۱۲/۰۲/۱۳۸۴

O Canada!

دختران طلايی کانادا

من رويهمرفته آدم غرغرو و منفی بازی هستم. هميشه به نيمه خالی ليوان نگاه می کنم. البته اينروزها سعی می کنم با اين طبيعت ناپسند مقابله کنم، ولی بعضی اوقات موفق نمی شوم.

نظرم در مورد کانادا هم هميشه منفی بوده. از هوای طاقت فرسايش شکايت کرده ام و از مردم سرد تر از يخش. قبلاً در همين وبلاگ به اين موضوع اشاره کردم. ولی کانادا از موقعيکه من به اينجا کوچ کردم خيلی تغيير کرده. آن زمان ها تعريفی برای کانادايی «واقعی» وجود داشت. هرکسی که پوستش سفيد بود و چشمهايش آبی کانادايی به حساب می آمد. مابقی اقليت مهاجر و پناهنده بودند. ولی حالا چهره کانادا در حال تغيير است. توی خيابان که راه می روی ويا وقتی سوار مترو می شوی همه نوع آدمی از تمام نژادهای جهان را می بينی که با راحتی به کار خودشان مشغولند. يک زمانی تنها يک محله چينی ها در شهر بود. حالا در اطراف شهر که مسافرت می کنی مملو از مغازه ها و واحد های بازرگانی چينی و کره ای است. هندی ها، يونانی ها، پرتغالی ها و ايتاليايی ها که سالهاست محله های خودشان را داشته اند. و ايرانی ها هم حالا يک پلازای ايرانی و غيره دارند. البته اين فقط در تورنتو و شهرهای بزرگ کاناداست. به شهرهای کوچکتر که می روی هنوز هم سفيدپوستان انگلوساکسون در اکثريت هستند.

بهرحال ديگر نمی شود گفت که کانادايی واقعی کيست. در حقيقت حالا سفيد پوست ها در تورنتو در اقليتند. پس کانادا برای نيازهای نيروی انسانی که دارد از همه دنيا مهاجر قبول می کند و تا زمانيکه قوانين را مراعات کنند باهاشان کاری ندارند. می توانند هرکاری که می خواهند بکنند. و چون سياست چندفرهنگی دولت سالهاست که در اين مملکت به طور جدی دنبال شده، همه فرهنگ ها و آيين ها و مذاهب می توانند بدون اينکه از کسی هراس داشته باشند به کار خودشان مشغول شوند. اين موضوع برخلاف همه آن شعارهايی که آمريکايی ها در مورد «سرزمين آزادی» سر می دهند، برای کانادايی ها صرفاً يک کليشه نيست.

امروز داشتم مسابقه هاکی زنان در المپيک زمستانی را تماشا می کردم که در طی آن تيم ملی کانادا برنده مدال طلای المپيک شد. احساس شعف عجيبی بهم دست داده بود. از همان احساس هايی که وقتی می بينم تيم فوتبال مملکتم گل می زند ويا مسابقه ای را می برد. حالا می خواستم بدانم که آيا ايرانی هايی که در آمريکا ويا اروپا زندگی می کنند هم اين احساس را می کنند؟ زمانيکه تيم آمريکا ويا انگليس برنده می شود، به شادمانی واقعی می پردازند؟ فکر کردم اين ايده ای که به اسم کانادا به وجود آمده شايد چندان بد هم نباشد.

چندی پيش که يک روزنامه کانادايی کارتون پيغمبر را چاپ کرد با اعتراض جمعيت های مسلمان کانادايی روبرو شد. در اين ميان دولت کانادا به جای اينکه مثل همتای دانمارکی اش ويا اتحاديه اروپا حرف از آزادی بيان و اين مزخرفات بزند، با يک اعلاميه ساده قال قضيه را کند و همه را راضی کرد. اين خود نشانه احترام يک دولت به اقليت هايش است. اين خود نشان داد که در کانادا به عقايد مردم احترام گذاشته می شود و هيچ قانونی بالاتر از باورهای مردم نيست.

پس شايد کانادا آنقدرها هم جای بدی نباشد. البته اينجا هم مشکلات و مسائل خودش را دارد. بسياری از تازه مهاجرها هستند که به اميد زندگی بهتر به اين مملکت کوچ کردند ولی حالا به کارهايی مشغولند که در شأنشان نيست. ويا فقر و سيستم آپارتايد گونه ای که در ميان بوميان کانادايی وجود دارد. ولی اينگونه مشکلات را کسی حاشا نمی کند و در فکر رفع کردنش هستند. با اين وجود اگر قضای روزگار موجب شد که آدم از مملکت خودش به دور بيافتد، شايد کانادا بهترين خانه به دور از خانه باشد.*

* توضيحاً عرض کنم که اينجانب برای نوشتن اين متن از هيچگونه سازمان مهاجرتی ايرانی ويا غيرايرانی ويا اداره مهاجرت کانادا وجه نقد ويا غيرنقدی دريافت نکرده ام. کسانی که بعد از خواندن اين متن به فکر مهاجرت به کانادا می افتند، نمی توانند نويسنده را برای تشويق در کوچ کردن به اين يخچال طبيعی مسئول بدانند.


نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی
:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©