۲/۲۹/۱۳۸۵
آقا هيچی در دنيا مثل دموکراسی و آزادی نمی شه که حتی از نون شب هم واجب تره. انسان را سرحال مياره. روح را جلا می ده. اينروزها هم که تا دلتون بخواد صحبت از دموکراسی و آزاديه. مقالاتی در روزنامه های «جريان اصلی» آمريکايی می خونی که آدم را حالی به حالی می کنه. وبلاگستان فارسی هم همينطور. مسائل و مشکلات مملکت هم که تمومی نداره و ميشه برای هرکدوم سوژه و جنجال و کارتون جداگانه درست کرد. هرچقدر هم که به اين ملت دهاتی ايرونی می خواهی بفهمونی که قرن بيست ويکم شده و بايستی به جرگه کشورهای آزاد بپيوندند که زير بار نمی رند. دوباره می رند به اين اکبيری با اون کاپشن های بی قوارش و آن موهاش که از هرکدام يک من روغن می چکه رأی می دن. يا اون عرب گشنه ها که ميرن به حماس رأی می دن.
بهرحال اوضاع جالبی شده. جورج بوش هم که شروع کرده با ديکتاتورها لاس خشکه بزنه. از اونطرف می خواد رژيم ايران را تغيير بده، از طرف ديگه با ديکتاتورهای ليبی و کره شمالی هم بستر می شه. از قرار معلوم بالاخره ليبی هم به جمع کشورهای آزاد پيوست. پس نوبت ايران کی می رسه؟
کسانی هم که بالاخره قانع شده اند که اين تو بميری از آن تو بميری ها نيست و جورج بوش بالاخره تصميم گرفته که «تغيير رژيم» را اجرا کنه، هول شدند؛ در سرسراهای کنگره آمريکا به دوی ماراتون پرداختند؛ روی دست هم بلند می شند که پست ها را در کابينه آينده ايران مال خودشون کنند. به بودجه ای که برای «اشاعه دموکراسی» در ايران اختصاص داده شده چشم دوختند و خودشان را نماينده ايرانی ها قلمداد می کنند.
عده ای ديگه هم جلوی کنگره آمريکا ظاهر می شند، در روزنامه های آنلاين مقاله می نويسند و غيره. همه چيز معنيش را از دست داده. اُرويلی شده. يک زمون اگه کسی در مقابل کنگره آمريکا شهادت می داد، او را خائن می دونستند. حالا قهرمان ملی شده. روی دست می برند. راستی اين همان آمريکايی نيست که پنجاه سال پيش در ايران کودتا کرد؟ همان آمريکايی نيست که حکومت ديکتاتوری را در ايران برای بيش از يک ربع قرن سرپا نگه داشت؟ شايد حالا که جورج بوش تمام دنيا را به خاک و خون کشيده نوبت ايران هم شده. ويا شايد قراره يکی از ناجی هايی که قبلاً انگليس برای ايران پيدا می کرد را راه بياندازند که مملکت را از چنگال ظلم و جور نجات بده. نمی دونم، ولی بهرحال اوضاع بلبشويی شده.
نوشته ای را در وبلاگ نيکی می خوندم که تا حدی به اين موضوع مربوط می شه. خانمی ادعا کرده که دولت آمريکا به مادرش ويزای ورودی نداده ولی تصميم گرفته به حاميان نظام که شامل محسن سازگارا، فاطمه حقیقت جو و عطری (!!!) می شند ويزای آمريکا بده. نيکی با اين خانم بحثی داره که منجر به مشاجره شده. من به چند و چون اين بحث کاری ندارم.
ولی نيکی در عين حال نکات خوبی را عنوان کرده که در اينجا به فارسی تکرار می کنم:
1. من علاقه ويژه ای به کسانی که کلباسی در وبلاگش اسم برده ندارم و در حقيقت به طور علنی در مورد چند نفر از آنها صحبت کرده ام. با اين وجود در مورد موضوعی که مطرح کرده، تهمت های مصنوعی و اغلب سطحی در مورد اينکه اين اشخاص «طرفدار رژيم» هستند کاملاً مسخره است. من نمی دانم که حقيقت جو در سمتش به عنوان يک محقق مهمان در آمريکا چه می کند، ولی شکی نيست که سازگارا و عطری فعالانه در توليد تبليغاتی دست داشته اند که برای ترويج جنگ برعليه ايران از آنها استفاده شده است. همين چند هفته پيش بود که عطری در مقابل کميته ريک سانتورام که هواخواه جنگ است، در مورد تغيير رژيم در ايران شهادت می داد.
2. آمريکا به خوبی می داند که چنين اشخاصی نه تنها از رژيم حمايت نمی کند بلکه کاملاً با جنگ خواه ترين و راستگراترين عناصر دولت آمريکا هماهنگ هستند. سازمان های اطلاعاتی آمريکا ممکن است در سال های اخير با کمبودهای عمده ای روبرو شده باشند ولی وقتی که موضوع دسترسی به بالاترين مقامات کنگره مطرح می شود، دقيقاً می دانند به چه اشخاصی ويزا بدهند.
تا آنجاييکه مربوط به «اقدام قانونی برعليه دفاتر آمريکا که مسئول اعطای ويزا هستند» می شود، مطمئن نيستم که خانم کلباسی چه دلايلی برای اثبات اين موضوع دارد. آيا می خواهد به همان سناتورهايی توسل کند که ترتيبات ويزای عطری و سازگارا را دادند؟ آيا می خواهد که خط مشی ويزا دادن خود را به طور کلی تغيير دهند؟ آيا مدرک قانع کننده ای دارد که نشان دهد همان کسانی که به قوای عناصر راستگرای سياست آمريکا پيوسته اند، در حقيقت «حاميان رژيم» هستند؟
اينهم خود مقاله نيکی از وبلاگ Another Irani Online
اشتراک در پستها [Atom]