۱۰/۱۶/۱۳۸۵
*شيش تايی ها
چندگاهی بود که اين بازی شب يلدا در وبلاگستان برقرار بود و دوستان از همديگر دعوت می کردند که در باره زندگی شخصی شان بنويسند. بازی جالبی بود که البته بيشتر برای شوخی و خوشگذرانی بود.
چون کسی از من برای شرکت در اين بازی دعوت نکرده بود، گفتم خودم چند کلمه در مورد خودم بنويسم.
در ايران قبل از انقلاب که بزرگ می شديم، اينطور قرار گذاشته شده بود که همه بچه دبيرستانی ها طرفدار دو تيم فوتبال اصلی پايتخت باشند. تيم اول که اکثريت قريب به اتفاق تهرانی ها (و شايد ايرانی ها) طرفدار پروپا قرصش بودند، پرسپوليس بود. چندتايی نخاله هم بودند که طرفدار تيم ديگر پايتخت يعنی تاج (استقلال) بودند.
به امجديه که می رفتی، از گوش تا گوش استاديوم را پرسپوليسی ها نشسته بودند. ممد بوقی هم برايشان بوق می زد. تعداد کمی تاجی هم بودند که در گوشه شرقی استاديوم می نشستند و مورد فحش و بدوبيراه پرسپوليسی ها قرار می گرفتند. تيم های ديگری هم بودند که طرفداری نداشتند.
حالا چرا يک نفر طرفدار پرسپوليس يا تاج يا هر تيم ديگری می شود موضوع بحث نيست. در اين ميان منهم که از همان عنفوان جوانی نمی خواستم با رأی اکثريت کنار بيايم يا مثل آنها زندگی و فکر کنم، «تاجی» شده بودم.
کتابی را می خوانم که بيشتر فکاهی است و نوشته «جرج کارلين» کمدين آمريکايی است.
در مقدمه کتاب می گويد:
I'm an outsider by choice, but not truly. It's the unpleasantness of the system that keeps me out. I'd rather be in, in a good system. That's where my discontent comes from: being forced to choose to stay outside
حکايت کار ماست...
* در يک مسابقه جنجالی بين پرسپوليس و تاج، پرسپوليس با نتيجه شش گل زده برنده شد. از آن به بعد به تاج «شيش تايی ها» می گفتند.
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]