۱۲/۱۸/۱۳۸۵
۳۰۰
خب، بالاخره موضوع ديگری پيدا شد که ايرانی ها را متحد کند، بعد از اينکه سر جريان خليج فارس متحد شديم. ولی اين موضوع جديد ربطی به زمان حال ندارد، به دوهزار و پانصد سال پيش بر می گردد. من مورخ نيستم ولی تا جايی که فهميده ام اين جنگی است که بين سپاهيان هخامنشی به سرکردگی خشايارشا و قوای يونانی در محلی به نام ترموپيل در می گيرد. سپاهيان هخامنشی با رزمندگان اسپارت که تعدادشان فقط سيصد نفر بود مواجه می شوند. در اين جنگ سپاهيان هخامنشی پيروز شدند.
پ.ن.: خب به سلامتی دوستان يک بمب گوگلی از نوع کشتار جمعی هم در اينترنت ول کرده اند. مبارک باشد. فقط يک چيز: خيلی دلم می خواهد يک نفر از کسانی که به تماشای اين فيلم مي روند بپرسد که آيا مي دانند «پرشين ها» که بوده اند. چون در اين فيلم حرفی از ايران و ايرانی نيست و اين ملت احمق آمريکايی که صبح تا شب با تبليغات مغزشان را شستشو مي دهند، تفاوت بين «پرشين» و «مارشن» (اهالي کره مريخ) را نمي داند. ولي حالا با ول کردن اين بمب گوگلی همه مي دانند که بعله پرشين ها (با آن چشم های چپشان) همان هايی هستند که قرار است بمب اتم بسازند و به شهرهايشان حمله کنند. پس اين دشمنی بين ايران و آمريکا به دوهزارو پانصد سال قبل بر مي گردد! دست آخر با سروصدايی که سر يک فيلم کاملاً تخيلی مزخرف ايجاد می شود، اين فيلم رکورد «باکس آفيس» را خواهد شکست. پس دست آخر برنده واقعی استوديوهای فيلم سازی هاليوود خواهند بود.
به قول اصفهانی ها: «ميگوی نه نيگا کون.»
برچسبها: آزادی, آمريکا, بوش, جنگ

۱۲/۱۳/۱۳۸۵
...اگر آمريکا به ايران حمله کند، من اينکار ها را می کنم
مادرم صبح کله سحر از ايران زنگ می زند. می گويد که آمريکا به ايران حمله کرده. کفری می شوم که چرا صبح به اين زودی زنگ زده و خواب شيرين را بر ما تلخ کرده. قدری باهاش اوقات تلخی می کنم و گوشی را می گذارم. از پنجره به بيرون نگاه می کنم. اثری از حمله نيست. در حقيقت يک روز خوش بهاری است. از رختخواب بيرون می آيم، سرو صورت را صفا می دهم. ناشتايی را خورده و سی. ان. ان. را می گيرم که مطمئن شوم واقعاً حمله شده و «هوکس» نيست.
در همين رابطه: اگر آمريکا حمله کند من اين کارها را می کنم...

۱۱/۲۱/۱۳۸۵
بی حسی راحت

سيما که مدت هاست نمی نويسد اين مقاله را فرستاده که يکی از بهترين مقاله هايی است که اخيراً خوانده ام. مطمئنم که اگر هنوز می نوشت، در وبلاگش لينک می داد.
مقاله نوشته حميد دباشی ، محقق ايرانی مقيم آمريکاست. مقاله طولانی است ولی لب کلام در اينجاست که می گويد:
For more than five years now, US/Israel and its European allies have been systematically at it inflaming acts of "shock and awe", as the former US secretary of defense Donald Rumsfeld called it, in one place or another, so that now the law of diminishing returns has set in, and the staggering acts of violence in Iraq under the US- led occupation, or the barefaced barbarity of Israel in Palestine and Lebanon cease to register their enormous weight and unfathomable consequences. In other words, the state of war numbs the human consciousness, and thus we fail to respond (for we lack any meaningful language) to the fundamental acts of moral depravity that we witness on a daily basis in Palestine and Iraq in anything remotely resembling a corresponding calibre.
ترجمه:
برای بيش از پنج سال است که آمريکا/اسراييل و هم پيمانان اروپايی آن به طور سازمان يافته در پی برانگيختن تحريکات «شوک و بهت» در منطقه بوده اند، همانگونه که وزير دفاع پيشين آمريکا، دانولد رامسفيلد آنرا ناميده بود. اکنون اين عمليات که در نقاط گوناگون در جريان است منجر به برقراری قانون بازده نزولی شده به طوريکه بار عظيم و پيامدهای غيرقابل ادراک اعمال سرسام آور خشونت آميز در عراق تحت اشغال به رهبری آمريکا ويا وحشيگری آشکار اسراييل در فلسطين و لبنان را نمی توان درک کرد. به عبارت ديگر، اوضاع جنگی هشياری انسان را کرخت می کند و بنابراين ديگر نمی توانيم به رفتاری که اصولاً انحراف اخلاقی هستند و به طور روزمره در فلسطين و عراق شاهد آنها هستيم واکنش نشان دهيم (چون زبانی برای تعريف آنها نداريم).
آمريکا و اسرائيل موقعيتی را در خاورميانه به وجود آورده اند که نمی توان هرگونه اقدام بعدی اين دو رژيم را مردود شمرد. امروز صحبت از موشک های مجهز به کلاهک های هسته ای اسرائيلی است که از قرار معلوم می توانند به استحکامات هسته ای ايران رسوح کرده و آنها را از بين ببرند. ولی در عين حال با پراکنده کردن مواد راديواکتيو در اتمسفر، موقعيت زندگانی ميليون ها انسان را در مخاطره قرار دهند. چنين ايده ای را ممکن است هر انسان عاقلی نفی کند. چگونه می توان تصور کرد که رژيمی، هرچقدر هم غاصب باشد دست به چنين جنايتی بزند. ولی اگر اين دو رژيم تجاوزگر روزی تصميم بگيرند که چنين قتل عامی برای پيشبرد مقاصدشان در منطقه لازم است، بعيد نيست که به آن دست بزنند. چون از هرچه بگذريم، چگونه می توان حمله به دو کشور بی دفاع عراق و لبنان را توجيه کرد؟
ولی بعد که جنگ عراق شروع شد و شاهد حملات «شوک و بهت» ارتش آمريکا به مواضع عراقی بر روي صفحه تلويزيون بوديم و می ديديم که خمپاره ها و بمب های هوشمند آمريکايی بر روی شهرها و مراکز تجمع عراقی فرو می ريزند، همه چيز به تدريج معنای خود را از دست داد. نبردی که در دوردست (از ماها) در جريان بود براي مايی که در خانه های امن خودمان نشسته بوديم معنای چندانی نداشت. در همين هنگام نشانه های استيصال بر ما چيره می شد. به جای اينکه پنجره ها را باز کنيم و مانند آن شخصيت فيلم «شبکه» فرياد بزنيم که «خشمگين هستم و قدرت تحمل اين کشتار را ندارم»، در جلوی تلويزيون چمباتمه زده بوديم و به اين قساوت نظاره می کرديم. همه چيز داشت به تدريج معنای خود را از دست می داد و به يک بازی کامپيوتری مبدل می شد.
همينطور زمانی که رژيم اسرائيل به لنبان حمله کرد و به جای اينکه در پی «دشمن ديرينه» باشد، زيربنای يک مملکت مفلوک را از بين می برد، دوباره با بی باوری نظاره گر بوديم. رخوتی بر ما سلطه کرده بود که هر گونه اقدام شقاوت آميز اين دو رژيم زورگو و اشغال گر را قبول می کردم: مخصوصاً رژيم اسرائيل را که به بهانه دفاع از منافع امپرياليستی و اشغال گرانه خود از اربابانش در واشنگتن جواز گرفته تا به جان و مال مردم بيگناه شبيخون بزند و زندگي را بر آنها سياه کند. زمانيکه لب به شکوه می گشايند، برچسب تروريسم و يهودستيزی بر آنها می چسبانند. و اکنون دولت کشور مخروبه لبنان بايستی در کشورهای اروپايی بگردد و کاسه گدايی در دست گيرد. اينست نظام جديد جهانی.
ولی آيا می توان حتی برای يک لحظه قبول کرد که اين حملات خانمان سوز به جان و مال مردم مفلوک لبنان برای رهايی دو مزدور اسرائيلی بود؟ اين حملاتی که مردم لبنان به درستی آمريکايی- اسرائيلی می دانند، آيا برای از ميان برداشتن آخرين سدی نبود که در مقابل يورش بی امان اين دو قدرت متحد به ايران باقی مانده؟ ولی با مقاومت حزب الله و مردم دلير لبنان، اين نقشه ها نقش بر آب شد.
اکنون با موقعيتی که آمريکا و اسرائيل در منطقه به وجود آورده اند، هر اقدامی را می توان قبول کرد بدون اينکه زيادی احساساتی شويم. بدون اينکه زيادی جوش بياوريم. همه گوش به اخبار داريم و هرلحظه منتظر لحظه ای هستيم که جانيان، ماشه ششلول را بکشند و جنگی خانمان سوز از نو شروع شود. ولی اين جنگ آخری در کشور غريب نخواهد بود؛ در خانه و کاشانه خودمان خواهد بود. بمب های ليزری و هسته ای بر همان محله هايی خواهند باريد که به آرزوی ديدار دوباره شان هستيم.
در عين حال، حالت رخوت و سستی در همه ما رخنه کرده است. می دانيم که جلادان در واشنگتن و اورشليم در حال برنامه ريزی هستند. ولی چه می توان کرد؟ چگونه می توان دنيا را و مردم دنيا را از اين حالت «بی حسی راحت» بيرون آورد. بايستی کاری کرد. بايستی کاری کرد...
برچسبها: آمريکا, اسرائيل, جنگ

۱۱/۱۸/۱۳۸۵
هذيان گويی در يک شب سرد زمستانی
نوريگا را به خاطر داريد؟ همان ديکتاتور پانامايی. همان شخصيتی که مأمور سازمان سيا و نوکر آمريکا بود. همان که صورتش مثل آناناس بود؟
داشت برای خودش در پاناما حال می کرد. آمريکا هم پشت و پناهش بود. آنروزها دنيای بی شيله پيله تری بود. آمريکا يک حياط خلوت در آمريکای جنوبی راه انداخته بود و يک عده از نوکرهايش را سرکار گذاشته بود. هيچکس هم تعجب نمی کرد که مأمور سازمان سيا همه کاره ی يک مملکت باشد.
تا اينکه يک روزی پر رو شد و به دستورات اربابش گوش نکرد. بهش گفتند که بايستی به ضدانقلابيون در نيکاراگوا کمک کنی ولی زير بار نرفت. فکر می کرد خری شده. فکر می کرد می تواند به دستورات اربابانش در آمريکا گوش نکند. آنوقت بود که آمريکا تصميم گرفت پاناما را تسخير کند. نوريگا را دستگير کردند و به آمريکا آوردند. بعد از محاکمه هم به زندان محکوم شد. خب بايستی هم در آمريکا محاکمه می شد. از خودشان بود.
حالا قرار است که نوريگا را آزاد کنند: به خاطر خوش رفتاری در زندان. به گناهانش پی برده و طلب مغفرت کرده. می گويد که «مايل است به پاناما برگردد و دوران بازنشستگی را با نوه هايش بگذراند.» ولی بازنشستگی از چه؟ از مأموريت برای سازمان سيا ويا «رهبری» يک مملکت باصطلاح مستقل؟ راستی حالا که بازنشسته شده، حقوق بازنشستگی هم از سازمان سيا دريافت می کند؟
اين بلايی است که گريبانگير برخی از نوکران آمريکا می شود. خودشان را گم می کنند. فکر می کنند جايی خبری است. يک عده بادمجان دور قاب چين هم دارند که آنها را «خدايگان» و غيره می کنند.
چه خوب می شد که صدام هم دست از لجاجت بر می داشت و همان اول کار راهی زندان های آمريکايی می شد. حتی بهش فرصت بيست و چهارساعته هم دادند که بار و بنديل را ببندد. چه خوب می شد همه همين کار را می کردند، حتی آنهايی که نوکر آمريکا نيستند. چه خوب می شد مصدق هم درک می کرد که ارباب کيست و زيادی دور بر نمی داشت. کاری که فيدل بايستی می کرد. الان کوبا آزاد بود و به «دنيای آزاد» پيوسته بود. رهبران کنونی ايران هم همينطور. انرژی هسته ای می خواهيم چه کنيم. برو فکر نون کن که خربوزه آبه. فکر دستمال ابريشمی کن: از نوع دستمال ابريشمی که رهبران عرب دم دست دارند و به محض اينکه يک آمريکايی را می بينند مشغول می شوند: جلا می دهند. چه جلايی!
چه خوب می شد همه می فهميدند که ارباب کيست و درافتادن با ارباب چه عواقبی می تواند داشته باشد.
چه خوب می شد...

۱۱/۰۶/۱۳۸۵
سناريوی يک فيلم بزن بزن وسترن
صحنه: بيابان های عراق
شخصيت های اصلی:
آرتيسته: جورج بوش
آدم بد: احمدی نژاد
سياه لشگرها:
اهالی شهر: سران و مردم کشورهای عربی
کت آبی ها: شيعيان عراق
کت خاکستری ها: سنی های عراق
آرتيسته از سمت راست صحنه ظاهر می شود. سيگار برگی را زير دندان می جود. بسيار خونسرد است، چون می داند جامعه متمدن جهانی و شورای امنيت پشت و پناهش است. به طپانچه اش خيلی اعتماد دارد. او را به صورت دوست خوبی می بينيد که هميشه يار و ياورش است. با چکمه های خاک و خل گرفته در خيابان خاکی شهر با خونسردی قدم می زند. نگاهش به سوی افق است.
اهالی شهر به ميکده شهر پناه برده اند و از لای کرکره ها نظاره گر هستند. می دانند که قرار است اتفاق سويی بيافتد ولی هيچکس را جرأت دخالت ويا ميانجيگری نيست.
آدم بد از سمت ديگر صحنه ظاهر می شود. عبای سياهی به دوش دارد. به جای کلاه، عمامه به سر دارد. با آن قد کوتاه و چشمهای ريزه، قيافه مضحکی دارد. او هم با خونسردی به جلو می آيد. مردم ديارش از پشت حصار نظاره گر اين نبرد هستند. آنها دل خوشی از آدم بد ندارند. می دانند که گاهی اوقات وقتی که مست می شود، چيزهايی می گويد که به مصلحتشان نيست. جنگ نمی خواهند، کشت و کشتار هم همينطور. ولی می دانند که طپانچه آرتيسته سريع است. فيلمهای وسترن هم زياد ديده اند. می دانند که آخر فيلم چه می شود.
آرتيسته دست به طپانچه می برد. آنرا لمس می کند. احساس خوبی به او دست می دهد: همان احساس عشقبازی با فاحشه های ميکده. در چشمان آدم بد خيره می شود. سروصداهايی از دورها به گوش می رسد. جنگ داخلی در جريان است. ولی همه اين سروصداها در تمرکز آرتيسته خدشه ای وارد نمی کند.
********
آنهايی که هنوز تصور می کنند که جورج بوش و گروه لابی صهيونيست که برنامه کاری اش را تهيه و تنظيم می کنند، خيال گسترش جنگ به ايران و شايد کشورهای ديگر را ندارند بايستی به اين خبر نظاره ای بيافکند که سرخبر امروز سايت سی ان ان بود:
U.S. troops allowed to kill Iranians plotting attacks in Iraq
در اين مقاله آمده (نسخه فارسی اش در سايت بی بی فارسی تحت عنوان «بگير يا بکش» است) جورج بوش به نيروهای اشغالی آمريکايی اختيار داده که «مأمورين ايرانی» در عراق را که برعليه سربازان آمريکايی توطئه می کنند دستگير کرده ويا بکشند. در ادامه آمده که اين استراتژی جديد شامل ديپلمات ها نمی شود.
با توجه به اينکه در حال حاضر پنج ديپلمات ايرانی تحت بازداشت قوای اشغالی هستند، تا چه حد می توان به بوش اعتماد کرد؟ و آيا چه کسی تصميم می گيرد که کدام ايرانی بايستی دستگير شود و کدام ايرانی بايستی معدوم شود؟ سرباز نوجوان آمريکايی؟
در اوايل اشغال آمريکايی همه چيز به نظر بسيار خوب و قشنگ بود. بوش در حاليکه بيرق «مأموريت انجام شد!» در پشتش به احتزار در آمده بود بر روی کشتی هواپيما بر در خليج فارس فرود آمد. در عين حال تاراج و غارت در خيابان های شهرهای عراق حکمفرما بود و سربازان نيروهای اشغال گر فقط تماشاگر اين رفتار «وحشيانه» بودند. خبرنگاری از رامسفيلد پرسيد که نظرش در اين مورد چيست. رامسفيلد در پاسخ گفت: «مدفوع اتفاق می افتد!»
در سال ۱۹۱۴، شاهزاده اطريشی در سارايوو به قتل رسيد که منجر به شروع جنگ جهانی اول شد. اکنون فرض کنيم که مدفوع ديگری اتفاق بيافتد و سفير ويا يک مقام عاليرتبه سفارتخانه ايران در بغداد به دست عمال آمريکايی به قتل برسد. در آن هنگام دو راه چاره در مقابل دولت ايران باقی می ماند. می تواند اين خفت را قبول کند، پرچم سفيد را به اهتزاز در بياورد و مملکت را دو دستی تقديم آرتيسته کند ويا می تواند دست به اسلحه ببرد.
برچسبها: آمريکا, احمدی نژاد, بوش, جنگ, عراق

اشتراک در پستها [Atom]