۳/۲۵/۱۳۸۸

اين يک انقلاب است

وقتی به گفته ای دو ميليون نفر به طور خودجوش و هماهنگ نشده و با وجود تمام مشکلاتی که در اين چند روز از لحاظ اطلاع رسانی برايشان فراهم کرده اند در ميادين شهر اجتماع می کنند فقط می شود اسمش را انقلاب گذاشت. حالا فرض کنيد که اگر مجوز داشتند و به طور صحيح اطلاع رسانی هم شده بودند و نگران هجوم اراذل و اوباش هم نبودند، چند نفر جمع می شدند.

جمهوری اسلامی از بدو تولد يک عده خودی داشته و يک عده ناخودی. خيلی ها که قبلاً خودی بودند حالا ناخودی شده اند و بالعکس.

اين جريان خودی و ناخودی بودن در بطن جامعه هم بروز کرده است.

گروه خودی مستضعف و حزب اللهی است. بسيجی و سپاهی است. از قرار معلوم در ولايت فقيه ذوب شده. خيلي هايشان که سرباز پياده نظام هستند با شستشوی مغزی که در اين سی سال دريافت کرده اند، هر وقت که صلاح نظام باشد به خيابان ها می ريزند و «حماسه» ايجاد می کنند.

گروه دوم شهرنشين است. از انديشه ها و رفتار و عادات غربی پيروی می کند. از طبقه متوسط جامعه است. با سيستم حکومت دينی اشکال دارد. عده ای از اينها را در سال های اول انقلاب قلع و قمع کردند. آنهايی که طرز ديدهای مارکسيستی و چپی داشتند. عده ای راهی غرب شدند. بقيه هم در ايران ماندند و به زندگی مجازی شان ادامه دادند.

اين انقلاب را گروه دوم شروع کردند. چون آنها خودشان را به همان اندازه ايرانی می دانند که گروه اول ايرانی هستند. در طول سالها ج.ا. به طور کجدار و مريز با اين جماعت شهرنشين سر کرده و به طرق مختلف آنها را تحت فشار قرار داده است.

شخصی مانند موسوی هم بدون اينکه خودش بخواهد رهبر اين انقلاب شده. ولی طبق معمول همه انقلاب ها، مردم از رهبران خودشان پيشی گرفته اند. وقتی که موسوی از مقامات اجازه تجمع می خواهد ولی به او نمی دهند، موش می شود و از مردم می خواهد که اجتماع نکنند. چون نگران امنيت آنهاست. با اينکه خودش انقلابيست ولی هنوز اين جنبشی که در جامعه ايجاد شده را به صورت انقلابی نمی بيند. آخر قرار نبود انقلاب شود. ولی مردم ديگر کاری به اين کارها ندارند. با اينکه می دانند ممکن است از طرف اراذل و اوباش مورد حمله قرار گيرند به طور خودجوش تجمع می کنند. مردم گوی رهبری را از موسوی می گيرند و او بايستی خودش را دوان دوان برساند و دوباره به مردم ملحق شود. آنجا و زمانی که بالای اتومبيل می ايستد دوباره انقلابی می شود.

مردم ليدر می خواهند و موسوی را مجبور می کنند که ليدر شود، هر چقدر که ممکن است اينکار برايش خوشايند نباشد. چون هرچه باشد خود او زمانی در ولايت ذوب شده بود.

در روزهای آينده خامنه ای سعی خواهد کرد که با راه انداختن اجتماعات مشابه نشان دهد که جمهوری اسلامی چقدر طرفدار دارد ولی آب ريخته را نمی توان به جوی برگرداند. گروه ناخودی فهميده که چه توانايی هايی دارد. ديگر اجازه نمی دهد که هيچ احمقی آنرا «خس و خاشاک» بنامد. احمدی نژاد هم که از قدرتی که رهبری در اختيارش گذاشته بود هار شده بود حساب کار خودش را خواهد کرد.

خامنه ای با اين اقدام ناخردمندانه و زير پا گذاشتن رأی ملت به طور جدی مشروعيت نظام را زير سوال برد. تنها راه باقيمانده برايش ايجاد رعب بيشتر در جامعه است.
ويا می تواند «صدای اين انقلاب را بشنود.» پيش از اينکه دير شده باشد.

پ.ن.: امروز ياد حسين درخشان افتادم. جای او در اين وبلاگستان بيش از هميشه خاليست. او هم مثل من به نحوی در احمدی نژاد و ج. ا. خوبی می ديد. می خواست همه مخالفين نظام را به صورت غربزده جلوه دهد با اينکه خودش هم غربزده بود. می خواست در شهر ری زندگی کند در حاليکه می توانست در پاريس زندگی کند. ماه هاست که هيچکس از او خبری ندارد و انگار اصلاً فراموش شده.


نظرات:
محمد دقیقا امروز با یکی از دوستام می گفتیم که چقدر جای حسین درخشان خالیه این روزا و چه موقعیت تاریخی ای رو از دست داد. اگه بود حتما کلی تحلیل می داد و فعال بود و مثلا هنوز من و اون هم داشتیم همدیگه رو تیکه پاره می کردیم و کلی دعوا داشتیم. به این که فکر می کنم این آدم پر سر و صدا حالا الان بیش از هفت ماهه که زندانه و احتمالا تو انفرادی و این موقعیت تاریخی هم هیچوقت دیگه برنمی گرده حالم خیلی بد می شه. ببخشید که نظرم به اصل پستت ربطی نداشت و به پانوشتت ربط داشت :)
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی
:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©