جان استوارت يک برنامه کمدی- خبری در آمريکا دارد که خيلی طرفدار دارد. اين کليپ را در سايت «حقيقت ايرانی» ديدم که صبح اول صبح ما را روده بر کرد. شما هم ببينيد:
ما هم در اين مورد نوشتيم ولی کسی محل نگذاشت: ۳۰۰
سال نوی همگی هم مبارک!
پ.ن.: راستی اين چه کرمی در من است که بايد هميشه طرف اقليت فکری را بگيرم؟ چرا نبايد به تاريخ چندين و چند هزارساله مملکتمان اينقدر افتخار کنم که بتوانم هر آشغالی که کمپانی های هاليوودی به خورد خلق الله می دهند تا يک «باک» در بياورند را پيراهن عثمان کنم؟ همانطوريکه دو دهه قبل جماعتی خشک مغز و خشکه مقدس کتاب يک نويسنده درجه سه را آنقدر بزرگ کردند که حالا ميليونر شده و دارد به ريش همه آنها (ماها) می خندد. حالا هم مردان سفيد در کمپانی وارنر در قصرهای شيشه ای شان نشسته اند و به فکر قسمت بعدی فيلم ۳۰۰ هستند. ولی شايد اين بار عرب ها را هدف قرار دهند. چون از هرچه بگذريم، عرب ها را صبح تا شب توی سرشان می زنند و کسی هم صدايش در نمی آيد.
برچسبها: مزاح
# ارسال توسط Mohammad - محمد : ۱۱:۵۰
4 نظر


اينروزها حسين درخشان (هودر) چيزهايی می نويسد که با فلسفه وبلاگستان فارسی منافات دارد و به همين دليل هم هست که سخت مورد تمسخر و دشنام دوست و دشمن قرار گرفته.
فکر کنم ماجرا از آنجا شروع شد که هودر سعی کرد به افشاگری بپردازد و نوشته ای با عنوان «بودجه نجس هلندی» نوشت. در اين نوشته عنوان کرده بود که اگر سه نفر خانم که قرار بود برای يک سفر «آموزشی» به دهلی نو بروند در فرودگاه بازداشت شده و سپس در زندان اوين برای چهل و هشت ساعت نگه داشته می شوند، شايد آنقدرها هم اين اقدام ج.ا. بی ربط نبوده. بعداً هودر استدلال می کند که اين بودجه ای که پارلمان هلند بنا به توصيه خانم کريمی راه انداخته قدری بو می دهد و باعث شک و گمان دولتمردان ايرانی شده. چون بخشی از اين بودجه سر و کله اش در سازمان «گذار» پيدا شده که سازمانی وابسته به «فريدام هاوس» است که يکی از پروژه هايش «براندازی رژيم» است.
برای اين حرفهايش مدرک و دليل هم می آورد که به نظر قانع کننده می آيد ولی جماعت وبلاگستان را خوش نمی آيد و شروع به بدوبيراه گفتن و تهمت زدن می کنند که اين هودرخان عقلش را از دست داده ويا برای اينگونه «شر و ورها» مقصودی دارد و از ج.ا. پول گرفته و هزار حرف ناموسی که تکرار نمی کنم.
اين جريان می گذرد و بعدها «هودر» نوشته ديگری تحت عنوان «بر می گردم و می جنگم، اگر حمله کنند» می نويسد (آنهم به دو زبان) که با اين نوشته به طور علنی به دفاع از ج.ا. می پردازد. می گويد با اينکه بی دين و لامصب است و با اينکه مشروب می خورد ولی يک موی سر خامنه ای را به صدتا امثال بوش نمی دهد. اين ديگر کليه جماعت وبلاگ نويس و وبلاگ خوان را برعليه اش متحد می کند. در اين نوشته استدلال می کند که ج.ا. هرچه باشد با هرگونه نظامی که از خارج و از طرف عمال آمريکايی ويا خارج نشينان به ظاهر روشنفکر بر مردم ايران تحميل شود بهتر است و جای بهبود دارد. هنوز خودش را طرفدار اصلاحات می داند و هنوز با اشخاصی مانند احمدی نژاد مخالف است. ولی راه چاره را تحريم و جنگ نمی داند.
اين هم می گذرد و به «افشاگری » بيشتر می پردازد. اين دفعه در نوشته ای تحت عنوان «ماجراهای احمد باطبی» به سراغ رابطه باطبی با ريچارد پرل و سازمان صهيونيستی AIPAC می رود و به عنوان افشاگری مقاله ای هم از روزنامه دست راستی «نيويورک سان» لينک می دهد. اين آخری از قرار معلوم از روی کينه ورزی است ولی موجب مي شود که آخرين دوستانش را هم از دست بدهد. چون چه کسی می تواند اينقدر قصی القلب باشد که در مورد جوان خوش تيپی بنويسد که در زندان و ناخوش است؟ آدم را ياد آن يکی می اندازد که مدت ها در زندان به اعتصاب غذا مشغول بود و احدی را جرأت مخالفت با او نبود.
حالا اگر اين سلسله تحولات فکری هودر را به طور بی طرفانه مرور کنيم می بيينيم که از اول کار حرف نادرستی نزده ولی به قول فرنگی ها «شروع به تکان دادن قايق وبلاگستان فارسی کرده.» می گويد که ايران تنها سيستم دموکراتيک در منطقه است و با همه اشکالاتی که دارد، اگر دخالت های آمريکا نباشد ممکن است روزی به جايی برسد که بتواند يک نوع سيستم سکولار دموکراسی بشود که اين خود ايده آل هودر است، چون آنوقت می تواند برگردد و به می خواری بپردازد. می گويد اگر مقامات ايرانی سه خانم را در فرودگاه بازداشت می کنند شايد آنقدر هاهم بی دليل نبوده و اين خانم ها بايستی بيشتر مراقبت می کردند و با بودجه ای که به قول هودر«نجس» است، اقدام به مسافرت «آموزشی» نمی کردند. می گويد اگر ريچارد پرل و سازمان صهيونيستی AIPAC در پی آزادی و خروج باطبی از مملکتند، شايد نبايستی زياد به ج.ا. برای نگه داری وی در زندان ايرادی گرفت. حکماً بايستی يک پدرآمرزيده ای در وزارت اطلاعات پيدا بشود که دو کلمه انگليسی می داند و همان مقاله ای که هودر لينک داده را خوانده است.
همه اين حرفها منطقی به نظر می رسد ولی جايی در فرهنگ وبلاگ نويسی فارسی ندارد. خط قرمزهايی وجود دارد که هودر از آنها عبور کرده و بايستی منتظر شد و ديد با اين حرفها چه هدفی دارد و کارش به کجا می رسد.
منکه هميشه خودم را خارج این فرهنگ وبلاگ نويسی فارسی ديده ام، ولی بايستی بگويم که هودر جنبشی را شروع کرده که اگر روزی به جايی برسد، اين وبلاگستان فارسی از اين حالت رخوت فکری که همه بايستی خط معينی را دنبال کنند بيرون خواهد آمد.
در پايان و به قول فرنگی ها «گود لاک هودر!»
پ.ن.: ميگم يکی از بزرگان وبلاگستان که اينقدر از حرفهای هودر آتشی شده ترتيب يک فتوای سکولار را بدهد تا اين عنصر خائن هرچه زودتر به همان جايی برود که ديگران رفتند و صدايشان برای هميشه خاموش شد.
پ.ن.۲: حتماً خودتان اينرا خوانده ايد، ولی اينجا هودر سعی می کند توضيح بدهد که چرا خمينی قهرمانش شده! هودر جان «گود لاک» مواظب کوسه ها باش. وارد اقيانوس خطرناکی شده ای. اين جماعتی که خواب و خوراکشان اين چيزهايی است که تو تازه داری ياد می گيری، بيخود نيست که به اين مقام ها رسيده اند. تئوری پست کلنيال که هيچی، از تئوری پست پست پست کلنيال هم واقفند. خود هودر هم فکر می کند که هر مفهومی که يک «پست» جلويش بگذاری خوب می شود. هودر راجع به موضوعی نوشته که زياد در موردش سررشته ای ندارد. اين خودش يک نوع شهامت را نشان می دهد. ولی جای چنين نوشته ای در وبلاگ «شهرنويی» او نيست. شايد لازم باشد که وبلاگ جديدی بزند. (هودری ديگر؟)
خيلی از ما ها در مورد مسائل مختلف کتاب می خوانيم و از هر موضوعی تا حدی آگاهی داريم. آنهايی هم که تمام عمرشان را در دانشگاه گذرانده اند، اين مزيت را دارند که می توانند به طور عميق تر به اين موضوعات بپردازند و مقاله و کتاب و غيره منتشر کنند. ولی معمولاً اشخاص غيرآکادميک در مورد مسائل پيچيده فلسفی اظهار نظر نمی کنند. اظهار نظر را به فوکو و سعيد و دباشی موکول می کنيم. شخصاً ترجيح می دادم که به همان افشاگری ادامه می داد تا بخواهد خودش را «توجيه» کند. حالا هم مورد حمله فيلسوفان سوفسطايی قرار گرفته که شروع کرده اند نوشته او را کاملاً ياوه جلوه دهند. اين کاری است که معمولاً می کنند. می گويد : «بهرحال تازهواردم و کلی باید بخوانم. ولی خب، مهم این است که بالاخره در ۳۲ سالگی فهمیدم دنیا دست کیست.» شايد اين خود شروع جديدی برای هودر و بلاگستان فارسی باشد، با اينکه شک دارم چون ما در خلأ (نه خلا) زندگی نمی کنيم.
برچسبها: مزاح
# ارسال توسط Mohammad - محمد : ۲۲:۵۵
18 نظر



خاتمی: ای باقلوا ... ای جيگر ... ای قند و عسل ...ای قد و بالای تو رعنا ...
کری: آفرين خاتمی جان. بيا اين پاداش را می نويسم. برو عشق کن.
برچسبها: خاتمی, کری, مزاح
# ارسال توسط Mohammad - محمد : ۰۹:۳۵
3 نظر

