۱۱/۲۸/۱۳۸۴
مسئوليت سنگين مرد سفيدپوست
اروپايی ها در طول چند قرن گذشته وظيفه خطيری را به گردن گرفته اند که همانا نجات مرد رنگين پوست از چنگال وحشی گری و بربريت است. در اين راه خطرات زيادی را به جان خريدند ولی همواره نيم نگاهی به هدف نهايی خود داشتند که همانا خلاصی اقليم جهانی از آخرين نشانه های جاهليت و عقب افتادگی بود.
بوميان آمريکايی که پيش از آمدن اروپايی ها دارای فرهنگ، آداب و رسوم خود بودند با استعمارگری الفتی نداشتند. برايشان آزاده گی و آزاده زيستی بيش از هر چيز اهميت داشت. با آداب و رسوم نياکانشان پيوندی ناگسستنی داشتند. پس نمی توانستند زير بار فرهنگ و آيين بيگانه بروند. اروپايی ها نيز اين موضوع را درک می کردند. می دانستند که برای سرکوبی اين ملت بايستی از سلاح های پيشرفته ای که از اروپا آورده بودند استفاده کنند. ميليون ها بومی آمريکايی را کشتند، تمدنهايشان را از بين بردند، تمدنهايی که نشانه هايش هنوز در کشورهای آمريکای لاتين وجود دارد. در اين ميان فرهنگ ها نابود شد، فرهنگ هايی که شالوده اش ارتباط مستقيم بشريت با طبيعت اطرافش بود.
اروپايی ها به تسخير سرزمين های ديگر هم پرداختند. اقليم آفريقا را قاره سياه ناميدند وبا اين کار به خودشان مجوز دادند که اين قاره سياه را از وحشی گری و جهالت برهانند. مردم اين قاره را به اسارت و بردگی گرفتند. سرزمين آنها را بين خود تقسيم کرده و به تاراج ذخاير طبيعی اين قاره پرداختند. به خاور دور و خاور ميانه و شبه قاره هندوستان تاختند چون شنيده بودند که مرد رنگين پوست اين اقليم ها هم نياز به آزاد شدن دارد.
در آن زمان ها هنوز آزادی به مفهوم کنونی را اختراع نکرده بودند. اگر صحبتی از آزادی بود، مقصود آزادی از وحشی گری و بربريت بود. مبلغين مسيحی و ميسونری ها را برای اشاعه اين نوع آزادی به اقصا نقاط گيتی گسيل کردند.
پس از قرن ها استعمار، جنبشهايی در ممالک استعماری شروع شد که منجر به استقلال اين سرزمين ها شد. سرزمين هايی که اروپايی ها بين خودشان تقسيم کرده بودند و مرزهايی مصنوعی داشت. پس مشکل در همين جا رفع نشد. مردم اين کشورهای مصنوعی با مرزهايی مصنوعی به شيوه های زندگی متمدن خو نگرفته بودند. هنوز به صورت قبيله ای فکر و عمل می کردند. پس قاره سياه دستخوش تلاطم و کشمکش های فراوانی شد که تا به امروز ادامه دارد. کشورهای خاورميانه هم همين طور.
اکنون استعمارگری نو در دنيا حاکم است و حربه فکری اين نوع استعمارگری آزادی ودموکراسی است. آمريکا که از قرن گذشته رهبری دنيای آزاد را به عهده گرفته با استفاده از اين حربه به کشتار و اشغال و غارت سرزمين های مرد رنگين پوست همت بسته است. اگر به عراق حمله می کند برای اشاعه آزادی است. برای نجات مردم اين اقليم از چنگال استبداد و عقب ماندگی است. در اين ميان سرزمين آنها را به بهانه تروريسم اسلامی تصرف می کند، به منابع طبيعی آنها چنگ می زند و غيره.
اروپايی ها هم که ديگر قدرت نظامی آمريکا را ندارند با روش های ديگری به اين استعمارگری نو ياری می دهند. به نام آزادی بيان به مقدسات مذهبی بيش از يک ميليارد مسلمان اهانت می کنند و دست آخر خودشان را مظلوم نشان می دهند که صرفاً خواسته اند به اين جماعت جاهل خواص و مزايای آزادی بيان را بياموزند ولی هيهات که اين جماعت عقب افتاده چنان به باورهای دينی خود به عنوان آخرين سنگر در مقابل هجوم امپريالسيم چنگ انداخته که اين تلاش آخری هم نتيجه معکوس می دهد.
تعجب می کنند که صدای اعتراض ملت های مسلمان در مواجهه با اين اهانت آخری بلند می شود. تعجب می کنند که فرهنگ های ديگری نيز وجود دارد که به ارزش های اخلاقی آنها پايبند نيستند. وقتی مسلمانان از روی خشم چند پرچم ويا چند ساختمان را به آتش می کشند، بر روی آنها برچسب جهالت می چسبانند، همان برچسبی که در چند قرن اخير بر مرد رنگين پوست چسباندند. با اين کار آخر حتی مسلمانان ميانه رو را از خود روگردان می کنند. با اين کار از خط قرمز عبور می کنند.
رسالت پدرانه غربی ها با پايان دوران استعمارگری وارد مرحله نوينی شده است که نشانه هايش را در خاورميانه می بينيم. اگر رسالت آنها در گذشته ترويج تمدن و رهايی مرد رنگين پوست از جهالت بود، اکنون برای رهايی وی از چنگال عقب افتادگی فکری و برای تحميل باورهای غربی از قوای ايدئولوژيک و اعتقادی استفاده می کنند. در عين حال با ايجاد موقعيتی غيرممکن و حکومت هايی دست نشانده از هرگونه پيشرفت اجتماعی در دنيای عرب جلوگيری می شود.
اشتراک در پستها [Atom]