۷/۳۰/۱۳۸۶
محمود: ديکتاتوری که از نو بايد شناخت
می گويند خامنه ای به ديدار احمدی نژاد رفته. احمدی نژاد با هاله نور و کاپشن زربفت، چهارزانو بر روی تخت زمردنشان چمباتمه زده بوده و داشته امر و نهی می کرده. خامنه ای شروع به گلايه می کند. احمدی نژاد با عصبانيت پرخاش می کند که «دفعه ديگه خواستی بيای، اول وقت بگير. من حال و حوصله اين اراجيف را ندارم. مشرف!»
درحقيقت همه شان با سياست خارجی آمريکا در مقابل ايران همراه شده اند. آمريکايی ها می گويند احمدی نژاد می خواهد اسرائيل را از نقشه عالم محو کند. می خواهد بمب اتمی بسازد. دارد به تروريست ها کمک می کند. موجب ناثباتی در منطقه شده است. . .
اين عزيزان هم چنين چيزهایی را می گويند. آدم به فکر می افتد که بودجه اين عزيزان از کجا می آيد؟
Ali yaaret.
بهتر نیست عاقلانه گفتوگو کرد، چهار تا امتیاز داد و دو تا گرفت و مبارزه برای آرمانهای راستین ضد استکباری را گذاشت برای اساتید چپ دانشگاه و فعالان و اینها؟ عرصهی مدیریت کلان کشور جای نابگرایی نیست و این را، به گمانام، تاریخ به روشنی ثابت کرده است.
«سياست آمريکا با شخص احمدی نژاد مخالف نيست بلکه از اون لولويی درست» آمریکا چرا نتوانست از خاتمی لولو درست بکند؟ مگر نه این که بر اساس استدلال شما در دوران خاتمی هم همینها انجام میشد. چه خصوصیتی دارد این آدم که غرب توانسته از او لولو بسازد؟
«آن باصطلاح دانشجوهايی که در حياط دانشگاه «مرگ بر ديکتاتور» می گويند آيا واقعاً عقيده دارند که احمدی نژاد ديکتاتوره؟» لطف کن و خشمات را بر سر دانشجویان با گفتن «به اصطلاح دانشجوها» خالی نکن. این درست ادبیات سیمای ضرغامی است که سالها با صدای مجریان سیما شنیدهایم. فرض کن این آقا آدم درستکار و عادل. یک عده مخالف آمدهاند گفتهاند دیکتاتور. مگر نه این که نظام دیکتاتوری نیست و دمپکراسی برقرار است. پس باید بتوان بر سر صاحبمنصب، حتی بیدلیل، فریاد زد. کجای این ادبیات ایراد دارد؟ این حقی است که از بس استفاده نکردهایم شرممان میاید گاهی به کارش بگیریم.
این داستان تمرکز بر این اقا هم حکایتی است بس شیرین. البته که خود او و جریانی که او را میچرخاند مایلاند همه بر او تمرکز کنند. از وقتی او را آوردند بر سر این منصب موج جدیدی از بگیر و ببندها آغاز شد. بازیگردانها اما همانها هستند که زمان خاتمی آن کثافتکاریها را راه انداختند. شما اگر در این میان نگران حقوق شخصی این آدم هستید که باید به شما اطمینان بدهم او دانسته بازی کردن رل سرباز پیادهنظام حزب سپاه/بسیج را بازی میکند و مشکل اعتقادی-وجدانی هم ندارد. اگر از اساس با فاسد و دیکتاتوری بودن نظام مشکل دارید که به گمانام بحث ما را به جایی نمیبرد.
« من عقيده دارم که اگر آمريکاييها در منجلاب عراق گير نکرده بودند، الان سربازهای آمريکايی داشتند تو تهران قدم می زدند، حالا می خواد احمدی نژاد سرکار باشه يا رفسنجانی يا اون يکی که محبوب «اصلاح طلب» ها بود (اسمش چی بود؟»
من اما معتقدم شما اشتباه میکنید. شما در معادلات اساسا هیچ نقشی برای دیپلماسی قائل نیستید. این جبرگرایی شما البته قابل قبول نیست. سیاست عرصهی بازی است و کشورها با کارتهایی که دارند، بازی میکنند و تاثیرگذارند. ما خراب بازی میکنیم (اگر نگویم تعمدا البته) و با خودکمبینی میگوییم ما هر کاری بکنیم آمریکا میزند. نه! اینطور نیست استاد. چند دهه است کوبا بغل گوش آمریکا رجز خوانده است؟ چرا نزد این کوبای محبوب شما را؟
امثال باقی و سحابی و ... پسرخالهی من هم نیستند اما اعتقاد دارم که همین آدمها هستند که جرياناتی که در جامعه وجود دارند را ایجاد میکنند همانطور که مثلا آن آقای مورد نظر شما و حامیاناش در سپاه/بسیج جریانی در جامعه میسازند. و اساسا تا وقتی به آدمها، دلیل دستگیریشان، ترور شدنشان و شکنجه شدنشان بیعلاقه باشیم داستان همین است که هست. روزها میایند و میروند و هر روز بیشتر از دیروز حقوقبشر در این مملکت نقض میشود و ما با طیب خاطر نگران حقوق هز ذست رفتهی الفنون میشویم.
زیاده عرضی نیست. شب خوش.
به ماجراهاي قتلهاي عقيدتي نگاه کن! کدوم از اينايي که يکي رو کشتن و بعدش ادعا کردن که طرف «مهدورالدم» بوده، به سزاي عملشون رسيدن؟ اون هم توي اين سيستمي که به خاطرِ يک روسري و چکمه، طرف بايد هزار جور تحقير بشه و تعهد بده که ديگه از اين کارا نميکنه...
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]