۵/۱۲/۱۳۸۴

از همه رنگه..خيلی قشنگه..

چند روز پيش به تئاتر رفته بودم. البته من از جماعت تئاتر برو نيستم ولی دو سه سالی است که به تئاتر علاقه پيدا کرده ام چون همانطور که صاحب نظران گفته اند «نمايش زنده چيز ديگری است.» سالی يکی دوبار به تئاتر می روم. در مورد تئاتر هم به غير از چند نمايشنامه که به صورت فيلم در آمده و در تلويزيون نشان داده اند چيز زيادی نمی دانم. بهرحال بحث من در مورد تئاتر نيست بلکه در مورد جماعت تئاتر برو است.

هربار که به تئاتر می روم ويا به کنسرتی می روم متوجه می شوم که تمام آن صحبت هايی که در مورد جامعه چندفرهنگی و غيره در گوش ما کرده اند چقدر با حقيقت فاصله دارد. برای مثال در اين جماعتی که چند روز پيش در تئاتر ديدم حتی يک نفرشان هم از «اقليت های مرئی ويا نامرئی» نبود. همه شان از نوع مسن تر ولی از جماعت آنگلوساکسون دو آتشه بودند.

کافی است که در همين تورنتوی خودمان که سفيدپوست ها چندی است در اقليت قرار گرفته اند سری به يکی از کلوب های جاز ويا سالن های کنسرت بزنيد. می توان تضمين کرد که به غير از جماعت سفيد پوست کس ديگری را نخواهيد ديد. آن چندتا نخاله ای هم که مثل من معمولاً در بين اين جماعت بُر می خورند خيلی دلشان می خواهد که مثل اينها باشند.

و چرا هم که نه؟ چه کسی بدش می آيد که از تمام آزادی های فکری و اجتماعی که اين جماعت از آن برخوردارند سهمی نبرد؟ با اينکه تمام رفتار و آداب و فرهنگ و طرز معاشرت اين جماعت برايمان ناآشنا و نامأنوس است، ولی سعی خودمان را می کنيم که بين شان بُر بخوريم. به پارتی هايشان می رويم، مثل آنها در مورد هاکی و بيس بال صحبت می کنيم بدون اينکه به هيچکدامشان علاقه ای داشته باشيم و چيز زيادی سرمان بشود. ولی خيلی دلمان می خواهد مثل آنها باشيم. چرا که نه؟ ما هم آدميم، آرزو داريم. تا به کی در فرنگستان دور هم ديگر جمع شويم و دل خودمان را خوش کنيم که بعله ما هم از اين جامعه هستيم. در حاليکه ته دلمان می دانيم که نيستيم. تنها اينجا زندگی می کنيم چون هر شخصی بايستی در جايی زندگی کند. تمام حواسمان متوجه «وطن» است. هر وقت که صحبتی از وطن در راديو و تلويزيون می شود، گوشهايمان تيز می شود.

بعضی اوقات وقتی که به تماشای نمايشنامه نشسته ام، خودم را در غالب شخصيت های نمايشنامه می بينم. ولی اين نقش بازی کردن ديری نمی پايد چون می دانم که تفاوت بين من و آنها از زمين تا آسمان است. آيا يک تماشاگر غربی هم چنين احساسی می کند. آيا اين فاصله را بين خودش و شخصيت های نمايشنامه احساس می کند؟ و اگر احساس می کند اين فاصله از چه نوعی است؟


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©