۱۲/۱۸/۱۳۸۵

۳۰۰

خب، بالاخره موضوع ديگری پيدا شد که ايرانی ها را متحد کند، بعد از اينکه سر جريان خليج فارس متحد شديم. ولی اين موضوع جديد ربطی به زمان حال ندارد، به دوهزار و پانصد سال پيش بر می گردد. من مورخ نيستم ولی تا جايی که فهميده ام اين جنگی است که بين سپاهيان هخامنشی به سرکردگی خشايارشا و قوای يونانی در محلی به نام ترموپيل در می گيرد. سپاهيان هخامنشی با رزمندگان اسپارت که تعدادشان فقط سيصد نفر بود مواجه می شوند. در اين جنگ سپاهيان هخامنشی پيروز شدند.

در فرهنگ آمريکايی نوعی کتاب و مجله وجود دارد که به آن «کتاب فکاهی» (comic book) می گويند. البته منظور اين نيست که اين کتاب ها فکاهی هستند؛ بسياری از آنها به مسائلی می پردازند که کاملاً غيرفکاهی و جدی/تخيلی هستند ولی گاهی اوقات از شخصيت ها و موقعيت هايی استفاده می شود که واقعی اند.

فرنک ميلر يکی از بزرگان اين فرهنگ است که تا به حال کتاب های بسيار پر فروشی داشته و چندتايی از آنها هم به صورت فيلم در آمده است. آخرين کتابش هم که به صورت فيلم درآمده همين داستان تخيلی ۳۰۰ است. اگر پيش پرده فيلم را ديده باشيد، متوجه می شويد که همه شخصيت ها از نوع تخيلی هستند. بيشتر به کارتون شباهت دارند تا آدم واقعی. ولی خب، از قرار معلوم سپاهيان هخامنشی را به صورت هيولا نشان می دهد چون براساس اين داستان پارسيان نشانگر پليدی و اسپارت ها قوای نيکی هستند.

حالا هم عده ای راه افتاده اند و پتيشن جمع می کنند. همين روزهاست که دولت ايران هم برای منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی مملکت وارد معرکه شود که خيلی جالب خواهد شد: حکومت ضد پادشاهی که بسياری از آثار باستانی مملکت را از بين برده با قوای سلطنت طلب هم صدا شود! فکر کنم مشکل اصلی اين فيلم اينست که پارسی ها را به صورت هيولا نشان می دهد که شخصاً از اين موضوع خوشم نيامده چون اولاً هيولا نبودند و آدم عادی بودند و ثانيا منهم مثل هر ايرانی ديگر به تاريخ مملکتم علاقمندم. ولی به طور کلی از اين نوع فيلمهای خشونت آميز اصلاً خوشم نمی آيد. به همين دليل هم اين فيلم را نخواهم ديد.

مقاله نيويورک تايمز هم می گويد که منظور از خشايارشا در اين فيلم همانا جورج بوش است که به نظر من بيشتر با عقل جور در می آيد.

امپراتوری ها در طول تاريخ چندين خصيصه مشترک داشته اند. همه آنها برای هجوم و چپاول مليت های ديگر و کشتار آنها بهانه ای داشته اند: برای مثال می خواسته اند آزادی و حقوق بشر را ترويج دهند. يا مليت های ديگر را از حالت وحشيگری بيرون آورده و آنها را متمدن کنند. تا اينکه به زمان حال می رسيم که امپراتوری آمريکا می خواهد آزادی و دموکراسی را به ملت هايی که بويی از آزادی نبرده اند هديه کند. امپراتوری هخامنشی هم از اين قاعده کلی مستثنا نبود.

در عين حاليکه عده ای دارند از يک امپراتوری باستانی دفاع می کنند، امپراتوری ديگری که کاملاً واقعی است هر لحظه احتمال دارد به مملکتمان حمله کند. مملکت ما يک ماهيت واقعی است که ميليون ها انسان در آن زندگی می کنند. ساختمان و خيابان و شهر و روستا دارد. با اينکه برای تاريخ خود اهميت قائليم ولی مانند خرابه های تخت جمشيد و پاسارگاد و غيره نيست. خرابه نيست. مردمش هم هيچ ربطی به هيولاهايی که در اين فيلم نشان داده شده ندارند.

آيا ممکن است که اين عرق وطن پرستی را در يک مسير مثبت به کار گيريم و همان اتحاد را در مقابل يک تهديد واقعی نشان بدهيم که در مقابل يک داستان کاملاً تخيلی نشان می دهيم؟ اميدوارم.

پ.ن.: خب به سلامتی دوستان يک بمب گوگلی از نوع کشتار جمعی هم در اينترنت ول کرده اند. مبارک باشد. فقط يک چيز: خيلی دلم می خواهد يک نفر از کسانی که به تماشای اين فيلم مي روند بپرسد که آيا مي دانند «پرشين ها» که بوده اند. چون در اين فيلم حرفی از ايران و ايرانی نيست و اين ملت احمق آمريکايی که صبح تا شب با تبليغات مغزشان را شستشو مي دهند، تفاوت بين «پرشين» و «مارشن» (اهالي کره مريخ) را نمي داند. ولي حالا با ول کردن اين بمب گوگلی همه مي دانند که بعله پرشين ها (با آن چشم های چپشان) همان هايی هستند که قرار است بمب اتم بسازند و به شهرهايشان حمله کنند. پس اين دشمنی بين ايران و آمريکا به دوهزارو پانصد سال قبل بر مي گردد! دست آخر با سروصدايی که سر يک فيلم کاملاً تخيلی مزخرف ايجاد می شود، اين فيلم رکورد «باکس آفيس» را خواهد شکست. پس دست آخر برنده واقعی استوديوهای فيلم سازی هاليوود خواهند بود.

به قول اصفهانی ها: «ميگوی نه نيگا کون.»

برچسب‌ها: , , ,


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۰۶/۱۳۸۵

سناريوی يک فيلم بزن بزن وسترن

صحنه: بيابان های عراق

شخصيت های اصلی:
آرتيسته: جورج بوش
آدم بد: احمدی نژاد

سياه لشگرها:
اهالی شهر: سران و مردم کشورهای عربی
کت آبی ها: شيعيان عراق
کت خاکستری ها: سنی های عراق

آرتيسته از سمت راست صحنه ظاهر می شود. سيگار برگی را زير دندان می جود. بسيار خونسرد است، چون می داند جامعه متمدن جهانی و شورای امنيت پشت و پناهش است. به طپانچه اش خيلی اعتماد دارد. او را به صورت دوست خوبی می بينيد که هميشه يار و ياورش است. با چکمه های خاک و خل گرفته در خيابان خاکی شهر با خونسردی قدم می زند. نگاهش به سوی افق است.

اهالی شهر به ميکده شهر پناه برده اند و از لای کرکره ها نظاره گر هستند. می دانند که قرار است اتفاق سويی بيافتد ولی هيچکس را جرأت دخالت ويا ميانجيگری نيست.

آدم بد از سمت ديگر صحنه ظاهر می شود. عبای سياهی به دوش دارد. به جای کلاه، عمامه به سر دارد. با آن قد کوتاه و چشمهای ريزه، قيافه مضحکی دارد. او هم با خونسردی به جلو می آيد. مردم ديارش از پشت حصار نظاره گر اين نبرد هستند. آنها دل خوشی از آدم بد ندارند. می دانند که گاهی اوقات وقتی که مست می شود، چيزهايی می گويد که به مصلحتشان نيست. جنگ نمی خواهند، کشت و کشتار هم همينطور. ولی می دانند که طپانچه آرتيسته سريع است. فيلمهای وسترن هم زياد ديده اند. می دانند که آخر فيلم چه می شود.

آرتيسته دست به طپانچه می برد. آنرا لمس می کند. احساس خوبی به او دست می دهد: همان احساس عشقبازی با فاحشه های ميکده. در چشمان آدم بد خيره می شود. سروصداهايی از دورها به گوش می رسد. جنگ داخلی در جريان است. ولی همه اين سروصداها در تمرکز آرتيسته خدشه ای وارد نمی کند.


********


آنهايی که هنوز تصور می کنند که جورج بوش و گروه لابی صهيونيست که برنامه کاری اش را تهيه و تنظيم می کنند، خيال گسترش جنگ به ايران و شايد کشورهای ديگر را ندارند بايستی به اين خبر نظاره ای بيافکند که سرخبر امروز سايت سی ان ان بود:

U.S. troops allowed to kill Iranians plotting attacks in Iraq

در اين مقاله آمده (نسخه فارسی اش در سايت بی بی فارسی تحت عنوان «بگير يا بکش» است) جورج بوش به نيروهای اشغالی آمريکايی اختيار داده که «مأمورين ايرانی» در عراق را که برعليه سربازان آمريکايی توطئه می کنند دستگير کرده ويا بکشند. در ادامه آمده که اين استراتژی جديد شامل ديپلمات ها نمی شود.

با توجه به اينکه در حال حاضر پنج ديپلمات ايرانی تحت بازداشت قوای اشغالی هستند، تا چه حد می توان به بوش اعتماد کرد؟ و آيا چه کسی تصميم می گيرد که کدام ايرانی بايستی دستگير شود و کدام ايرانی بايستی معدوم شود؟ سرباز نوجوان آمريکايی؟


در اوايل اشغال آمريکايی همه چيز به نظر بسيار خوب و قشنگ بود. بوش در حاليکه بيرق «مأموريت انجام شد!» در پشتش به احتزار در آمده بود بر روی کشتی هواپيما بر در خليج فارس فرود آمد. در عين حال تاراج و غارت در خيابان های شهرهای عراق حکمفرما بود و سربازان نيروهای اشغال گر فقط تماشاگر اين رفتار «وحشيانه» بودند. خبرنگاری از رامسفيلد پرسيد که نظرش در اين مورد چيست. رامسفيلد در پاسخ گفت: «مدفوع اتفاق می افتد!»


در سال ۱۹۱۴، شاهزاده اطريشی در سارايوو به قتل رسيد که منجر به شروع جنگ جهانی اول شد. اکنون فرض کنيم که مدفوع ديگری اتفاق بيافتد و سفير ويا يک مقام عاليرتبه سفارتخانه ايران در بغداد به دست عمال آمريکايی به قتل برسد. در آن هنگام دو راه چاره در مقابل دولت ايران باقی می ماند. می تواند اين خفت را قبول کند، پرچم سفيد را به اهتزاز در بياورد و مملکت را دو دستی تقديم آرتيسته کند ويا می تواند دست به اسلحه ببرد.

برچسب‌ها: , , , ,


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©