۹/۱۲/۱۳۸۵
هر کسی به يک چيزی معتاد است. خيلی از ما هم که در اين وبلاگستان سيروسياحت می کنيم به سياست معتاديم و وقتی يک روز در مورد آن نمی خوانيم ويا بحث نمی کنيم، فکر می کنيم يک چيزی را گم کرده ايم. برای تعطيلات هم که می رويم همين طور است. می خواهيم از نقطه نظر سياسی ديگران آگاه شويم. با آنها بحث می کنيم و سوالهای مکرر. در غرب به چنين اشخاصی «پولوتيکال جانکی» می گويند. که يعنی همان «معتاد به سياست.»
چند روزی بود که کنگره ای برای انتخاب رئيس جديد حزب ليبرال در کانادا برقرار بود. من به شخصه در تمام مدتی که در کانادا اقامت داشته ام، حتی يکبار هم به اين حزب رأی نداده ام. ولی خب چون اينجور گردهمايی ها برايم جالب بوده (به خاطر دلايلی که در فوق ذکر شد)، به جای اينکه به کار و زندگی ام بپردازم، جلوی تلويزيون نشسته بودم و اين کنگره را تماشا می کردم. آخر دست هم شخصی را انتخاب کردند که به نظر می آيد آدم خوبی باشد ولی جاذبه ای ندارد. البته بگذريم که طرف مقابل او که نخست وزير فعلی کاناداست هم کمتر از او ندارد. ولی خب يک پروسه نيمه دموکراتيک بود و تماشايش جالب.
صحبت از انتخابات شد، ياد دوران پيش از انقلاب افتادم. در آن زمان تا جايی که به ما گفته بودند مجلسی بود و از قرار معلوم «صحيح است، احسنت گويان» لايحه هايی را هم تصويب می کردند. ولی اگر انتخاباتی بود، ما که خبر نداشتيم. فکر نکنم حتی يک نفر از اعضای خانواده ما هم رأی می داد ويا در چنين انتخاباتی شرکت می کرد. دو حزب «ايران نوين» و «مردم» هم بود که از قرار معلوم حزب مردم هميشه نقش «حزب مخالف» را بازی می کرد.
بهرحال يک روزی شاه تصميم گرفت که همه حزب ها را منحل کند و حزب فراگيری به اسم «حزب رستاخيز ملت ايران» راه بياندازد. قرار شد همه ملت هم در انتخابات شرکت کنند و عضو اين حزب شوند: انتخاباتی که از قرار معلوم برای اولين بار در تاريخ ايران زياد در آن تقلب نشد. اين خودش بخشی از ايجاد «فضای باز سياسی» بود که شاه قولش را داده بود.
بهرحال من که خودم هنوز به سن رأی دادن نرسيده بودم، ولی چند نفری از اعضای خانواده به خاطر فشارهايی که وجود داشت رأی دادند. بعد از آنهم که انقلاب شد و بساط حزب رستاخيز را جمع کردند.
صحبت از رأی دادن شد، من از موقعيکه شهروند اين مملکت شده ام، در کمتر انتخاباتی بوده که رأی نداده باشم. هميشه بر اين عقيده بوده ام که اگر در يک جامعه زندگی می کنيم، بايستی به صورتی در روال سياسی آن جامعه شرکت کنيم. شايد با خيلی از چيزهايی که در اطرافمان می گذرد و نظام سياسی به طور کلی موافق نباشيم، ولی هميشه رأی دادن بهتر از ندادن است.
در ايران هم انتخاباتی در جريان است. بعضی ها دوباره کوس «تحريم انتخابات» را می زنند. تا جايی که من فهميده ام چنين اشخاصی در بيشتر مواقع غرض شخصی دارند. منظورم اين است که اگر می گويند بايستی انتخابات را تحريم کرد، دليلش اين نيست که نظام دموکراتيک نيست و غيره. منظورشان اينست که نظام به وفق مرادشان نيست ويا با آنها درست تا نکرده و غيره.
در همين حال هر وقت که انتخاباتی در ايران برگزار می شود، صف های طويل مردم را می بينيم که در مقابل صندوق های رأی تشکيل می شود. اين همان مردمی هستند که صبح تا شب از نظام گله می کنند ولی وقتی موقع رأی گيری می شود در انتخابات همين نظام شرکت می کنند. فکر کنم يک حالت گسستگی بين اشخاصی که امر به تحريم انتخابات می دهند و آحاد مردم وجود دارد. آنهايی که می گويند انتخابات را تحريم کنيد می خواهند يک سيستم ليبرال دموکراسی از نوع غربی را در مملکت راه بياندازند که هر چند وقت يکبار انتخاباتی هست و يک ميليونر به عنوان رئيس جمهور انتخاب می شود. اگر شخصی مثل احمدی نژاد که پسر يک آهنگر است به رياست جمهوری انتخاب شود، برايشان مشمئز کننده است.
مردم هم کار خودشان را می کنند و با دموکراسی و اينجور چيزها که اين آقايان و خانم ها اشاعه می دهند کاری ندارند. اگر کسی گفت که موقعيت معيشتی و خانوادگی آنها را بهبود می دهد، به او رأی می دهند چون فکر می کنند رأی دادن بهتر از ندادن است. اين خودش يک نوع بلوغ سياسی را در بين مردم ما نشان می دهد. اين چيزی است که طرفداران تحريم انتخابات هيچوقت نخواهند فهميد.
پ.ن.: من که در آن زمان در خارج کشور نبودم و همه مطبوعات داخلی هم که سانسور بود. ولی خيلي دلم می خواهد بدانم زمانيکه شاه تمام احزاب مملکت را منحل کرد، چند دولت خارجي بودند که به اين موضوع معترض شدند. همان هايي که حالا اينقدر نگران «هيومن رايتز» و غيره هستند.
اشتراک در پستها [Atom]