۵/۰۷/۱۳۸۸

امام واقعی دستش را بلند کند

اين روزها يک عده که می خواهند خامنه ای را تحقير کنند، مرتب از امام سخن می گويند و از ايشان نقل قول می کنند. مرتب می گويند که زمان امام چنين بود و چنان و حضرت امام چنين فرمودند. درست مثل اينکه اين شخصی که الان زمام امور مملکت را در دست دارد چغندر است و هيچکاره است. انگار اين بيست سالی که خامنه ای سر کار بوده اصلاً وجود نداشته و انقلاب با حضرت امام تمام شد.

اينقدر هم از خوبی های امام می گويند که امر به آدم مشتبه می شود که آيا از همان امامی سخن می گويند که ما به ياد داريم. ويا اينکه قرار است حافظه تاريخی مان را به همين زودی پاک کنيم. يا اينکه يک امام دومی هم بوده که فقط در خاطره اين آقايان است و ما از او خبر نداشته ايم. اين امام دوم مظهر مهر و شفقت بوده. اين امام دوم نبود که هزاران تن از جوانان مملکت را به جرم اينکه «مفسد فی الارض» بودند به سلاخ خانه های رژيم فرستاد. اين امام دوم نبود که قلم های روزنامه نگاران را شکست، اهل دانش و فرهنگ را خانه نشين کرد و غيره. اين امام دوم نبود که جوانهای مملکت را هزار هزار با شعار «جنگ جنگ تا پيروزی» به سلاخ خانه های صدام فرستاد و تنها زمانی «جام زهر» را نوشيد که مملکت تبديل به خرابه ای شده بود. اين امام دوم نبود که زير حرفش زد و باعث شد من و تو آلاخون والاخون دور دنيا شويم. اين امام دوم نبود که...

پس اگر اين امام دوم را کسی می شناسد لطفاً دستش را بلند کند. ما هم می خواهيم با اين حضرت امامی که اينروزها اينقدر صحبتش هست آشنا شويم.

راستش اينها اينقدر از اين امام تعريف می کنند که آدم به آن امام های ديگر هم شک می کند. اگر حافظه تاريخی اينها در ظرف همين بيست سال اينقدر تغيير کرده، آدم فکری می شود که بعد از هزار و سيصد سال چقدر حافظه تاريخی ممکن است تغيير کند.


:رأی بدهيد Balatarin

۴/۲۱/۱۳۸۸

موسوی کجاست؟

اوايل کار که اين جنبش سبز تازه شروع شده بود و هنوز قوای حکومتی به ضرب و شتم مردم نپرداخته بودند، هر چند وقت يکبار می شنيديم که رهبر جنبش سبز در ميان مردم رويت شده و حتی عده ای ادعا می کردند ايشان در ميان جمعيت اظهار داشته که «غسل شهادت» کرده. در حاليکه خود ايشان اين موضوع را کاملاً انکار می کرد و می گفت که در خانه اش نشسته بوده و احتمالاً نقاشی می کرده است.

اين روزها رهبر جنبش سبز کاملاً از انظار عمومی غايب شده است، طوريکه کم کم دارد يک حالت اسطوره ای پيدا می کند. اين در حاليست که خيلی ها به زندان افتاده اند، مردم سرکوب و کشته می شوند و همه منتظرند که ايشان يک چيزی بگويد و يا از خودش حرکتی نشان دهد. انگار رهبر می خواهد دست بردارد و «به کار فرهنگی/حزبی اش بپردازد»، ولی مردم نمی گذارند.

می خواستم پيشنهاد کنم که براساس کتاب های "
Where is Wally" که عمدتاً برای کودکان است، يک سری کارتون تهيه کنيم و سعی کنيم موسوی را از بين خيل جمعيت پيدا کنيم. مي توانيم با همين تصوير زير شروع کنيم. به ما گفته شده که موسوی خودش را در اين خيل جمعيت پنهان کرده. حالا هرکی اون را پيدا کرد، جايزش يک خروس قندی سبز:



:رأی بدهيد Balatarin

۴/۱۹/۱۳۸۸

علائم ظهور

بچه که بوديم کتابی را در خانه داشتيم که در مورد علائم ظهور امام زمان بود. نويسنده کتاب دانشمند اسلام شناسی بود که با پدرم اخوت داشت. پدر هر چند وقت يکبار اين کتاب را از روی تاقچه بر می داشت و چند سطری از آن را برای ما می خواند. خيلی از علائمی که می خواند تا حدودی با وضعيتی که آن زمان ها در ايران و دنيا برقرار بود مطابقت می کرد، يا می شد يک جوری آنها را تطبيق داد. اين موضوع برای ما که بچه بوديم ويا حتی برای پدرم که فکر کنم به اين علائم ظهور عقيده داشت جنبه سرگرمی و تفنن داشت. وقتی که کتاب به تاقچه بر می گشت تمام جريانات فراموش می شد و به زندگی عادی مان بر می گشتيم. به عبارت ديگر زندگی واقعی يک چيز بود و آنچه در کتاب علائم ظهور نوشته شده بود چيز ديگر. سعی نمی کرديم که همه وقايع روزگار و زندگی خودمان را براساس علائم ظهور برنامه ريزی کنيم. اين همان کاريست که بيشتر مردم می کنند. ظهور بيشتر يک جنبه معنوی دارد تا جنبه واقعی داشته باشد. همانطوريکه يهوديان در انتظار ظهور مسيح هستند ويا مسيحيان در انتظار بازگشت مسيحند. چيزيست که اتفاق خواهد افتاد ولی خدا می داند کی يا به چه صورت.

حالا حکومتی بر مملکتمان حکمرانی می کند که يکی از اصولش همين موضوع ظهور است. رئيس جمهوری داريم که فکر می کند بايستی اين موضوع ظهور را به تعجيل انداخت. بايستی جامعه را به سمتی سوق داد که اين ظهور به جلو بيافتد. اين ويدئو را خيلی هايمان ديده ايم.

برای خيلی ها اين حرفهايی که احمدی نژاد می زند ممکن است جنبه عوام فريبی داشته باشد. وقتی از هاله نور و غيره صحبت می کند، فکر می کنيم که شايد يک حالت روان پريشی داشته باشد. ولی فکر کنم موضوع خطرناک تر از اين باشد. اين فرد واقعاً خودش را به عنوان يک شخصيت تاريخی می بينيد. احساس می کند که قبل از پايان دوره چهارساله دومش امام زمان ظهور خواهد کرد! برای همين هم هست که از هرگونه دستاويزی استفاده می کند که در قدرت باقی بماند. به نظر می آيد که خامنه ای هم در اين راه با او همراه شده.

خيلی ها ممکن است تصور کنند هنگاميکه احمدی نژاد در مورد «استکبار جهانی» سخن می گويد منظورش همان امپرياليزم باشد که يک مفهوم مترقی است. ولی زمانی که اين فرد در مورد استکبار جهانی صحبت می کند منظورش کشور هايی مثل آمريکا و انگليس و غيره است که می خواهند موضوع ظهور را به تعويق بياندازند. برای همين هم هست که در اين جمع در مورد تحليلی صحبت می کند که از قرار معلوم آمريکايی ها از اوضاع منطقه داشته اند. خواسته اند با اشغال عراق ظهور را به تعويق بياندازند. «آنها فهميده اند که بناست در اين منطقه اتفاقاتی بيافتد.»

در مقابل چنين نيرويی که همانا می توان اسمش را کفر جهانی گذاشت نيرويی الهی وجود دارد که می خواهد مسئله ظهور را به جلو بياندازند. اين نيروی الهی می تواند از هر دست آويزی استفاده کند تا به آن هدف نهايی برسد. اگر در انتخابات تقلب می شود، دستان امام غايب در کار بوده که باعث شده اين تقلب ها به نتيجه برسند و اين فرد دومرتبه به صندلی قدرت باز گردد. هر گونه دروغی هم که می گويد و می گويند هم برای رسيدن به آن هدف نهايی است. کسانيکه در مقابلشان می ايستند را هم بخشی از همان کفر جهانی می دانند که دارد سعی می کند مسئله ظهور را عقب بياندازد.

در همين رابطه از سيبستان: فرقه آخرالزمان


:رأی بدهيد Balatarin

۴/۱۳/۱۳۸۸

فلسفه مجاورت کارد با استخوان -- يا ميرحسين، کجا بودی تا حالا؟

ملت شهيدپرور ايران در طول تاريخ بارها کارد به استخوانشان رسيده و قيام کرده است. همين سی سال پيش بود که دوباره کارد به استخوانش رسيد. يک آقای معمم هم پيدا شد و به آنها اميد داد که شايد اين کارد را از استخوانشان کمی دور کند. به ملت نويد آزادی داد ولی بعد از اينکه همه ملت فريب اين آقای معمم را خوردند و باهاش همراه شدند، درست برعکس آنچه قول داده بود را کرد. جنگ خانمان سوز را برای سال ها بر مردم تحميل کرد. آن آزادی های سياسی هم که قولش را داده بود به کل فراموش کرد. گفته بود که همه گروه هاي سياسی مي توانند با آزادی کامل در مملکت فعاليت کنند. ولی زير حرفش زد. همه را قلع و قمع کرد. گفت حرف حرف من است و امر امر من. جوان های مملکت را به بهانه اينکه مفسد فی الارض هستند روانه سياه چال های رژيم کرد. قول داده بود که به قم برگردد و کاری به کار امور مملکتی نداشته باشد ولی در عوض امور مملکت را به کل قبضه کرد و به کسی جرأت نطق زدن نداد. آخر هرچه باشد امام بود و نماينده آن يکی امام غايب بر روی کره خاکی.

يک ميرحسين نامی هم داشتيم که نخست وزير بود و نظاره گر اين اوضاع. ولی انگار در طول آن سال ها کارد به استخوانش نرسيد و با اين آقای معمم همراهی و همدلی می کرد. برای همين هم بود که هشت سال آزگار در رکاب اين آقای معمم می تاخت و شريک جرمش بود.

سال ها گذشت. نخست وزير مربوطه کارد به استخوانش رسيد. می ديد که مملکت دارد از «خط امام» دور می شود. مير حسين ميگويد که می خواهد به خط امام راحل برگردد چون خيلی با او اخوت داشته و به راه و روش او ايمان دارد.
ولی کسی از او نپرسيد که اين خط امام چيست که مملکت دارد از آن دور می شود. در اين ضمن خيل عظيمی با او همراه می شوند چون آنها هم سالهاست کارد به استخوانشان رسيده.

از قضای روزگار طرف مقابل هم می خواهد اوضاع را به اوايل انقلاب برگرداند که هيچکس را جرأت مخالفت با امر امام نبود. جانشين امام که از اينهمه تمرين دموکراسی و مردم سالاری خسته شده می خواهد به مردم بفهماند که حرف حرف اوست و امر امر او، درست مثل بنيان گذار رژيم.

آن آقای معمم فلسفه اش چيز ديگری بود که در وحله اول ابقای رژيم بوده است، حالا هرچقدر که بخواهيم حرف هايش را ماساژ بدهيم و از او يک دموکرات بسازيم. جمهوريت نظام را تا آنجا قبول داشته که به اهدافش که همانا تشکيل يک حکومت اسلامی بود آسيبی وارد نشود. برای همين هم بود که رئيس جمهور منتخب مردم را خلع کرد. برای همين بود که جانشينش که قدری رقت قلب داشت را قبل از اينکه سرکار بيايد خانه نشين کرد. برای همين بود که صدها هزار جوان مملکت را روانه سلاخ خانه های صدام کرد و تنها زمانی «جام زهر را نوشيد» که بنيان نظام را در خطر می ديد.

برای همين بود که از هر بحرانی براي اقتداربخشی بيشتر به حکومت اسلامی استفاده می کرد.


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©