۱/۲۷/۱۳۸۷
عروسک کوکی
آدم بعد از سه دهه دومرتبه فروغ بخونه!
شب و روز تـلقـين و تکـرار بود.
با شعر زياد حال نمی کردم. شعر را به صورت نثر می خواندم و جلو می رفتم. می خواستم ببينم آخرش چه می شود!
با دو چشم شيشه ای دنيای خود را ديد
ميتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
ميتوان با هر فشار هرزهی زيستی
بی سبب فرياد کرد و گفت
«آه، من بسيار خوشبختم»
The way I see it, your teacher belonged to a certain class of Iranian intellectuals of the Pahlavi period who saw society’s problems as his/her own personal problems. This perspective forces a person to turn inward and become a pessimist. In the case of Hedayat, this type of perspective led to suicide. Such individuals pose no threat to the status quo.
The other perspective belongs to someone like Behrangi, who saw his own personal problems as society’s problems. This type of person, what I would call a “progressive,” turns outward, and cannot help being an optimist, even under the worst conditions. Such writers are a definite threat to the status quo, which was why the Shah had him killed.
--Alireza
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]