بچه که بودم کتاب های جمال زاده را می خواندم. برايم خيلی جالب بود که طوری از ايران می نوشت که انگار ايران پنجاه سال پيش بود. جمال زاده در عنفوان جوانی ايران را ترک کرده بود. ولی عشقش به زبان فارسی به حدی بود که تا آخر عمر به فارسی می نوشت. همان عشقی که همه ما به درجات مختلف داريم. ولی ايرانش همان ايران زمان بچگی اش بود. با ايران زمان بچگی من از زمين تا آسمان تفاوت داشت. ديگر کسی برای رفتن به شميران قاطر کرايه نمی کرد.
ديشب خواب ديدم که داشتم می رفتم ايران. قرار بود فردای آن روز حرکت کنم. ولی هنوز به خانواده در ايران خبر نداده بودم.
يک آهنگی هست که خيلی ها خوانده اند و اينجا موقع کريسمس پخش می کنند. «بينگز کرازبی» برای خواندنش معروف شده. صحبت از کريسمس و رفتن به خانه است. به دلدارش قول می دهد که موقع کريسمس در خانه باشد.
هميشه فرض می کردم که فاصله بينگ کرازبی و خانه اش چند صد کيلومتر بيشتر نيست. شايد برای رفتن به خانه فقط کافيست که قطار را بگيرد. ولی با اينهمه چنان اين آهنگ را می خواند که انگار خانه اش هزاران فرسنگ فاصله دارد. چون ممکن است فاصله فيزيکی با خانه اش فقط چندصد کيلومتر باشد. ولی فاصله روانی چندين هزار کيلومتر است. پس اين خانه رفتن برايش مثل يک رويا می شود. رويايی که شدنی نيست. به قول فرنگی ها «نمی تونی دوباره به خونه برگردی.»
فاصله فيزيکی ما نسل اولی ها تا خانه چندين هزار کيلومتر است . فاصله روانی مان هم همينطور. حالا مهم نيست کجا باشيم؛ می خواهد تهرانجلس باشد يا تهرانتو. نوروز را جشن می گيريم ولی همه مان می گوييم: نوروز در ايران چيز ديگه ای بود! همه مان رويای خانه رفتن را در سر می پرورانيم؛ رويايی که ديگرشدنی نيست. برای همين هم هست که واژه هايی مثل «ايرانی-کانادايی» و «ايرانی-آمريکايی» برايمان مفهوم چندانی ندارد چون قسمت دومش فقط برای خالی نبودن عريضه است. هنوز هم حداقل از لحاظ روانی کانادا و آمريکا ويا هرکجای ديگر خانهی موقت است. از خانه است که سالهای سال به دور افتاده ايم. به اين زندگی «راحت» عادت کرده ايم و دل کندن از آن برايمان آسان نيست. خانه هم تغيير کرده. نسلهای بعدی صاحبخانه شده اند.
ولی رويای ما همان خانه قديمی است. اگر خانه را اينروزها با سنگ و آهک می سازند، خاطره ما هنوز همان خانه خشتی است.
برای نوروز خانه خواهيم بود؟
شايد در روياهايمان
# ارسال توسط Mohammad - محمد : ۰۸:۴۲