۶/۱۰/۱۳۸۵
!رامين آزاد شد
اين رامين گرفتنش مشکوک بود، آزاد کردنش هم مشکوک است.
اولاً اينکه در بدو خروج از زندان، به خبرگزاری ايسنا می رود و شروع به اعتراف می کند. مثل اينکه بهش وحی شده بود که اينکار را بکند.
ثانياً مرتب از وضعيت زندان تعريف می کند. انگار هتل چند ستاره رفته بوده. همه باهاش مودب بودند. اتاق سويت خصوصی با تلويزيون و توالت و دوش داشته. غذا هم خوب بوده ولی با ذائقه اش جور در نمی آمده. انواع و اقسام پزشک و متخصص موجود بوده که به حال مهمانان – زندانی ها رسيدگی کنند. رويهمرفته همه چيز خوب بوده، تنها بدی اش اين بوده که اسمش زندان بوده.
ثالثاً در مصاحبه اش ذکر می کند که اقراری نکرده ولی مصاحبه اش کمتر از اقرار نيست.
برای مثال ميگويد:
«موضوع ارتباط من با بيگانگان از سال 1377 – 1378 آغاز شد، يعنی بعد از اينكه بنده به كانادا و سپس به دانشگاه هاروارد رفتم. . . . بعد از آن به دانشگاه تورنتو بازگشتم و آنجا بود كه از طريق همكاران با مجله دموكراسی آشنا شدم. بعد از اينكه سه سال در دانشگاه تورنتو تدريس كردم سازمانی كه مجله دموكراسی در آن منتشر ميشد به نام (NED)، بورسی را به بنده پيشنهاد كرد كه اين بورس را گرفتم و به واشنگتن رفتم و سال 1380 و 1381 در آنجا بودم و از آنجا بود كه بحث زنجيرهای كه به دستگيری من انجاميد،آغاز شد.»
يا اينجا می گويد:
« البته دعوتهايی از سوی يك موسسه آمريكايی بود كه بورس ميدهد و سخنرانی ميگذارد و بنده را به چند كنفرانس و سمپوزيوم دعوت كردند و آنجا برای بنده فرصتی بود كه با افرادی از وزارت خارجه آمريكا و ساير موسسات آشنا شوم و اين مدت از طريق اين موسسه به يك سری از كنفرانسها دعوت ميشدم و در برخی از آنها افراد ديگری هم بودند كه يك سری از وزارت خارجه آمريكا بودند به ويژه ماموران اطلاعاتی كه در برخی از اين كنفرانسها ماموران اطلاعاتی اسرائيل و آمريكا بودند. اين ارتباط مستمر از طريق اين موسسه با نهادهای آمريكايی ادامه پيدا كرد تا اينكه سرانجام در يكی از كنفرانسهايی كه به اروپا رفته بودم با فردی آشنا شدم كه مشاور اسبق كلينتون و رييس مركز صندوق آلمانی مارشال بود.»
دست آخر می گويد:
«علت دستگيری من با فروپاشی نرم يا از درون ارتباط پيدا ميكرد و حساسيت هم در ارتباط با دعوت از افرادی بود كه به ايران دعوت كردم. طرح پيشنهادی موسسه مارشال تحقيق تطبيقی بود در ارتباط با اينكه روشنفكران در اروپای شرقی در زمان فروپاشی كمونيزم چه نقشی داشتند و چگونه اين نقش را ايفا كردند و چگونه جامعه مدنی را توانستند توانمند كنند و نتيجه آن فروپاشی بوده است و مقايسه با اينكه روشنفكران در ايران به علاوه عناصر گروههای غير دولتی، چگونه ميتوانند توانمند شوند. . . . اين بحث در ايران به تقابل با دولت و حكومت ميانجاميد. من در اين بحث به دنبال خشونت نبودم و اين بحث هم مرا به اينجا كشاند. البته اين طرح به دليل دستگيری من به آنها نرسيد و معلق ماند.»
آخر سر:
« زنجيرهای كه در آن قرار گرفته بودم مقداری در جهت خلاف آن چيزی است كه دلم ميخواست صورت ميگيرد. من هيچ گاه با اينكه 25 سال از عمرم را دور از ايران زندگی و تحصيل كردم، دلم نميخواسته عليه منافع ملی و ملت ايران كاری را انجام داده باشم. .مدتی كه در زندان بودم احساسم اين بود كه نهادهای آمريكايی مرا در جريانی قرار دادند كه اين جريان، جريانی نبوده كه من بخواهم در آن قراربگيرم.»
يعنی خلاصه کلام گول خورده، دنبال بورسيه بوده، نمی خواسته درگير شود ولی از قضای روزگار و خامی خودش، شده. در ضمن از هيچ شخصی هم اسم نمی برد. خدا را چه ديدی، شايد دومرتبه اينطرف آب پيدايش شود، نمی خواهد همه پل ها را خراب کرده باشد.
حالا اگر بتوان باور کرد که مقداری از اين حرف ها حقيقت داشته باشد که به احتمال زياد دارد، منظور از اين حرف ها چيست؟ آيا همانند کاتوليک ها خواسته به «گناهانش» اعتراف کرده باشد و دست آخر کشيشی - آخوندی چيزی پيدا می شود که بگويد: «آمرزيده شدی فرزند.»
و اگر همه اين حرف ها حقيقت داشته باشد، کسانی که از رامين بدون چون و چرا حمايت می کردند چه احساسی می توانند داشته باشند. چون می توان گفت که رامين برای اينکه تحت فشار بوده و نمی خواهد به زندان برگردد اين سخنان را گفته ولی آيا می توان اين حقيقت را کتمان کرد که حرفهايش به نظر قانع کننده می آيد.
بهرحال ما که نه اعتصاب غذا کرديم و نه اعلاميه ای را برای آزادی رامين امضاء کرديم. پس ما را سننن. ولی از همه اين حرف ها گذشته، شايد به عنوان يک روشنفکر، دلش می خواهد در محيط دانشگاهی باشد. شايد دلش می خواهد از سر و صدا و هياهو به دور باشد. برای همين هم هست که در بدو خروج از زندان به مصاحبه نشست که شايد رسانه ها دست از سرش بردارند. نمی خواهد کسی برايش اعتصاب غذا کند. نمی خواهد تبديل به قربانی راه آزادی و دموکراسی شود. نمی خواهد با زور «هزينه» بپردازد. می گويد که «ميخواستم تدريس كنم. به دانشگاه شهيد بهشتي رفتم. يك سالي توانستم در كارشناسي ارشد درس بدهم. گفتم مرا جزو گروه فلسفه كنيد ولي قبول نكردند.» اگر فرصت تدريس به او داده بودند، شايد سروکارش به NED و وزارت امور خارجه آمريکا نمی کشيد. و شايد رامين های ديگری هم هستند که به درد او دچارند...
اشتراک در پستها [Atom]