۱/۰۸/۱۳۸۶

خداوند عمر ملکه بريتانيا را طولانی کند



آن روز ها يادش بخير. منظورم از آنروزها دورانی قبل از به دنيا آمدن من و شماست. آنروزهايی که خورشيد در امپراتوری بريتانيا هيچگاه غروب نمی کرد. آنروزها که به چپاول و غارت سرزمين های «مرد تيره پوست» اشتغال داشتند. همه جا پرچم بريتانيا در احتزاز بود. همه جا قلمروی ملکه ويا پادشاه بريتانيا بود.

ولی حالا اوضاع تغيير کرده. ملکه بريتانيا به يک مقام تشريفاتی تبديل شده که ممکن است هر روز زير آبش را بکشند. کسی برايش «تره هم خرد نمی کند.» از تمام آن امپراتوری پهناور فقط چند جزيره بزرگ و کوچک باقی مانده. نخست وزير مملکتی که زمانی دنيا را تحت سلطه داشت به سگ کوچک بازيچه دست رئيس جمهور آمريکا تبديل شده.

حالا اوضاع به جايی رسيده که مملکتی که زمانی نه چندان دور تحت اشغال همين بريتانيا بود به خودش جرأت داده که پانزده ملوان نيروی دريايی سلطنتی بريتانيا را دستگير کند، چون از قرار معلوم به آبهايشان وارد شده بودند. امپراتوری بريتانيا آنقدر مفلوک شده که به جای اينکه نيروی دريايی خود را گسيل کند تا جان اين پانزده ملوان را نجات دهد، به تهيه مدارک جعلی پرداخته است : مثل اينکه اينکار را قبلاً نکرده اند (+). تکنولوژی پيشرفته انيميشن و کامپيوتری که در دسترشان هست. يک نقشه کذايي با «فتوشاپ» درست کرده اند و يک ضربدر هم در داخل آن گذاشته اند. و همين نقشه نشان می دهد که در واقع داخل آبهای کشور اشغالی شان بوده اند! آخر آن آب ها ملک آبااجدادی شان است. بابا دست برداريد.

ولی خود اين موضوع نشان می دهد که اين اربابان نگران شده اند. شايد برای اينکه طرف مقابل توانسته توجه مردم دنيا را به خودش جلب کند و دروغ های اين اربابان را برملا کند. شايد برای اينکه ديگر نمی توانند با دروغ هايشان سر مردم دنيا را شيره بمالند. امپراتوری بريتانيا آنقدر مستأصل شده که به تهديدات توخالی متوسل شده که چنين می کنيم و چنان.

اين آخر و عاقبت همه امپراتوری هاست: چه آنهايی که در زمانهای باستانی بودند، چه آنهايی که همانند امپراتوری بريتانيا زياد باستانی نيستند و چه امپراتوری فعلی دنيا.

موقعيت دشواری است ايرانی بودن. موقعيت دشواری است از سرزمينی بودن که می خواهد مستقل باشد. می خواهد از زير يوغ امپريالسيم بيرون آيد. می خواهد به مردم دنيا بفهماند که می توان مستقل بود. می توان با خواسته های ناحق «جامعه آزاد جهانی» مقابله کرد. موقعيت دشواری است ايرانی بودن.


:رأی بدهيد Balatarin

۱/۰۳/۱۳۸۶

مدافعين ميراث فرهنگی

خشايارشا

همانطوريکه از قبل پيش بينی کرده بودم، دولتمردان ايرانی هم به جمع ده ها هزار پتيشن نويس و بمب گذار پيوسته اند و يکی يکی فيلم ۳۰۰ را محکوم می کنند.

آخريش حضرت آيت الله رفسنجانی است که در خطبه نماز جمعه به دفاع از تاريخ ايران پرداخت و گفت:

«آثار جنايت اشغالگران ايران در آن زمان هنوز در تخت جمشيد قابل مشاهده است اما آن‌ها اين را نمي‌بينند و صحنه را غيرواقعی نشان داده‌اند... مي‌خواهند شرايطی كه الان در فضای رسانه‌های جهانی عليه ايران درست كرده‌اند را هم به سابقه‌ی تاريخی ايران هم بكشانند. اين طور جنايات تاريخی و ادبياتی برای بشر گران تمام مي‌شود و ما بايد جواب منطقی درستی آن هم به زبان ادب و هنر و تصوير به اين مساله بدهيم.»

حالا يک نفر از جناب آيت الله بايستی بپرسد که باد شکم به شقيقه چه ارتباطی دارد. و اگر اسکندر تخت جمشيد را از بين برد، دولتمردان ج.ا. همان چند تخته سنگی که باقی مانده بود را هم به فراموشی سپرده اند که آه هر بازديدکننده ای را در می آورد. فقط بايستی سفری به خرابه های پاسارگاد و تخت جمشيد بکنيد و آثار اين سهل انگاری را از نزديک ببينيد. حالا هم که می خواهند يک سد عظيم را آبگيری کنند که هرچه باقی مانده بود هم به زير آب برود.

اينها حتی ميراث بعد از اسلام را هم به فراموشی سپرده اند. به اصفهان سفری بکنيد و نشانه های سهل انگاری را از نزديک ببينيد. بعد هم می آيند و آن بنای مهيب را در کنار ميدان نقش جهان می سازند. باز هم خدا پدر يونسکو را بيامرزد که باعث تخريب اين غول بی شاخ و دم شد.

البته جناب آيت الله خيلی ظريف تشريف دارند. نمی خواهند به هيچوجه از تاريخ «طاغوتی» ايران پشتيبانی کرده باشند. صرفاً متذکر می شوند که بيگانگان وحشی بودند. حرفی از خشايارشا نيست.

نکته: دوستم هايده که به تازگی با او آشنا شده ام نکته جالبی را در يکی از کامنت های پست قبلی مطرح می کند. در طول جريان گروگان گيری و بعداز آن در طول جريانات ۹/۱۱، بسياری از ايرانی های مقيم آمريکا که می خواستند هويت واقعی شان افشا نشود، هروقت کسی ازشان می پرسيد کجايی اند می گفتند «آی ام پرشين!» هنوز هم کسانی هستند که اينقدر از هويتشان شرم دارند و به آن امپراتوری باستانی چسبيده اند که خودشان را «پرشين» معرفی می کنند. ولی حالا همه چيز تغيير کرده، ديگر کسی نمی خواهد «پرشين» باشد. همه ناغافل ايرانی شده ايم. آنهم ايرانی دوآتشه.

اينهم يک ويدئوی خنده دار: I am not Iranian, I am Persian



:رأی بدهيد Balatarin

۱/۰۱/۱۳۸۶

مگر ما مداديم؟

خب کشور های 5+1 به عنوان تنها کشورهايی که به خيال خودشان در دنيا اهميت دارند، بريدند و دوختند و به توافق رسيدند.

اين دولت های کلنيال تصميم گرفتند که به عنوان کفيل جامعه جهانی، خودشان عهدنامه ای را برعليه ايران تنظيم کنند. سپس اين عهدنامه در جلسه ای مطرح می شود و امضای اعضای ديگر شورای امنيت پايش می رود. به عقيده اين اربابان، اعضای ديگر شورای امنيت صرفاً برای خالی نبودن عريضه تشريف دارند تا به اين شورا قدری مشروعيت بدهند.

ولی اخيراً اتفاق جالبی افتاده. انگار آفريقای جنوبی از اين موضوع هيچ خوشش نيامده و گفته مگر ما مداديم که خودتان ببريد و بدوزيد و به توافق برسيد. حالا صدای اندونزی هم درآمده.

اگر اين کشورهای جهان سوم که تا بحال هيچکس آنها را داخل آدم حساب نمی کرد که با آنها مشورت کند، شروع کرده اند خودی نشان دهند و در مقابل نيروهای امپرياليست ايستادگی کنند، فکر می کنيد از صدقه سر کدام مملکت است؟

خبر بی بی سی فارسی در همين مورد: استقبال ايران از مذاکرات سه جانبه اتمی

می خواهيم افتخار کنيم، به همين استقلال افتخار کنيم. به همين ايستادگی در مقابل قدرت های زورگو افتخار کنيم. به اين افتخار کنيم که وقتی رئيس جمهور مملکتمان به اين شورا می رود، همه دنيا سروپا گوش می شود. ملت های مظلوم می بينند بالاخره کسی پيدا شد که حرف دلشان را بزند و از هيچکس باک نداشته باشد. نه اينکه به آنچه دوهزار و پانصد سال پيش اتفاق افتاد افتخار کنيم.

:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۸/۱۳۸۵

باز هم در باره ۳۰۰

جان استوارت يک برنامه کمدی- خبری در آمريکا دارد که خيلی طرفدار دارد. اين کليپ را در سايت «حقيقت ايرانی» ديدم که صبح اول صبح ما را روده بر کرد. شما هم ببينيد:

Stewart on 300

ما هم در اين مورد نوشتيم ولی کسی محل نگذاشت: ۳۰۰

سال نوی همگی هم مبارک!

پ.ن.: راستی اين چه کرمی در من است که بايد هميشه طرف اقليت فکری را بگيرم؟ چرا نبايد به تاريخ چندين و چند هزارساله مملکتمان اينقدر افتخار کنم که بتوانم هر آشغالی که کمپانی های هاليوودی به خورد خلق الله می دهند تا يک «باک» در بياورند را پيراهن عثمان کنم؟ همانطوريکه دو دهه قبل جماعتی خشک مغز و خشکه مقدس کتاب يک نويسنده درجه سه را آنقدر بزرگ کردند که حالا ميليونر شده و دارد به ريش همه آنها (ماها) می خندد. حالا هم مردان سفيد در کمپانی وارنر در قصرهای شيشه ای شان نشسته اند و به فکر قسمت بعدی فيلم ۳۰۰ هستند. ولی شايد اين بار عرب ها را هدف قرار دهند. چون از هرچه بگذريم، عرب ها را صبح تا شب توی سرشان می زنند و کسی هم صدايش در نمی آيد.

برچسب‌ها:


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۶/۱۳۸۵

آيا می توان ملاها را اصلاح کرد؟

چامسکی می گويد عده ای اسم سياست خارجی آمريکا بعد از جنگ دوم جهانی را «سياست نيات پاک» گذاشته اند. براساس اين طرز فکر، با اينکه آمريکا هميشه خواسته کار درست را انجام دهد و به جهان دموکراسی و آزادی ارائه کند، ولی گاهی اوقات اين نيت پاک به خطا رفته و اوضاعی بوجود آمده که اخيراً در عراق و افغانستان شاهد بوده ايم.

زمانيکه در ايران و گواتمالا و شيلی و بسياری کشورهای ديگر کودتا راه می اندازد، نيت بدی در کار نيست و اينکه بعضی ها ادعا می کنند برای سرنگونی حکومت های دموکراتيک و مردمی اين کار ها را کرده از روی کم لطفی و بدبينی است. اين اقدامات صرفاً برای ارائه نوع حکومتی به مردم اين کشورهاست که برای آنها بهترين است و با نقشه های خاصی که سياستمداران آمريکايی برای مردم اين کشورها چيده اند همخوانی دارد. آمريکا به کشورهای جهان سوم می خواهد بفهماند که اگر به فلان رئيس جمهور و دولت و منش سياسی رأی می دهيد، خود شما هم خوبی خودتان را نمی دانيد. پس به «مرد سفيد» نياز داريد که بهتان بگويد که چه بايستی بکنيد. نمونه اش را در فلسطين اشغالی شاهد بوده ايم که يکی از معدود دولت های منطقه که به طور دموکراتيک انتخاب شد، مورد تحريم آمريکا و دنيای غرب قرار گرفته است.

مقاله ای را در روزنامه نيويورک تايمز می خواندم که فکر نمیکنم به فارسی ترجمه شده باشد. اين مقاله را عباس ميلانی نوشته که از اين طرز فکر حمايت می کند. قبلاً هم در همين مايه ها و برای همين روزنامه چيزهايی نوشته است. عنوان مقاله اينست: «چه چيزی ملاهای ايران را می ترساند؟»

در طول مقاله به تعداد هشت بار از واژه «ملا» استفاده می شود. نويسنده می خواهد با استفاده از تکرار مکرر اين واژه، هرگونه مشروعيت را از سيستم حکومتی ايران بگيرد. می خواهد که برتری جامعه غربی بر يک جامعه شرقی و عقب افتاده را به خواننده يادآوری کند. هنگاميکه خواننده غربی با اين واژه مواجه می شود، اولين چيزی که به فکرش خطور می کند، بازارهای بغداد در فيلم های علاء الدين و دزد بغداد است. پس هرگونه گفتگو با چنين اشخاص خشک مغزی بی معنی است و تنها راه مقابله زور ويا تهديد است.

پس از آن اعلام می دارد که با هرگونه حمله نظامی به ايران مخالف است و اين مخالفت به اين دليل نيست که ممکن است صدها هزار (و شايد ميليون ها) انسان بيگناه کشته ويا آواره شوند، نه. بلکه چنين حمله ای موجب می شود که اتحاد کشورهای غربی و آمريکا بر عليه ج.ا. از هم بپاشد. چنين حمله ای موجب می شود که چين، روسيه و بعضی کشورهای اروپايی با «ملاها» همدردی کنند. موجب می شود که قيمت نفت بالا رفته و درآمد جمهوری اسلامی را افزايش دهد. و دست آخر موجب می شود که موجب احيای کسانی در تهران بشود که جنگ طلب هستند! اين آخری برای من خيلی جالب بود. بنا بر اين طرز فکر، کسانی در داخل حکومت ايران که می خواهند از مملکتشان دفاع کنند، در حقيقت جنگ طلب هستند و کشوری که در وحله اول به يک کشور مستقل حمله کرده جنگ طلب نيست. البته خيلی بهتر بود که همه پرچم سفيد را به احتزاز در می آوردند و نيروهای آمريکايی را به خانه هايشان راه می دادند. آنوقت جيره خوارانی مانند آقای ميلانی می توانستند با جلال و جبروت به خانه هايشان برگردند.

پس به عقيده نويسنده، حمله نظامی به ايران ممکن است نه تنها به منافع امپراتوری کمک نکند که هيچ، بلکه نتيجه معکوس هم بدهد. و اين مشکل اساسی است که در چنين سناريويی می بيند. اگر قرار بود که با اين حمله ميليون ها کشته شوند و حوزه نفوذ امپرياليسم که از هر طرف ايران را احاطه کرده به داخل مملکت هم گسترش پيدا کند، کاملاً با چنين حمله ای موافق بود. اگر چنين حمله ای موجب می شد که حکومت «ملاها» به پايان رسيده و در عين حال هرگونه جنبش اجتماعی که در داخل مملکت وجود دارد خاموش و معدوم شود (همانگونه که بعد از کودتای آمريکايی/انگليسی خاموش و معدوم شد) کاملاً با چنين حمله ای موافق بود.

چون هرچه باشد آمريکا خوبی ملت ايران را می خواهد ولی خود مردم هنوز اين موضوع را درک نکرده اند و فکر می کنند می توان حکومت «ملاها» که تنها حکومت مستقل و پست – کلنيال (با اجازه هودر) در منطقه است را اصلاح کرد. می توان حکومت «ملاها» که تنها مانع در مقابل تشکل «خاورميانه بزرگ» است را اصلاح کرد. وتازه چنين اصلاحاتی اگر به نفع آمريکا و اسرائيل نباشد، پشيزی ارزش ندارد. هرگونه اصلاحاتی که به سوی استقلال، آزادی و دموکراسی واقعی برود برای منافع آمريکا در منطقه خطرناک است. هرگونه جنبش خودجوشی، می خواهد جنبش زنان باشد ويا کارگران با منافع امپرياليسم همخوانی ندارد. پس بايد جلويش را گرفت، مگر اينکه بتوان از آب آلوده ماهی گرفت.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۳/۱۳۸۵

فمينيست يعنی چی؟

مادرم چند روز پيش می پرسيد: «فمينيست يعنی چه؟» او زن فهميده و کنجکاوی است. می خواهد از همه چيز سر در بياورد. فقط اشکال کارش در اين است که بيش تر از شش کلاس درس نخوانده و آنهم دليل دارد. هنگاميکه دوازده سيزده سال بيشتر نداشته، پدربزرگم مجبورش کرده که مدرسه را رها کند و برای ازدواج و زناشويی آماده شود. آن روز ها کسی زن تحصيل کرده نمی خواسته و تحصيلات زن آنهم در همان مرحله ابتدايی برای خواندن و نوشتن بوده. عده ای هم بودند که تا سطح ديپلم بالا رفتند ولی ديگر کسی راهی دانشگاه نمی شد.

مادر بزرگم که از يک خانواده مرفه مذهبی بود می توانست قرآن را با لهجه غليظ عربی بخواند ولی فکر نکنم در عمرش کتاب ديگری را به غير از مفاتيح خوانده بود. حتی نمی توانست اسمش را امضاء کند. آنروزها کل آموزش دختران به همين خلاصه می شد که بتوانند قرآن را بخوانند: پس به آنها سواد خواندن را ياد می دادند ولی نمی گذاشتند که سواد نوشتن را بياموزند. اينهم دليل داشته. نمی خواستند که روزی روزگاری بتوانند از حقوقشان دفاع کنند.

به زمان حال که می رسيم شصت و هفت درصد دانشجويان علوم پزشکی کشور را دختران تشکيل می دهند! اين پديده دو نسل بعد از نسل مادر من رخ داده است. فکر نکنم کسی دليل اصلی اين جهش را بداند ولی نظريه کلی اينست که بسياری از خانواده های سنتی که قبلاً فرزندان دخترشان را به دانشگاه ها نمی فرستادند، چون دانشگاه ها را مراکز فساد می دانستند، حالا ديگر آن بهانه را از دست داده اند.

اين يکی از نتايج همين انقلابی است که اينروزها اينقدر توی سرش می زنند. اين زنها بعد از اينکه از دانشگاه فارغ التحصيل شدند، ديگر به «آشپزخانه» بر نمی گردند. برای همين هم هست که مردسالاران سعی می کنند جلوی اين پديده را بگيرند. می خواهند قانون وضع کنند و غيره. جامعه ايران اگر بتواند از بمب های آمريکايی و اسراييلی قسر در برود، در ده سال آينده با آنچه امروز می بينيم کاملاً متفاوت خواهد بود. آموزش بزرگترين حربه ای است که زنان می توانند در مقابل حکومت به کار بگيرند.

چندی پيش فيلمی را می ديدم که ساخته يک فيلمساز انگليسی بود. فيلم در مورد تهران بود. طبق معمول پر از کليشه های معمول اينگونه فيلم ها بود و نگاهی از «بالا به پايين» داشت. ولی در جايی در فيلم با خانم فمينيستی صحبت می کرد که در مقابل پوستر يک خانم محجبه اسلحه بردوش ايستاده بود. اين خانم می گفت کسانی که اسلحه به دوش گرفتند و با حکومت ظلم مبارزه کردند، هرگز به «آشپزخانه» بر نمی گردند. اين خانم دکتر ها و آنهايی که ازدانشگاه فارغ التحصيل می شوند هم همينطور. حالا مردسالاران اگر خيلی ناراحتند می توانند خود را پاره نمايند.ا و من اتفشان دفاع کنند. اهي دانشگاه نمي شد.

راستی فمينيست يعنی چی؟


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۱/۱۳۸۵

دوبی و فرصت های از دست رفته ايران

عکس فوق را از « نشنال جيوگرافيک» کپی کردم.

نخير، زاغه های بمبئی و کلکته نيست.

همان جايی است که اينروزها تبليغاتش گوش و چشممان را کر و کور کرده.

همان جايی است که محل سرمايه گذاری و بازار عشق است.

همان دوبی است.

همان جايی است که می توانست ايران باشد.

اينجاست که کارگران زندگی می کنند. همان کارگرانی که آسمان خراش ها را می سازند. از هر هشت نفر ساکنين دوبی فقط يک نفر شهروند اين کشور است. ده ها هزار نفر از ساکنين دوبی که به کارهای ساختمانی و غيره مشغولند در اين زاغه ها زندگی می کنند. پنج دلار در روز کاسبی دارند و در شيفت های دوازده ساعته جان می کنند. آنهم در زير آفتاب سوزان. هرساله عده زيادی از آنها در حين عمليات ساختمانی تلف می شوند. بسياری از آنها که ديگر جانشان به لب رسيده می خواهند که به مملکت های خودشان برگردند ولی بايستی هزينه های سرسام آور دلالان انسان را بپردازند تا بتوانند از اين جهنم فرار کنند. طوق بردگی به گردنشان انداخته اند.

گويند که فرمانفرمايان مصری در پنج هزار سال پيش از بردگان برای احداث بناهای عظيمشان استفاده می کردند. اين بردگان را از کشورهای بيگانه به مصر می آوردند.

خيلی چيزها هنوز تغيير نکرده فقط اسمش عوض شده.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۸/۱۳۸۵

۳۰۰

خب، بالاخره موضوع ديگری پيدا شد که ايرانی ها را متحد کند، بعد از اينکه سر جريان خليج فارس متحد شديم. ولی اين موضوع جديد ربطی به زمان حال ندارد، به دوهزار و پانصد سال پيش بر می گردد. من مورخ نيستم ولی تا جايی که فهميده ام اين جنگی است که بين سپاهيان هخامنشی به سرکردگی خشايارشا و قوای يونانی در محلی به نام ترموپيل در می گيرد. سپاهيان هخامنشی با رزمندگان اسپارت که تعدادشان فقط سيصد نفر بود مواجه می شوند. در اين جنگ سپاهيان هخامنشی پيروز شدند.

در فرهنگ آمريکايی نوعی کتاب و مجله وجود دارد که به آن «کتاب فکاهی» (comic book) می گويند. البته منظور اين نيست که اين کتاب ها فکاهی هستند؛ بسياری از آنها به مسائلی می پردازند که کاملاً غيرفکاهی و جدی/تخيلی هستند ولی گاهی اوقات از شخصيت ها و موقعيت هايی استفاده می شود که واقعی اند.

فرنک ميلر يکی از بزرگان اين فرهنگ است که تا به حال کتاب های بسيار پر فروشی داشته و چندتايی از آنها هم به صورت فيلم در آمده است. آخرين کتابش هم که به صورت فيلم درآمده همين داستان تخيلی ۳۰۰ است. اگر پيش پرده فيلم را ديده باشيد، متوجه می شويد که همه شخصيت ها از نوع تخيلی هستند. بيشتر به کارتون شباهت دارند تا آدم واقعی. ولی خب، از قرار معلوم سپاهيان هخامنشی را به صورت هيولا نشان می دهد چون براساس اين داستان پارسيان نشانگر پليدی و اسپارت ها قوای نيکی هستند.

حالا هم عده ای راه افتاده اند و پتيشن جمع می کنند. همين روزهاست که دولت ايران هم برای منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی مملکت وارد معرکه شود که خيلی جالب خواهد شد: حکومت ضد پادشاهی که بسياری از آثار باستانی مملکت را از بين برده با قوای سلطنت طلب هم صدا شود! فکر کنم مشکل اصلی اين فيلم اينست که پارسی ها را به صورت هيولا نشان می دهد که شخصاً از اين موضوع خوشم نيامده چون اولاً هيولا نبودند و آدم عادی بودند و ثانيا منهم مثل هر ايرانی ديگر به تاريخ مملکتم علاقمندم. ولی به طور کلی از اين نوع فيلمهای خشونت آميز اصلاً خوشم نمی آيد. به همين دليل هم اين فيلم را نخواهم ديد.

مقاله نيويورک تايمز هم می گويد که منظور از خشايارشا در اين فيلم همانا جورج بوش است که به نظر من بيشتر با عقل جور در می آيد.

امپراتوری ها در طول تاريخ چندين خصيصه مشترک داشته اند. همه آنها برای هجوم و چپاول مليت های ديگر و کشتار آنها بهانه ای داشته اند: برای مثال می خواسته اند آزادی و حقوق بشر را ترويج دهند. يا مليت های ديگر را از حالت وحشيگری بيرون آورده و آنها را متمدن کنند. تا اينکه به زمان حال می رسيم که امپراتوری آمريکا می خواهد آزادی و دموکراسی را به ملت هايی که بويی از آزادی نبرده اند هديه کند. امپراتوری هخامنشی هم از اين قاعده کلی مستثنا نبود.

در عين حاليکه عده ای دارند از يک امپراتوری باستانی دفاع می کنند، امپراتوری ديگری که کاملاً واقعی است هر لحظه احتمال دارد به مملکتمان حمله کند. مملکت ما يک ماهيت واقعی است که ميليون ها انسان در آن زندگی می کنند. ساختمان و خيابان و شهر و روستا دارد. با اينکه برای تاريخ خود اهميت قائليم ولی مانند خرابه های تخت جمشيد و پاسارگاد و غيره نيست. خرابه نيست. مردمش هم هيچ ربطی به هيولاهايی که در اين فيلم نشان داده شده ندارند.

آيا ممکن است که اين عرق وطن پرستی را در يک مسير مثبت به کار گيريم و همان اتحاد را در مقابل يک تهديد واقعی نشان بدهيم که در مقابل يک داستان کاملاً تخيلی نشان می دهيم؟ اميدوارم.

پ.ن.: خب به سلامتی دوستان يک بمب گوگلی از نوع کشتار جمعی هم در اينترنت ول کرده اند. مبارک باشد. فقط يک چيز: خيلی دلم می خواهد يک نفر از کسانی که به تماشای اين فيلم مي روند بپرسد که آيا مي دانند «پرشين ها» که بوده اند. چون در اين فيلم حرفی از ايران و ايرانی نيست و اين ملت احمق آمريکايی که صبح تا شب با تبليغات مغزشان را شستشو مي دهند، تفاوت بين «پرشين» و «مارشن» (اهالي کره مريخ) را نمي داند. ولي حالا با ول کردن اين بمب گوگلی همه مي دانند که بعله پرشين ها (با آن چشم های چپشان) همان هايی هستند که قرار است بمب اتم بسازند و به شهرهايشان حمله کنند. پس اين دشمنی بين ايران و آمريکا به دوهزارو پانصد سال قبل بر مي گردد! دست آخر با سروصدايی که سر يک فيلم کاملاً تخيلی مزخرف ايجاد می شود، اين فيلم رکورد «باکس آفيس» را خواهد شکست. پس دست آخر برنده واقعی استوديوهای فيلم سازی هاليوود خواهند بود.

به قول اصفهانی ها: «ميگوی نه نيگا کون.»

برچسب‌ها: , , ,


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۳/۱۳۸۵

...اگر آمريکا به ايران حمله کند، من اينکار ها را می کنم

مادرم صبح کله سحر از ايران زنگ می زند. می گويد که آمريکا به ايران حمله کرده. کفری می شوم که چرا صبح به اين زودی زنگ زده و خواب شيرين را بر ما تلخ کرده. قدری باهاش اوقات تلخی می کنم و گوشی را می گذارم. از پنجره به بيرون نگاه می کنم. اثری از حمله نيست. در حقيقت يک روز خوش بهاری است. از رختخواب بيرون می آيم، سرو صورت را صفا می دهم. ناشتايی را خورده و سی. ان. ان. را می گيرم که مطمئن شوم واقعاً حمله شده و «هوکس» نيست.

لباس هايم را می پوشم و از خانه خارج می شوم. به اطراف نگاه می کنم، هيچ خبری از جنگ نيست. همه مردم طبق روال عادی راهی سرکارشان هستند. مترو را می گيرم. در مترو هم همينطور: هيچ خبری از جنگ نيست. همه چيز امن و امان است.

سرکارهم کسی راجع به جنگ صحبت نمی کند. وقت ناهار با همکاران می رويم بيرون. راجع به هاکی و فوتبال صحبت می کنيم. يکی از همکاران ازم سوال می کند که آيا خانواده ام «بَک هوم» سالمند. اظهار بی خبری می کنم. سعی می کنم حرف را عوض کنم.

در حدود ساعت پنج بعدازظهر که از سر کار بيرون می آيم. تصميم می گيرم که به جای اينکه مستقيم به خانه بروم به يک پارک نقلی در نزديک خانه بروم و از اين هوای ناز بهاری لذت ببرم. در پارک قدری قدم می زنم.

شب که به خانه بر می گردم تلويزيون را روشن می کنم. سي. ان.ان. بمباران تهران و شهرستان ها را نشان می دهد. کانال را عوض می کنم...

حالا تو را خدا پس فردا برنگرديد بگوييد که فلانی چقدر بيشرف است؛ مملکتش تحت حمله است و در پارک قدم می زند و عين خيالش هم نيست. خب داريم همان کاری را می کنيم که قرار است بکنيم. خداييش هرموقع که صدايمان در آمد که ايهالناس خطر نزديک است و احتمال جنگ است و اوضاع دارد به جاهايی می رسد که ممکن است راه بازگشت نباشد، می گويند که «ای بابا، تو که جات امنه، راحت نشستی توی ينگه دنيا و داری حالت را می کنی.» خب ما هم همان کاری را می کنيم که قرار است بکنيم: حالمان را می کنيم، گور بابای مملکت.

ولی نه. غممان هست. در اينجا يک مطلب سنتيمنتال در مورد رابطه فرزند با مادرش نوشته بودم که به موقع حذف شد.

در همين رابطه: اگر آمريکا حمله کند من اين کارها را می کنم...


برچسب‌ها: ,


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©