۷/۲۷/۱۳۸۵
ديشب برای سومين بار فيلم «مارمولک» را می ديدم. حکايت، حکايت مملکت ماست.
شانس خوب من در هفته «دفاع مقدس» وارد مملکت شدم. اتفاقاً همان روز اول ورود به «بهشت زهرا» رفتيم چون پدرم در آنجا خاک است. از آنجا تا گلزار شهدا راه زيادی نيست. کسانيکه در تهران زندگی می کنند اين مزار وسيع را خوب می شناسند که خودش مثل يک شهر است و از قرار معلوم شهردار هم دارد! شهردار اموات. هنگاميکه از ميان اين همه جوان و نوجوان گذر می کنی و به آمال و آرزوهايشان می انديشی، واقعاً می خواهی به زمين و زمان فحش و بدوبيراه بدهی. دفاعی که موجب شد اين همه جوان به آمالشان نرسند و خانواده هايشان داغدار شوند، کجايش مقدس است؟
بهرحال، هفته دفاع مقدس يعنی اينکه حجم تبليغات تلويزيون و راديو چند برابر می شود. اگر تا آن زمان فقط چند روحانی و چند پاسدار به تعريف و تمجيد از شهادت و غيره می پرداختند، حالا همه و همه از گوينده اخبار گرفته تا اجرا کننده مسابقه تلويزيونی بايستی به اين امر خير نظری بيافکنند و يک جوری موضوع را ربط دهند. آنوقت می گويند چرا مردم ماهواره دارند!
شخصيت اصلی در فيلم مارمولک می گويد که به اندازه آدم ها بر روی زمين راه برای رسيدن به خدا وجود دارد و هرکسی بايد راه خودش را پيدا کند. فکر کنم منظور اوضاعی است که در مملکت به وجود آورده اند. می خواهند مردم و به خصوص جوانان را مجبور کنند که به راه خودشان بروند، چون فکر می کنند تنها راه رسيدن به خدا دولا راست شدن و اين نوع شستشوی مغزی است. همين باعث شده که بسياری از جوان ها از دين و ايمان زده شوند که اين خود در کشوری که نظامش براساس اسلام است جای تأمل دارد.
دوستی می گفت که در ايران اکثريت جوانان به ساده ترين فريضه دينی که همان نماز خواندن است نمی پردازند. آنهايی هم که دولا راستی می شوند يا از روی زور است ويا برای اينستکه در اين مملکت اگر بخواهی به جايی برسی بايستی جانمازی آب بکشی ويا تسبيحی در دست بچرخانی. اين مشکلی است که برای اين جامعه «مسلمان» به وجود آورده اند.
اشتراک در پستها [Atom]