۲/۰۴/۱۳۸۷

خصلت يک انقلابی واقعی

اما بنده به شما مي‌گويم ، عزيزان من! ساختن ايران علاوه بر تلاش، مجاهدت و كار پيگير نيازمند پافشاری بر عدالت است. عدالت است كه موجب شكوفايی استعدادها مي‌شود . عدالت است كه باعث رفع تبعيض‌ها مي‌شود . عدالت است كه فاصله‌ها را پر مي‌كند. عدالت است كه اجازه نمي‌دهد افرادی با يك زد و بند و ارتباط به اندازه صد سال يك انسان معمولی و محروم جيب هايشان را پر كنند.

اگر كسانی نمي‌خواهند همراهی كنند، اگر آن جسارت و اقتدار و ايمان لازم برای مقابله با بي‌عدالتي‌ها را ندارند ، روی بي‌عدالتی را ماستمالی نكنند . اجازه بدهند و بدانند ملت ايران و خادمان كوچك آنان در كنار هم ايستاده‌اند و تا رفع همه فاصله ها و تبعيض‌ها و برپايی عدالت از پا نخواهند نشست
.

چندی پيش کتاب Man’s Fate نوشته «آندره مالرو» را می خواندم که فکر کنم به فارسی آنرا «وضعيت بشری» ترجمه کرده اند. اين کتاب بيشتر از اينکه در مورد انقلاب ضد استعمارگری در چين باشد، در مورد چند شخصيت انقلابی است. خواننده را با شخصيت هايی آشنا می کند که برايشان در درجه اول سرنگونی نظام فاسد و برقراری عدالت اهميت دارد. در اين راه نه تنها حاضرند از جان خود بگذرند بلکه جانشان برای آنها پشيزی ارزش ندارد. مخصوصاً اگر سرباز پياده انقلاب باشند.

چه چيزی موجب می شود که يک انسان به اين مرحله برسد؟ برای امثال من که در آپارتمان گرم و نرم خود و در مقابل اين مانيتور نشسته ايم تصورش غيرممکن است. ولی برای يک انقلابی جان دادن مثل آب خوردن است. تحمل سيستمی که موجب اينهمه بی عدالتی شده دشوار است.

شايد اين حرفها ديگر دمده شده، حتی در بين آنهايی که خودشان را «چپ» می دانند. شايد ديگر خواسته هرکسی که خودش را پيشرو می داند در وحله اول برقراری عدالت نيست.

ولی چگونه می توان بدون برقراری عدالت اقتصادی در يک جامعه به بی عدالتی های ديگر پايان داد؟


:رأی بدهيد Balatarin

۱/۲۹/۱۳۸۷

فساد؟ کدوم فساد؟ همش حسادت است

فکر کنم اين يکی از مهم ترين سخنرانی های احمدی نژاد در طول رياست جمهوری اش بوده است که بی پرده در مورد موضوع فساد در جامعه ايرانی صحبت کرده است. ولی طبق معمول، رسانه های غربی به تنها موضوعی که اشاره کرده بودند اين بود که وی جريانات ۹/۱۱ را زير سوال برده. آيا اين همان چيزی نيست که بسياری از خود آمريکايی ها می گويند؟ خودشان می گويند که بوش و دار و دسته از جريانات ۹/۱۱ سوﺀ استفاده کردند که به عراق حمله کنند. ولی وقتی احمدی نژاد همان حرف را می زند، خانم کلينتون کفری می شوند. انگار کسی به خوار مادرشان فحش داده. خيلی از سايت های ايرانی هم طوطی وار به همين موضوع پرداخته اند و بقيه جريان را ناديده گرفته اند.

فکر کنم ديگر پرونده احمدی نژاد تکميل شد. تا بحال می گفتند هولوکاست را انکار می کرده، حالا می توانند بگويند که ۹/۱۱ را هم انکار می کند.

صحبت های احمدی نژاد بيشتر در مورد فساد بود و چطور قدرت های مافيايی در داخل ساختار حکومتی وجود دارند که با بدنام کردن و کارشکنی نمی گذارند کسی جلوی کارشان بايستد. مثال هم زياد می زند، با اينکه همه اش سربسته است.

ولی انگار هميشه اينطور نبوده. انگار زمانی هم بوده که در ايران فساد وجود نداشته.

ميگی نه، به اين مصاحبه مايک والاس با شاهنشاه توجه کنيد. از قرار معلوم معظم له عقيده داشته اند که در ايران فساد وجود ندارد و در حقيقت در ممالک غربی بيشتر فساد وجود دارد.


ايشان «حداقل پنج سازمان بازرسی» برای مبارزه با فساد داشته اند. لابد سرکرده هايش هم اسدالله علم و ديگر مليجک ها و چاپلوسان درباری بوده اند. خودش هم خب ، سر دسته شان بود.



همين را می خواستم بگم. حالا همه می تونيم برگرديم سر کارهامون و به لجن پرانی ادامه بديم. انگار هيش طور نشده. والله!


:رأی بدهيد Balatarin

۱/۲۷/۱۳۸۷

عروسک کوکی

آدم بعد از سه دهه دومرتبه فروغ بخونه!

اولين بار با فروغ در سن شانزده سالگی آشنا شدم. يک دبير ادبيات داشتيم که باعث اين آشنايی شد. شخصيت جالبی بود. موهای بلند و افشان. چهره عبوس که هرگز نديدم برای يک لحظه لبخند بزند. درست مثل اينکه از شغل دبيری بيزار بود. آرزو داشت هر کار ديگری بکند. همشهری خود ما هم بود. يک ته لهجه اصفهانی داشت که بچه ها پشت سرش مسخره می کردند.

از بچه ها هم زياد خوشش نمی آمد. ولی همه برايش احترام قائل بودند چون با کسی شوخی نداشت.

اين دبير را برای سه سال داشتم. اوايل کار با هم کنار نمی آمديم. ولی بعدها که عشق ادبيات فارسی در من زنده شد بيشتر با هم حال می کرديم. سعی می کرد که بچه ها را به ادبيات معاصر علاقه مند کند. درست مثل اين بود که از ادبيات کهن متنفر بود. کتاب های فارسی دبيرستان آن روزگار هم بويی از ادبيات معاصر نبرده بود. همه اش پر بود از اشعار و نوشته های قرن های گذشته. يادم مياد يک شعر سعدی بود که هميشه بچه ها را به خنده می انداخت:

مرا در نظاميه ادرار بود
شب و روز تـلقـين و تکـرار بود.

بهرحال اين دبير ادبيات عاشق فروغ بود. تکه کلامش بود که :«فروغ پنج تا کتاب داره ... و در تولدی ديگر دوباره متولد شده و فروغی ديگر شده.»

می گفت که به فروغ خيلی ارادت داره. بچه ها می گفتند که با فروغ سرو سری داشته. به سنش می خورد ولی بعيد می دانم.

اين دبير عشق به ادبيات معاصر را در من زنده کرد. بيشتر به نثر علاقه داشتم تا به نظم. کتاب های هدايت و جمال زاده و چوبک و بهرنگی را با ولع می خواندم. از آنچه در اطرافم می گذشت به اين کتاب ها پناه می بردم.

با شعر زياد حال نمی کردم. شعر را به صورت نثر می خواندم و جلو می رفتم. می خواستم ببينم آخرش چه می شود!

حالا بعد از گذشت سه دهه به فروغ برگشتم و تازه می فهمم که چرا آن دبير ادبيات در يک مدرسه لکنته آنقدر به فروغ ارادت داشت. می خواست اين ارادت را به بچه های شانزده هفده ساله هم تلقين کند. ولی هيهات بايستی اول موها سفيد می شد، تا شايد بعد. حتماً ديگر فوت کرده چون آن موفق هم بالای چهل داشت. ولی بهرحال يادش بخير.

ميتوان همچون عروسک‌های کوکی بود
با دو چشم شيشه ای دنيای خود را ديد
ميتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
ميتوان با هر فشار هرزه‌ی زيستی
بی سبب فرياد کرد و گفت
«آه، من بسيار خوشبختم»


:رأی بدهيد Balatarin

۱/۲۴/۱۳۸۷

جارو کردن آشغال ها به زير فرش

در انگليسی يک مثلی هست که می گويند «جارو کردن زير فرش.» منظور اينست که هر چيز ناخوشايندی را بايستی زير فرش جارو کرد تا کسی ملتفت نشده و موجب شرمساری ويا آزردگی شخص ويا گروهی نشود.

حالا اين وضعيتی است که در اين وبلاگستان فارسی و به طور کلی در داخل اپوزيسيون خارج از مملکت به وجود آمده است. قرار نيست راجع به موضوعات خاصی صحبت کرد و اگر کسی هم جرأت کند صحبت کند، با حملات بی امان کسانی روبرو می شود که خودشان را نماد آزادی بيان و دموکراسی می دانند. کسانی هستند که به صورت های مختلف چيزهايی را می دانند ولي صدايش را در نمي آورند. وقتي هم که افشا مي شود، سعي مي کنند «آشغال ها را به زير فرش جارو کنند.»

نمی خواهم بگويم همه ولی شمار قابل توجهی از اين گروه ها و نهادهای اپوزيسيون در خارج کشور دارند با آمريکا و کشورهای غربی لاس خشکه می زنند. به طرق مختلف از نهادهاي وزارت امور خارجه آمريکا و کشورهای ديگر غربی کمک معنوي و مادی مي گيرند. خيلی هاشان هم وقتی صحبت از «براندازی» می شود می گويند: «نه بابا! ما به دنبال ايرانی دموکراتيک و آزاد هستيم. » سوال: آمريکا آخرين بار در چه مقطع زمانی دوست و دلسوز کشورهای جهان سوم بوده که اين دفعه دومش باشد؟ کسانی که منتظر «تسونامی آزادی» بودند که از سمت مغرب زمين بوزد و خاورميانه را غرق در آزادی و دموکراسی کند، فقط کافيست به وضعيت افغانستان و عراق و مابقی کشورهای عربی نظر کنند. البته اگر تمام تاريخ را فراموش کنيم و بگوييم که از همين فردا آمريکا دوست ملت ايران است، آنوقت می توان منطق اين اشخاص را قبول کرد.

موضوع جالب اينکه ايرانيانی هستند که در مورد همين موضوعات به انگليسی می نويسند. تعدادشان زياد نيست ولی وجود دارند. خيلی هاشان هم افشاگری می کنند. ولی انگار کسی کاری با آنها ندارد.

ج.ا. بسياری از سايت های فارسی زبان را فيلتر کرده ولی زياد با سايت های انگليسی کاری ندارد. منطق ج.ا. بر اين اساس است که انگليسی اکثريت ايرانی های مقيم مملکت آنقدر قوی نيست که بتوانند از سايت های انگليسی بهره مند شوند و در نتيجه لزومی ندارد که آنها را فيلتر کنند. ولی منطق جماعت وبلاگستانی بر چه اساس است؟ چرا می توان در مورد يک موضوع به انگليسی نوشت ولی به محض اينکه در مورد همان موضوع به فارسی می نويسيم، درست مثل اينستکه گناه کبيره کرده ايم. زمانی بود که بايستی نگران هرزه نويسان و هتاکان می بوديم. حالا کل جامعه وبلاگستانی بر عليه شخص ويا ايده دست به اسلحه می برد.

از آن طرف هر مزخرفی را برعليه نظام می توان پيراهن عثمان کرد و انگار هيچ اشکالی وجود ندارد.

اينست معنی آزادی بيان؟ بابا دست وردار!

چرا به جای اينکه بخواهيم ديالوگ داشته باشيم، مشکلات و نقاط ضعف خودمان ويا گروهی را که احساس می کنيم به آن تعلق داريم را برطرف کنيم، به تباه کردن طرف مقابل می پردازيم؟ چرا گروه هايی که در جيب آمريکا و کشورهای بيگانه هستند را از بين خودمان طرد نمی کنيم؟

فکر کنم آخر سر هر که باشيم و خودمان را متمايل به هرگونه گرايش سياسی و اجتماعی بدانيم چيزی که برايمان بيشتر از هر چيز اهميت دارد موقعيت و دوستان و هم پياله هايی است که در اطرافمان قرار گرفته اند. حاضريم واقعيت را ناديده بگيريم ويا حتی انکار کنيم تا به پيوندهايمان در اين جامعه کوچک ويا بزرگ خللی وارد نشود.

انگار «انسان آزاد زاده می شود ولی همه جا در زنجير است.»


:رأی بدهيد Balatarin

۱/۱۳/۱۳۸۷

دو کلام از مادر عروس

يک ايميل گروهی هست که در آن «نظاره گر خاموش» هستم. گاهی اوقات از روی بيکاری سر می زنم و مستفيض می شوم. چندی پيش بحث داغی در مورد حجاب شروع شده بود. يک خانم دکتر هم پيدا شد و زنان محجبه را به چالش کشيد که چرا از حقوق زنان بی حجاب طرفداری نمی کنند.

اولاً آن تکه پارچه ای که بعضی زن ها به سر می بندند يک نوع اظهاريه مد و زيبائی

(fashion statement)نيست که بشود ازشان ايراد گرفت که چرا از کسانی که آنرا به سر نمی بندند حمايت نمی کنند. زنان محجبه به خاطر عقايد مذهبی شان محجبه هستند. ايده آلشان جامعه ای است که همه زنان عقايد مذهبی داشته باشند و در نتيجه تصميم بگيرند محجبه باشند. در عين حال، اکثريت آنها با حکومت آخوندی مخالفند که با زور زنانی که دلشان نمی خواهد محجبه باشند را به نوعی حجاب اجباری محکوم کرده است.

ثانيا نمي توان انتظار داشت طبقه ای از زنان جامعه که هميشه مورد تبعيض بوده اند از طبقه ديگری دفاع کند که هميشه چه قبل و چه بعد از انقلاب به آنها به صورت طبقه «اُمل» نگريسته است. اگر فرض کنيم که ديدگاه جماعت آلامد و شمال تهران نشين تغيير کرده و حالا به زنان محجبه به صورت «مساوی» نگاه می کنند، بايستی نتيجه گرفت که يا معجزه ای رخ داده ويا اينکه اين انقلاب زياد هم بيفايده نبوده و ديدگاه زن ها را به يکديگر نزديک کرده. منکه شخصاً شک دارم به چنين نقطه نظری رسيده باشند. ديوار به همان بلندی سابق است، فقط ماهيتش تغيير کرده است.

خانم دکتر حکماً جوان تر از آن هستند که قبل از انقلاب را به خاطر بياورند. به خاطر نمی آورند که قبل از انقلاب اکثريت قريب به اتفاق زنان محجبه خانه نشين بودند. به خاطر نمی آورند که خانواده های سنتی فرزندان دخترشان را به دانشگاه ها نمی فرستادند. اگر همين فردا خانم دکتر به آرزوی قلبی اش برسد و حکومت ج.ا. سرنگون شود ويا اينکه سران قوم تصميم بگيرند حجاب اجباری را ملغی کنند، آنوقت خواهيم ديد که چه خواهد شد.

به احتمال زياد همان آش خواهد بود و همان کاسه. بسياری از خانم ها حجاب را از سر بر خواهند داشت. آنهايی هم که بر نمی دارند راهی خانه و آشپزخانه می شوند.

مشکل پيچيده تر از آنست که خانم دکتر تصور می کنند. مشکل سيستميک است. مشکل با رفتن و ماندن ج.ا. حل نمی شود. برداشتن آن تکه پارچه هيچکس را، چه زن ويا چه مرد از تبعيض نهادينه شده رها نمی کند. تبعيضی که گروه کثيری از زنان را به خاطر باورهای مذهبی شان خانه نشين می کند.


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©