيره.

«ایران آمدن این چیزهایش بی‌نظیر است. توی همین هوای کثافت تهران انگار که دارد فکر و کلمه مثل ابر حرکت می‌کند. من این را به لندنی که توی هوایش بوی گند الکل و آرزوی پول پرواز می کند ترجیح می‌دهم. بدون اینکه الزاما با الکل دشمن باشم.»

زرشک!



:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©