۱۱/۱۸/۱۳۸۳

به بهانه نوشته ای از مسعود بهنود

نوشته ای را از مسعود بهنود می خواندم. بهنود را بيشتر ايرانيها می شناسند. وی کارش را از تلويزيون دولتی زمان شاه شروع کرد و يک برنامه سياسی داشت. بعد از انقلاب به کار روزنامه نگاری روی آورد و حالا هم برای بی بی سی لندن می نويسد. اخيراً يادداشتی در وبلاگش بعنوان "انتخابات عراق، تسونامی منطقه" نوشته است که در جمع ايرانيها سروصدايی بپا کرده.

در اين يادداشت آخرش به "خشک مغزاني" اشاره می کند که بر اين باور بودند که دعوای عراق بر سر نفت بوده، ليکن به عقيده وی تمام اين جريانات (که شامل عدم وجود صلاحهای کشتار جمعی و غيره می شود) در حقيقت برسر دموکراسی بوده است. به عقيده وی، جورج بوش عمداً ويا سهواً باعث شده که جريان دموکراسی در عراق برقرار شود. وی انتخابات در افغانستان و در پی آن انتخابات در عراق را نقطه عطفی برای منطقه می داند و مخالفت حکام محلی با چنين انتخاباتی صرفاً برای حفظ موقعيت خودشان است.

در چند قسمت از نوشته اش با موضوعاتی برخورد می کنم که بنظر ضد و نقيض می آيد. البته من روزنامه نگار نيستم و شايد يک روش روزنامه نگاری اين است. ولی سالهاست که روزنامه می خوانم و براين باورم که لازمه يک نوشته انسجام است. نمی توان از شاخ به شاخ پريد، مطالب زيادی را عنوان کرد و سئوالات بيشتری را بی پاسخ رها کرد. در جايی می نويسد که "دمکراسی در کوله بار هيچ سربازی نيست." ولی انگار اين ديگر در دنيای قرن بيست ويکم و دکترين بوش و نومحافظه کاران معنای زيادی ندارد. وی عقيده دارد که انتخابات در عراق نقطه عطفی در روابط آمريکا و اروپا بوجود آورده و باعث شد شکافی که بين اين دو قاره گشوده شده بود را ببندد. آيا اين موضوع باعث خواهد شد که از اين پس اروپا نيز به ماجراجويی های آمريکا بپيوندد؟

آيا بايستی مبارزه برعليه استبداد را رها کرده و تنها به انتظار روزی بنشينيم که آمريکا بنا به مصالح خودش تصميم بگيرد با بمب هايش و موشک هايش و ارتشش به نجات مردم ستم کشيده منطقه بشتابد. آيا با پرونده ای که از آمريکا سراغ داريم و جفاهايی که در سطح جهانی به مردم ستم کشيده کرده می توان انتظار داشت که حالا ديگر رويه اش تغيير کرده و بدنبال برقراری دموکراسی در دنيا است. برای مشاهده اين جفاها لازم نيست که زياد به عقب برگرديم. در همين عراق، آيا آمريکا کم جفا کرد؟ آيا بايستی به گفته های جورج بوش و همدستان نومحافظه کارش دل دهيم و فراموش کنيم که اگر به خاطر آمريکا نبود، می توانستيم پنجاه سال پيش جوانه های دموکراسی را در مملکت خودمان تجربه کنيم و حالا با اين فلاکت منتظر ناجی کبير ننشينيم؟

اگر اوضاع اقتصادی شيخ نشينها از ما بهتر است به اين دليل نيست که "خشک مغز" کم دارند. دليلش اينست که اگر ما تاريخچه مبارزه برای مردم سالاری داريم ، آنها از آن بی بهره بوده اند. اگر در ايران انتخاباتی هست و مجلسی هست و مردم رأی می دهند، در بسياری از اين شيخ نشينها انتخاباتی وجود ندارد و اگر هم دارند بيشتر تشريفاتی است. درست است که ما شورای نگهبان داريم که کانديداها را رفع صلاحيت می کند، آنها حتی انتخابات هم ندارند که نياز به شورای نگهبان باشد. سيستم حکومتی شان در هزارسال گذشته تغييری نکرده و هنوز ريش سفيدها دور هم جمع می شوند و در مورد صلاح ملت تصميم می گيرند.

البته اشکال زياد داريم و يک اشکال عمده کله شقی و ندانم کاری آخوندهاست که برای حفظ قدرت خودشان باعث شده اند که اينگونه در مقابل آمريکا صف بندی کنيم ولی نبايستی مبارزه صدساله ملت برای رسيدن به آزادی را بيهوده بدانيم و راه خلاصی را تنها آن بدانيم که آمريکا می خواهد.

همانطوريکه بخاطر داريد شاه به ما مژده رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ را می داد. البته منکه چشمم آب نمی خورد ولی بفرض اگر هنوز رژيم شاهی در ايران برقرار بود و به دروازه های تمدن بزرگ هم رسيده بوديم، آيا می توان تصور کرد که در عوض چه چيز را از دست داده بوديم. آيا بلوغ سياسی را که در اين بيست و شش ساله بدست آورده ايم را می توان به بهای موفقيت اقتصادی که شايد داشتيم قربانی کرد؟ آيا می توان گفت که دوران شاه با آن خفقانش و با آن ساواکش که مهلت نفس کشيدن را به احدی نمی داد و آن فضای بسته سياسی اش به اوضاع فعلی ارجحيت داشت؟ آيا فکر می کنيد آمريکا حتی لحظه ای حاضر می شد که به خواست برحق ملت ايران برای رهايی از رژيم پهلوی لبيک بگويد و به نجات ما بشتابد؟ اکنون بوش سخن از خفقان در ايران می گويد و وانمود می کند که برای رهايی ملت ايران خواب به چشمانش نمی آيد. اگر چنين است يک فکری به حال آن ملت های ستم زده ای بکند که تحت حکام زورگوی کشورهای عربی هستند. آيا می توان گفت که انقلاب ضد سلطنتی برای هيچ بوده و ديگر بهتر است که جل و پلاسمان را جمع کنيم و ببينيم که آمريکا برايمان چه آشی پخته است؟ ولی هيهات اين آشی است که يک وجب روغن رويش است.

در همين رابطه: بهنود، مک نامارا و ساعدی


نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی
:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©