۳/۳۱/۱۳۸۶

!من با خاتمی دست دادم



مصاحبه تکان دهنده «مونيکا لوونزينی»، شهروند ايتاليايی با مجله تايم. اين زن بيست و سه ساله ايتاليايی ادعا کرد که با خاتمی دست داده و برای اين ادعای خود سند و مدرک دارد.

در پی اين مصاحبه جنجالی، خاتمی اظهار داشت: «من هرگز با آن زنيکه – لوونزينی دست ندادم! من با آن مرتيکه قصاب (موشه کاتساو) هم خوش و بش نکردم. اينها همه اش حقه های فيلمبرداری است که توسط مخالفين من در جناح راست سازمان دهی می شود.»

در همين رابطه: خاتمی در مجلس: بشکنه اين دست!

يه خورده جدی تر: پيوند بيضه و مغز در آن واحد!

اگر اين رهبرشان است پس وای به حال بقيه!



:رأی بدهيد Balatarin

۳/۲۸/۱۳۸۶

سِر» حجت‌الاسلام و المسلمين سيدمحمد خاتمی»


در پی اعتراض برخی عوامل طالبانی و سنت گرا به اعطای نشان «شواليه» به سلمان رشدی، عده ای بر اين عقيده اند که بايد نشان مشابهی به يک شخصيت ايرانی اعطا شود تا از هرگونه اسطکاک بين نيروهای استعمارگر و نيروهای استعمارنپذير جلوگيری شود.

گفته می شود عده ای «تندراه رو» در راهروهای کاخ باکينگهام خواستار اعطای نشان «شواليه» به محمود احمدی نژاد بودند. کاخ سفيد در اين رابطه فتوايی صادر کرده و متذکر شد اعطای هرگونه نشانی به احمدی نژادِ فاشيست حرام است و نشان دهنده در قعر جهنم سکولار خواهد سوخت.

بعد از صدور اين فتوا از سوی کاخ سفيد، کانديدای بعدی هاشمی رفسنجانی بود که بعد از تحقيقات کاشف به عمل آمد که قبلاً به ايشان آنهم به طور مخفيانه لقب «ِسِر» اعطا شده است.

در اين ميان اتفاق نظری در مورد کانديداتوری حجت‌الاسلام و المسلمين سيدمحمد خاتمی برای دريافت اين نشان به وجود آمده است. ناظران مسائل سياسی بر اين عقيده اند که محمد خاتمی با سابقه ای که در «گفتگوی تمدن ها» داشته بهترين شخصيتی است که می توان نشان «شواليه» داد تا توازنی ايجاد شود. اصلاً به ايشان شواليه بودن می برازد. سخنگوی «سِر» محمد خاتمی در اين رابطه اظهار اميدواری کرد که اعطای چنين نشانی قال قضيه را بکند و همه بدانند که «گفتگوی تمدن ها» هنوز در جريان است و به «نفرت تمدن ها» تبديل نشده است. اين مقام مسئول همچنين خاطر نشان کرد اگر نشانی به شخصی داده می شود که منفور مسلمانان جهان است از روی غرض ورزی نيست و در حقيقت می خواهند از مقام ادبی اين نويسنده درجه دو تجليل کنند و نه اينکه نويسنده نام برده با نوشتن کتابی مزخرف به مقدسات مسلمانان اهانت کرده است.

ناظران معتقدند که صدور هرگونه فتوای جديدی از سوی رهبران مذهبی مسلمان بسيار بعيد است چون هيچکس نمی خواهد با «جهان آزاد» در بيفتد و برچسب «عقب ماندگی فکری» بر وی الصاق شود. در ضمن کسی بيضه اش را هم ندارند.

فوق العاده برای اين وبلاگ: نمايندگان ملکه بريتانيا با اُسامه بن لادن در يکی از غارهای شمال پاکستان ديدار کرده و نشان «شواليه» را به وی اعطا نمودند.



:رأی بدهيد Balatarin

۳/۱۶/۱۳۸۶

!ده شبی که دنيا را تکان نداد

در فصلی از اين کتاب اخير حميد دباشی به واقعه ای اشاره می کند که در سالهای قبل از انقلاب اتفاق افتاد. عده ای روشنفکر در انستيتو گوته تهران جمع شدند و برعليه سانسور شعر گفتند و سخنرانی کردند. دباشی چنان در مورد اين «ده شب شعر در انستيتو گوته» سخن می گويد که خواننده فکر می کند همين جلسه بود که منجر به انقلاب شد. آدم را بی اختيار به ياد شاهکار جان ريد (ده روزی که دنيا را لرزاند) می اندازد.

بی شک خيلی از گروه های چپ و مترقی در اين انقلاب شرکت کردند. ولی با اعتصاب و تظاهرات در چند دانشگاه و کارخانه نمی توان انقلاب راه انداخت. آنچه باعث شد ميليون ها نفر در خيابان شاهرضای آنروز تجمع کنند و «مرگ بر شاه» بگويند حضور مذهبيون به رهبری خمينی بود. شاه با به کارگيری حکومت نظامی و نيروهای ساواک و گارد شاهنشاهی می توانست جلوی هرگونه نافرمانی مدنی را بگيرد ولی چگونه می توانست با باورهای مردم مقابله کند؟

کسانی موجب فروپاشی نظام سلطنتی در ايران شدند که به شب شعر و کافه های شمال شهری نمی رفتند. کافه گلاسه و کاپوچينو نمی نوشيدند. از وجود کاباره شکوفه نو و باکارا بی خبر بودند. خواننده هايشان خاکی و از نوع لاله زاری بودند. از سينمای مطرح که در سينما کاپری نشان می دادند و پاتوق دانشجوها بود بی خبر بودند. قهرمانهايشان ملک مطيعی و فردين و بيک ايمانوردی بودند. با اينکه آخر هفته ها عرق می خورند و به شهرنو سرکی می زدند ولی هنوز نيمچه ايمانی داشتند. برای امام حسين سياه می پوشيدند، اشک می ريختند، دسته راه می انداختند و زنجير می زدند.

دباشی هم مثل همه مردم منافع طبقاتی دارد. مثل همه روشنفکران تهران نشين آن زمان می خواهد که برای اين انقلاب کرديت بگيرد ويا بگويد اين مذهبيون بودند که اين انقلاب را به بيراهه بردند. ولی حاضر نيست به اين نکته ساده اذعان کند که بدون مذهبيون اصلاً انقلابی وجود نداشت که کسی در موردش چيزی بنويسد و اظهار نظری کند.

شاه که همان موقع سرطان داشت و يکی دو سال بعد می مرد. پس پسرش جانشينش شده بود و به همان کارهای شاه ادامه می داد. ايران هم مثل بقيه کشورهای منطقه دست نشانده باقی می ماند. همان قدر دموکراسی داشت و به سوی دموکراسی می رفت که آنها دارند و به سوی آن می روند. گروه های چپی در تبعيد هم از اين جنبش به عنوان «حماسه ای بزرگ در تاريح پر افتخار جنبش های مردمی ايران» ياد می کردند و مقاله می نوشتند. در اين ميان در وضعيت دباشی تغييری حاصل نمی شد. به احتمال زياد هنوز در کنار رودخانه هادسن نيويورک نشسته بود و داشت مثنوی اش را می خواند.


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©