۷/۳۰/۱۳۸۶

محمود: ديکتاتوری که از نو بايد شناخت

می گويند خامنه ای به ديدار احمدی نژاد رفته. احمدی نژاد با هاله نور و کاپشن زربفت، چهارزانو بر روی تخت زمردنشان چمباتمه زده بوده و داشته امر و نهی می کرده. خامنه ای شروع به گلايه می کند. احمدی نژاد با عصبانيت پرخاش می کند که «دفعه ديگه خواستی بيای، اول وقت بگير. من حال و حوصله اين اراجيف را ندارم. مشرف!»

اين موضوع که دارند احمدی نژاد را اينقدر گنده می کنند که هرکاری می خواهد می کند و هيچکس را يارای مقاومت با او نيست جای تأمل دارد.

تا موقعيکه خاتمی سرکار بود می گفتند که مقام رياست جمهوری در نظام ج.ا. تشريفاتی است و شخص رئيس جمهور هيچگونه قدرتی ندارد. مقام رهبری تمام قدرت های واقعی نظام را در دست دارد و رئيس جمهور فقط دنباله روی دستورات رهبری است.

در طول هشت سال رياست جمهوری خاتمی، هنگاميکه روزنامه ها را تعطيل می کردند و روزنامه نگارها را به زندان می انداختند همه می گفتند که خاتمی بدبخت کاری نمی تواند بکند؛ مجبور است اين همه ظلم و جور را تحمل کند و صدايش در نيايد. از خاتمی چهره يک بچه مظلوم را درست کرده بودند که دارد از داخل می سوزد و می سازد.

در مورد موضوع هسته ای و روابط خارجی هم همينطور. بنا به گفته اين عزيزان، خاتمی هيچکاره بود. تصميمات از سوی دفتر رهبری ديکته می شد و خاتمی هم پيروی فرمايشات بود. اگر در آن زمان گفتگو با آمريکا تابو بود، می گفتند که رهبری اينطور دستور داده.

کار به جايی رسيد که خاتمی برای تثبيت قدرتش مجبور شد که لايحه ای را به مجلس معرفی کند که بعداً آنرا پس گرفت.

با توجه به اينکه به گفته اين عزيزان احمدی نژاد قدرت را قبضه کرده، حالا فرض کنيد که اين لايحه پيشنهادی خاتمی در مجلس تصويب می شد. آنوقت ديگر واويولا! احمدی نژاد بود که از اين قدرت تثبيت شده استفاده کند و نفوذش را بر سياست های نظام تشديد کند.

حالا می گويند که سياست خارجی ج.ا. را احمدی نژاد تعيين می کند. برنامه هسته ای را هم همينطور. چند روز پيش که لاريجانی استعفا داده بود هم می گفتند که احمدی نژاد خلعش کرده. يعنی احمدی نژاد به عنوان يک رئيس جمهور تشريفاتی می تواند بلند پايه ترين شخصيت سياست خارجی نظام را خلع کند!

روزنامه ها را که می بندند و سانسور می کنند هم تقصير احمدی نژاد است. مثل اينکه زمان خاتمی نمی بستند و سانسور نمی کردند. بيشتر هم می بستند. تفاوتش در اينست که در آن زمان تقصير قاضی مرتضوی بود که با پاشنه کفش به جان مردم می افتاد. حالا مدتهاست که کسی در مورد قاضی مرتضوی چيزی نمی نويسند. هر کاری که در مملکت می شود تقصير احمدی نژاد است.

اگر فلان دانشجو ويا «فعال سياسی» را دستگير می کنند تقصير احمدی نژاد است. اگر اساتيد دانشگاه را اخراج می کنند ويا مجبور به بازنشستگی می کنند تقصير احمدی نژاد است. اگر پليس با زنهای «بدحجاب» برخورد می کند، تقصير احمدی نژاد است، چون گفته بود با لباس و سرو وضع زنها کاری ندارد.

اين احمدی نژاد کيست که حتی خامنه ای و کل سياست داخلی و خارجی ج.ا. را دور زده و خودش به تنهايی تبديل به يک ديکتاتور کامل شده.

چندی پيش که رئيس دانشگاه کلمبيا احمدی نژاد را «خرده ديکتاتور» خطاب کرده بود، عده ای که صبح تا شب در رسانه های گروهی به نظام فحش و بدوبيراه می دهند را خوش نيامده بود. گفته بودند که با اين کار خود به ملت ايران جفا کرده. چون هرچه باشد احمدی نژاد نماينده مردم ايران است.

عده ای هم يک قدری خوش انصاف تر بودند گفته بودند که نظام ج.ا. در حقيقت نوعی دموکراسی است و رئيس جمهور با رأی مستقيم مردم انتخاب می شود.

حالا همه اين عزيزان مدتهاست که از احمدی نژاد چهره بسيار منفی ساخته اند: چه آن عزيرانی که برای روزنامه های اينترنتی برون مرزی می نويسند؛ چه آن عزيزان «اصلاح طلب» که در داخل مملکت می نويسند، و چه کسانی که کارتون وی را به شکل و شمايل هيتلر نقاشی می کنند.

درحقيقت همه شان با سياست خارجی آمريکا در مقابل ايران همراه شده اند. آمريکايی ها می گويند احمدی نژاد می خواهد اسرائيل را از نقشه عالم محو کند. می خواهد بمب اتمی بسازد. دارد به تروريست ها کمک می کند. موجب ناثباتی در منطقه شده است. . .

اين عزيزان هم چنين چيزهایی را می گويند. آدم به فکر می افتد که بودجه اين عزيزان از کجا می آيد؟


:رأی بدهيد Balatarin

۷/۲۰/۱۳۸۶

چرا موهبت الهی شامل حال ما نمی شود؟

يک فاميل داشتيم که هميشه می گفت «خدايا گناه من چه بود که پسر يک لُرد انگليسی به دنيا نيامدم!»

بچه که بودم در کتاب تعليمات اجتماعی می خوانديم «سلطنت يک موهبت الهی است که از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده» البته اشاره ای به نقشی که انگليس ها در تفويض اين موهبت الهی ايفا کرده بودند نشده بود. اين موضوع هميشه برای من معمايی بود که خداوند چطور تصميم می گيرد که اين موهبت الهی را به شخصی تقويض کند. البته شک نداشتم که خداوند با آن دانش خدايی که دارد صلاح مردم را از خودشان بهتر می داند ولی با اينهمه چرا تصميم نگرفت برای مثال اين موهبت را به پدر بزرگ من تفويض کند که حالا مجبور نباشيم برای صنار سه شاهی اين دو روزه عمر را تبديل به جهنم کنيم. به جای اينکه در يک قصر در جنوب فرانسه زندگي کنيم و براي تعطيلات به سويس و سولقون برويم.

پس می توان تصور کرد که يک سيستم دموکراتيک در کار است. خداوند که از آمال و آرزوهای بندگان اش کاملاً آگاهی دارد، يک همه پرسی سريع انجام می دهد و بعداً سلطنت را تفويض می کند.

حالا اگر فرض کنيم که تمام اين جريانات موهبت الهی حقيقت داشته باشد و در واقع يک چنين پروسه ای در کار باشد، چرا بايد اين موهبت موروثی باشد. چرا بعد از اينکه انگليس ها تصميم گرفتند شخص پادشاه که مدتی موهبت مشمول حالش می شد را از مملکت تبعيد کنند، خداوند تصميم گرفت که اين موهبت را به پسرش منتقل کند که دوباره انگليس ها در اين تفويض موهبت واسطه شدند. چرا اين موهبت را به بابا بزرگ من تفويض نکرد؟ آخر سر هم مردم قدرناشناس با اين خواسته الهی مخالفت کردند و شخصی را که خداوند با موهبت خودش به تخت پادشاهی نشانده بود از کار برکنار کردند.

حالا هم پرنسی در آمريکا نشسته و منتظر است که خداوند اين موهبت را دوباره به وی تفويض کند، آنهم از سوی ملتی که باباش را خلع کردند. ولی فکر نمی کنيد بعد از آن بلايی که ملت قدر ناشناس بر سر آن شخص آخری آوردند، ممکن است خداوند ديگر دل و دماغ تفويض موهبت را نداشته باشد، حالا هرچقدر هم که پرنس بيضه های واسطه های جديد خداوند که همان آمريکايی ها باشند را مالش دهد. به احتمال زياد اين دفعه خداوند گفته گور بابای ملت! من اينهمه زحمت می کشم و موهبت الهی ام را به يک فرزند رشيد تفويض می کنم و آنوقت شما ملت قدرناشناس او را برکنار می کنيد!

در اين ميان آخر و عاقبت پرنس در تبعيدمان چه می شود. آيا هنوز می تواند اميد داشته باشد که خداوند سرعقل بيايد و موهبت را به او تفويض کند؟ اصلاً از کجا معلوم که اين بار موهبت را به پرنس تفويض کند. شايد اين بار نيم نگاهی به ما بياندازد...

اين نوع افکار مرتب تو کله من بالا و پايين می پرند.


:رأی بدهيد Balatarin

۷/۱۱/۱۳۸۶

«آخرين عضو «محور شرارت

زمانی «محور شرارت» بو‌‌ش سه عضو داشت.

اولیش عراق بود که بهش حمله کردند و پدرش را در آوردند. حالا هم ميگند شده دموکراسی.

حالا صحبت از اينستکه کره شمالی هم به جامعه جهانی بپيوندد و از ليست کشورهای حامی تروريسم خارج شود.

در همين اثنا ارتش رسمی عضو سوم «محور شرارت» را در ليست سازمان های تروريستی قرار داده اند. چپ و راست بهش تهمت تروريستی می زنند. حتماً بزودی ردپای القاعده را هم آنطرف ها پيدا می کنند.

بوش گفته کره شمالی می تواند الگوی ايران باشد.

کره شمالی؟ الگوی ايران؟

من ميگم چرا که نه. قرار است به جامعه جهانی بپيونديم و چه الگويی بهتر از اين می تواند برای ايران باشد؟ آن صد سال مبارزه برای آزادی و پيشرفت اجتماعی را بی خيال. قرار است استبدادی ترين رژيم بر روی کره خاکی مدل مان شود. فقط بايستی يک نفر را پيدا کنند، يک لباس بدقواره و بدرنگ بهش بپوشانند، سرش را تاج خروسی اصلاح کنند و اسمش را بگذارند «رهبر نازنين».

بعدش تمام سازمان های اجتماعی و سياسی را تخته کنند. ساختمان های عظيم و بی فايده و متروکه بسازند. ميليون ها نفر را زندانی کنند و به اردوگاه های کار اجباری بفرستند. مردم را به قصد کشت بزنند و شکنجه کنند. صدها هزار نفر از گرسنگی تلف شوند. زنها را مجبور به سقط جنين کنند. کنترل کامل نشريات را در دست بگيرند که صبح تا شب در مورد کرامات «رهبر نازنين» بنويسند. اقتصاد را در بست وابسته به کمک بين المللی کنند. هرگونه فعاليت سياسی را ممنوع کنند. و غيره و غيره.

آنوقت شايد بتوان گفت که ايران به همان درجه از پيشرفت اجتماعی، سياسی و اقتصادی رسيده که کره شمالی رسيده و وقت آن شده که دوباره به جامعه جهانی بپيوندد.

آنوقت است که بوش بر سر ميز مذاکره می نشيند. آنوقت است که بوش رضايت می دهد دست از سرمان بردارد.


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©