۹/۲۳/۱۳۸۴
سيد خندان کجايی؟
راستی اين استراتژی سيد خندان با گفتگوی تمدن هايش و سفرهای طول و درازش به کشورهای مغرب زمين برای ايران چه ارمغانی به بار آورد که حالا همه نگران حرف های احمدی نژاد و سياست های تند وی شده اند. مثل اينکه بعضی ها فراموش کرده اند که بوش ايران را به همراه عراق و کره شمالی در محور شرارت قرار داد. مثل اينکه همه فراموش کرده اند که همين بعد از حمله به عراق بود که همه به وحشت افتاده بوديم که نکند ايران کشور بعدی باشد.
سيد خندان با آنهمه نجابت و با آنهمه خوش زبانی حتی نتوانست حق داشتن انرژی اتمی را از کشورهای غربی بگيرد. حتی نتوانست قطعات هواپيما را از آنها بگيرد که حالا هر چند صباحی يک هواپيما به زمين می افتد. استراتژی غربی ها اين بود که مذاکرات را کش دهند تا شايد دولت بوش سر عقل آمده و با ايران کنار بيايد. در همين اثنا بود که بسياری از نمايندگان مجلس ايران به طور آشکار در مورد برقراری روابط با آمريکا سخن می گفتند. آخر آن ترسی که همه ما را فرا گرفته بود در آنها هم رخنه کرده بود و آينده کشور تحت اشغال را خوشايند نمی ديدند. همه می گفتتد که آمريکا بايستی ايران را رها کند تا برای خودش موضوعات را حل و فصل کند. خب در واقع آرزوی آنها برآورده شد و احمدی نژاد انتخاب شد.
سخنان احمدی نژاد در دو سه هفته اخير روندی را دنبال می کند که نتايجش بعد از مذاکرات آينده بر سر نيروگاه های اتمی روشن خواهد شد. حالا که آمريکا مثل خر در گل مانده و راه به چاه نمی برد احمدی نژاد است که با پر رويی تمام نکاتی که تا به حال تابو بود و کشورهای عربی جرعت ابرازشان را نداشتند به زير سوال می برد. کشتار يهوديان يک افسانه نيست ولی هرچه احمدی نژاد اين موضوع را تکرار کند بيشتر بر سر زبانها می افتد و ضعف سياست آمريکا و اسرائيل در منطقه را بيشتر آشکار می کند. از طرف ديگر محبوبيت خود را در بين مردم کشورهای مسلمان بالا می برد که خودش نشانگر ضعف حاکمان اين کشورهاست.
پ.ن. امروز بوش گفت که مسئول کثافتکاری در عراق است و اين اشغال غيرقانونی يک اشتباه بوده. معنی اش چيست؟ آيا استعفا می دهد؟ آيا خودش را به دادگاه بين المللی معرفی می کند ويا از همان حرف هايی است که سياست مدار ها می زنند تا صدای اعتراض مخالفين را خفه کنند؟ آيا صدها هزار عراقی که در جريان اين اشغال خانمان سوز کشته و معلول شدند حالا می توانند از بوش عارض شوند؟ سربازهای آمريکا و مادران داغ ديده شان چطور؟ چطور است وقتی آمريکا و اسرائيل هر کثافتکاری می کنند می توانند بگويند اشتباه بوده ويا هيچ نگويند و جامعه بين المللی زير سبيلی در می کند. ولی وقتی يک رهبر جهان سوم چيزی می گويد که تمام موجوديتشان را تحت سوال می برد اينطور عکس العمل نشان می دهند، وی را خارج از «جهان آزاد» قلمداد می کنند و موضوع اصلی فراموش می شود؟
پ.پ.ن: دو مرتبه عده ای از دوستان وبلاگ نويس که انگار ترسشان برداشته در باره حمله آمريکا/اسرائيل (آمريسرائيل؟) به ايران صحبت می کنند. البته من زياد در تاريخ معاصر تحقيقات نکرده ام. ولی اگر رئيس کشوری حرفی بزند (حالا آن حرف هر چه قدر هم که می خواهد بی اساس باشد)، آيا اين بهانه ای به کشورهای متخاصم برای حمله می دهد؟ اگر يک روز اسرائيل برگردد و بگويد که در حقيقت حمله مغول ها به ايران افسانه ای بيش نبوده و اين موضوع را تاريخ نويسان ايرانی اختراع کرده اند تا خودشان را مظلوم نشان دهند، آيا ايران می تواند از اين به عنوان بهانه برای حمله کردن به اسرائيل استفاده کند؟ يا اينکه اين ايران نيست که در خارج «جهان متمدن» قرار گرفته؛ اين آمريسرائيل است که از طرف «جهان متمدن» جواز گرفته هرچه می خواهد بکند، از هر بهانه ای برای سرکوب کردن دشمن استفاده کند و دست آخر «جهان متمدن» نطق هم نزند. منظورم را می فهميد؟
اشتراک در پستها [Atom]