۱۰/۰۹/۱۳۸۵

ديدار دوباره



:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۰۷/۱۳۸۵

کوروش تو لالا کن

من هميشه به جوانان ايرانی افتخار می کردم که چقدر زود هم رنگ جماعت می شوند.

هنگاميکه سوار آسانسور می شدم و می ديدم چند جوان با شلوارهای جين پاره پوره که از ميان پارگی ها زيرشلواری شان هويدا بود سوار می شدند، با موهای آشفته رنگ کرده که مثل اينستکه سالهاست رنگ شانه را نديده و موبايل بر گوش. اول شايد بهت زده می شدم، ولی بعد که با هم به گويشی از زبان شيرين پارسی سخن می گفتند (که بيشترش فحش ناموسی بود تا چيز ديگر) خيالم راحت می شد و گل از گلم می شکفت و افتخار می کردم که چنين جوانانی هستند که روزی روزگاری به ايران برگردند و مملکت را از نو بسازند. البته بعد از اينکه دموکراسی برقرار شد و سکولار هم شد.

ويا وقتی دختر خانمی را می ديدم که با موهای مجعد رنگ کرده به رنگ های قوس و قزح جلويم ظاهر می شد، اول فکر می کردم که نکند با خواننده آمريکای لاتين، همان «شکيرا» روبرو شده باشم. ولی بعد از اينکه با موبايلش شروع به گفتگو می کرد و معلوم می شد که از سرزمين آريايی هاست، آنقدر احساس غرور بهم دست می داد که نگو.

فکر می کردم اين يک استعداد خداداد ما ايرانی هاست که زود همرنگ جماعت می شويم. استعدادی که بايستی اذعان کنم خودم از آن بويی نبرده ام و در اين ميان تنها پدرو مادرم را مقصر می دانم که اينطوری ما را بارآوردند.

بهرحال اين موضوع گذشت و خدايی شد سفر کوتاهی به ايران و آنهم شمال شهر تهران بکنم و از نزديک با جوانان مملکتمان، آنهايی که هنوز پايشان به بهشت برين غرب نرسيده آشنا شوم. تازه شيرفهم شدم که اين شيوه زندگی از همان تهران شروع می شود. چون همان طرز لباس پوشيدن و همان مدل آرايشی را ديدم که در جوانان دور افتاده از وطن ديده بودم. تنها تفاوتش اين بود که اين گروه از جوانان هنوز صد در صد نتوانسته بودند خودشان را به صورت هنرمندانی در بياورند که در ويدئوهای «ام.تی.وی» می بينيم . هنوز همه جای بدنشان سوراخ نشده بود و از آن منگوله آويزان نکرده بودند. و دختر خانمها هم مجبور بودند يک قطعه پارچه را به پشت سرشان ببندند که بعد ها يکی از دوستان به من دهاتی فهمانيد که نوعی حجاب است.

پ.ن.: توجه کرده ايد هروقت خانمی را در خيابان می بينيم که چند برابر مقدار لازم آرايش کرده، به احتمال زياد ايرانی است.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۰۶/۱۳۸۵

!آی سِی ويتِ مينت



دو ديپلمات ايرانی که با پاسپورت ديپلماتيک وارد عراق شده اند دستگير می شوند.

عراقی ها قبول می کند که اينها به طور قانونی وارد مملکتشان شده اند. همه شان می گويند که به طور غيرقانونی دستگير شده اند و بزودی آزاد می شوند.

از طرف ديگر آمريکا می گويد که اين ديپلمات ها با قاچاق اسلحه ارتباط داشته اند!

از اون طرف ايران به جای اينکه سفير خود از عراق را صدا کند و روابط ديپلماتيک را قطع کند به عراق وام يک ميليارد دلاری می دهد! (آنهم با چه ماچ و بوسه اي)

سوال اينست که اگر اسرائيل - بخوانيد کشور دموکراتيک و پيشرفته - در موقعيت مشابهی بود و ديپلمات هايش را در کشور همسايه دستگير کرده بودند چه عکس العملی نشان می داد؟

تا کی می خواهيم مثل کشورهای عقب افتاده و ديکتاتوری رفتار کنيم؟ کمی هم از کشورهای پيشرفته درس بگيريم. شايد بالاخره به عضويت «دنيای آزاد» قبولمان کنند.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۰۵/۱۳۸۵

زنگ خطر به صدا در آمد

.هر کجای اين نوشته که دلتان می خواهد گيومه بگذاريد

قطع نامه سازمان ملل برعليه ايران صادر شد. اين قطع نامه در حالی صادر می شود که ماهيت صهيونيست به کشورهای همسايه حمله می کند، مردم را از خانه هايشان آواره می کند، زيربنای يک کشور بدبخت را از بين می برد و دست آخر بعد از اينکه همه چيز سوخت و همه چيز از بين رفت، جامعه جهانی، آنهم از روی بی ميلی قطع نامه ای صادر می کند که حتی اين کشتار فجيع را محکوم نمی کند. در عوض کسانی را محکوم می کند که از خانه و کاشانه شان دفاع می کردند.

اين قطعنامه در حالی صادر می شود که نخست وزير رژيم صهيونيستی به طور صريح اعلام می کند که بمب اتم دارد و ايران را به استفاده از آن تهديد می کند.

هر کس که متن اين قطع نامه را خوانده به وضوح می داند که اين قطع نامه هيچگونه خطر اقتصادی برای ايران ندارد. ايرانی که برای بيست و هفت سال تحت تحريم بزرگترين قدرت اقتصادی دنيا بوده و اموالش ضبط شده، از اين نوع قطع نامه ها نمی هراسد.

خطر بزرگ تر چنين قطع نامه هايی که به تصويب جامعه جهانی هم رسيده سياسی است.

اکنون رژيم صهيونيستی به خود اختيار می دهد که به ايران حمله کند. گذشته نشان داده که اين رژيم مصنوعی تابع هيچ قانون و منطقی نيست، همانگونه که برای اسارت دو سربازش به لبنان حمله کرد. در اين ميان واکنش ايران همانند واکنش دولت های ترسو و دست نشانده عرب نخواهد بود. واکنش ايران همانند حزب الله با چند موشکش هم نخواهد بود. واکنش ايران به مراتب سهمگين تر خواهد بود.

شايد چنين جنگی رژيم صهيونيستی را از کره خاکی محو کند. ولی در عين حال تمام منطقه (و شايد همه کره خاکی) را به خاک و خون خواهد کشانيد.

رژيم صهيونيستی که کل موجوديت خود را در خطر می بيند به هر وسيله ای متوصل می شود که خودش را نجات دهد. آمريکا و دول غربی چنين ابزاری را در اختيار اين رژيم سهمگين قرار داده اند.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۰۲/۱۳۸۵




پدر ترکمن ها در گذشت.

صفرمراد نيازف در هنگام مرگ رئيس جمهور، رئيس مجلس و همه کاره ترکمنستان بود.

وی اسم مادرش را بر روی ماه آوريل و نان شب گذاشته بود.

جوان های مملکتش را بی ريش کرده بود.

داشتن بيش از يک گربه را محدود کرده بود.

سربازان وظيفه جای پزشکان را گرفته بودند.

بيمارستان ها را در همه جا به غير از پايتخت تعطيل کرده بود.

بناها و کاخ های عظيم برای خودش و خانواده اش می ساخت.

هرگونه فعاليت سياسی را منع کرده بود و سران گروه های مخالف را به زندان افکنده بود ويا تبعيد و اعدام کرده بود.

با اين حال همه مردمش به او عشق مي وزريدند.

حتی يک نفر هم نبود که او را ديکتاتور بداند ويا عکس هايش را آتش بزند.

يکنفر هم نبود که ادعا کند اختناق وجود دارد.

سازمان ملل هم قطع نامه حقوق بشر بر عليه اين دولت مردمی صادر نمی کرد.

همه دوستش داشتند. آمريکايی ها بيش از همه.

يادش گرامی باد.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۰/۰۱/۱۳۸۵

سخنرانی رئيس جمهور ايران در جمع دانشجويان دانشگاه پلی تکنيک

:رأی بدهيد Balatarin

۹/۲۴/۱۳۸۵

Burn, Baby Burn!



موضوع برای گفتن زياد است و فرصت اندک. ولی اين جريان سوزاندن عکس احمدی نژاد در همايشی که در پلی تکنينک تهران بوده، ابعاد جالبی پيدا کرده است.

اين مقاله را بخوانيد که می گويد دانشجويان تصميم به سوزاندن عکس گرفتند چون مخالف کنفرانس هولوکاست بودند!

مقاله بی بی سی فارسی هم مثل هميشه خواندنی است که نامه دانشجويان پلی تکنيک به احمدی نژاد ديکتاتور است. در اين نامه آمده:

«... پاسخی که در خور شأن دانشجويان پلی ‌تکنيک باشد از شما شنيده نشد و جوابها همگی موضوعات مضحکی بود که به درد سفرهای استانی شما به روستاهای دورافتاده می ‌خورد.»

در جای ديگر آمده

«... برای پيرزنهای روستاهای دورافتاده که صحبت نمی‌ کنيد، دانشجويان ديده ‌اند! چگونه شعور دانشجو را آن‌ قدر پايين تصور کرده‌ ايد؟ کاش شهامت تأييد کارهای خود را داشتيد و رو به کل گويی و هزل نمی ‌آورديد.»

خب الهی شکر که بالاخره تفاوت ميان روستايی نفهم و بی شعور را با طبقه دانشجو و فرهيخته درک کرديم. هنگاميکه رئيس جمهور در جمع روستائيان قرار می گيرد، با وی به گرمی برخورد می شود. چون روستائيان با همه عقب افتادگی فکری که دارند از اين موضوع آگاهی دارند که با دعوا و مرافعه و عکس سوزاندن کار به جايی نمی برند. از سوی ديگر دانشجويان فرهيخته خود را جدا از اين گروه بی سواد و نفهم می بينند. عکس می سوزانند؛ فحش و بدوبيراه می دهند؛ به سمت تريبون حمله می کنند و غيره. چون در کتابهای سوپر دموکراسی که خوانده اند بهشان گفته شده که بايستی اينطوری رفتار کنند.

همين روستائيان بی سوات هستند که نان را روی سفره ما شهرنشين های متجدد می گذارند. البته کينه دانشجويان فرهيخته با روستائيان بی دليل نيست. چون همين روستائيان امل بودند که شخصی را انتخاب کردند که بيشتر به خودشان شباهت دارد. از طبقه خودشان است و زمانيکه در جمع آنهاست، احساس راحتی می کند. آخر چه می شد که اين روستائيان هم درک مي کردند که بايستی به نماينده فرهيختگان جامعه رأی می دادند. شايد گفتار قصار وی را درک نمی کردند. ولی خب، چه انتظاری مي توان داشت.


آخر سر، روستائيان از قدرت رأی خود استفاده کردند.

مثل اينکه دانشجويان عزيز با همه کتاب های سوپرروشنفکرانه ای که خوانده اند هنوز تفاوت بين دموکراسی و ديکتاتوری را نمی دانند.


:رأی بدهيد Balatarin

۹/۱۷/۱۳۸۵

اين موضوع انتخابات در سيستم ليبرال دموکراسی بحث جالبی است. هرچند سال يکبار احزاب سياسی از خواب خرگوشی بيرون می آيند. اين احزاب که در بقيه مدت سال کسی از وجودشان هم خبردار نبود و نمی دانست که به چه کاری مشغولند، به طور ناگهانی غمخوار مردم می شوند. هر کدام برنامه کاری خودشان را اعلام می کنند و سعی می کنند بگويند که برنامه ما بهتر از بقيه است. به همديگر حمله می کنند و داد و هوار راه می اندازند که ای مردم چه نشسته ايد که اگر طرف مقابل را انتخاب کنيد چنين و چنان می شود، عوارض بالا می رود، فرزندانتان سرگرسنه به زمين می گذارند و غيره.

آخر دست هم يکی از همين دو سه حزب اصلی انتخابات را برنده می شود و تشکيل دولت می دهد. همه چيز به روال عادی بر می گردد. دولت جديد همان کارهايی را می کند که دولت قبلی می کرد، فقط ممکن است روش اجرايی اش تفاوت داشته باشد. يک عده بروکرات هم هستند که کارهای مملکت را بچرخانند که در بيشتر موارد کاری به کار سياستمداران ندارند. سياستمداران هم به سياست بازی خودشان مشغولند و نيم نگاهی به انتخابات بعدی دارند که دومرتبه برنامه حزبی خود را به خلق الله بقبولانند. و اين داستان همچنان ادامه پيدا می کند.

موضوع جالب ديگر در مورد اين سيستم حکومتی اينست که معمولاً کسانی به رياست جمهوری ويا نخست وزيری انتخاب می شوند که شباهت زيادی به آدم هايی که هر روز در کوچه و خيابان و مترو و اتوبوس می بينيم ندارند. از طبقه مرفه جامعه اند. کسی هم نمی پرسد که اين شخص که شايد در عمرش حتی يک شب هم سر گرسنه به زمين نگذاشته و رابطه ای با طبقه زحمتکش ندارد، چگونه می تواند دلسوز مردم باشد. و آيا بيشتر دلسوز طبقه خودش نيست؟

اين سيستم سياسی که به آن اشاره شد در بين گروه های اصلاح طلب در ايران بسيار طرفدار دارد و الگويی برای يک حکومت دموکراتيک است. سيستمی که دو سه تا حزب اصلی دارد که سر اينکه کداميک دولت را تشکيل دهند با هم کلنجار می روند. مردم هم دراين کشمکش سياسی نظاره گر هستند. پس اصلاح طلبان ترجيح می دهند که آحاد ملت تماشاگر باقی بمانند. عده ای «انديشمند سياسی» باشند تا زمام امور را به دست بگيرند و کارهايی را بکنند که به نفع مملکت است. دلخور مي شوند زمانيکه صاحبان قدرت صلاحيتشان را به رسميت نمي شناسند و صدای احدی هم در نمي آيد. صحبت از تحريم می کنند ولی هنوز صدای احدی بيرون نمی آيد. دست آخر شگفت زده می شوند که چرا مردم از «نمايندگان واقعی شان» دفاع نمي کنند. نمايندگانی که در واقع خيرخواه جامعه هستند و حرف اول و وسط و آخرشان دموکراسی است. البته به صلاحشان نيست که بگويند چه پيوندی با آحاد ملت داشته اند که حالا طلبکار هم شده اند.

از سوی ديگر صاحبان قدرت در ايران کاری به اين حرف ها ندارند و به اصطلاح خر خودشان را می رانند. موضوع مهم برای آنها مشارکت هر چه بيشتر مردم در انتخابات است. اگر در کشورهای غربی تعداد رأی دهنده ها به کمتر از نيمی از واجد شرايط ها هم نمی رسد، در ج.ا. چنين چيزی قابل قبول نيست. برای همين هم هست که مردم را تشويق به مشارکت می کنند و قبل از هر انتخاباتی به مردم می گويند که وظيفه دينی شان است که رأی بدهند.

می خواهند اين نکته را در افکار عمومی تداعی کنند که حکومت از طرف مردم و برای مردم است. برای همين هم هست که وقتی رئيس جمهور به شهرهای مختلف مسافرت می کند، آن جمعيت عظيم را در عکس ها می بينيم که به پيشبازش می روند، در استاديوم جمع می شوند و غيره. آيا می توان تصور کرد که رئيس جمهور به اين شهرها برود و کسی خبردار نشود؟ ولی اين موضوع برای رهبران غربی مطرح نيست. اگر سران ممالک غربی از جايی بازديد می کنند، فقط عده معدودی که از قبل دعوت شده اند پيدايشان می شود که بيشتر برای «فتوآپ» است.

پس سوال می تواند اين باشد که کدام سيسيم حکومتی بيشتر به مردم نياز دارد و امکان مردمی تر شدن را دارد. سيستمی که هر چند سال يکبار انتخابات دارد و در بين انتخابات رابطه کجدار و مريز بين ملت و حکومت کاملاً گستسه می شود. ويا سيستمی که برای بقايش به پشتيبانی مردم نياز دارد و اگر روزی روزگاری انتخاباتی باشد و کسی مشارکت نکند ويا رئيس دولت به جايی مسافرت کند و کسی پيدايش نشود، آنوقت است که نه تنها دولت بلکه سيستم حکومتی متزلزل می شود.


:رأی بدهيد Balatarin

۹/۱۲/۱۳۸۵

هر کسی به يک چيزی معتاد است. خيلی از ما هم که در اين وبلاگستان سيروسياحت می کنيم به سياست معتاديم و وقتی يک روز در مورد آن نمی خوانيم ويا بحث نمی کنيم، فکر می کنيم يک چيزی را گم کرده ايم. برای تعطيلات هم که می رويم همين طور است. می خواهيم از نقطه نظر سياسی ديگران آگاه شويم. با آنها بحث می کنيم و سوالهای مکرر. در غرب به چنين اشخاصی «پولوتيکال جانکی» می گويند. که يعنی همان «معتاد به سياست.»

چند روزی بود که کنگره ای برای انتخاب رئيس جديد حزب ليبرال در کانادا برقرار بود. من به شخصه در تمام مدتی که در کانادا اقامت داشته ام، حتی يکبار هم به اين حزب رأی نداده ام. ولی خب چون اينجور گردهمايی ها برايم جالب بوده (به خاطر دلايلی که در فوق ذکر شد)، به جای اينکه به کار و زندگی ام بپردازم، جلوی تلويزيون نشسته بودم و اين کنگره را تماشا می کردم. آخر دست هم شخصی را انتخاب کردند که به نظر می آيد آدم خوبی باشد ولی جاذبه ای ندارد. البته بگذريم که طرف مقابل او که نخست وزير فعلی کاناداست هم کمتر از او ندارد. ولی خب يک پروسه نيمه دموکراتيک بود و تماشايش جالب.

صحبت از انتخابات شد، ياد دوران پيش از انقلاب افتادم. در آن زمان تا جايی که به ما گفته بودند مجلسی بود و از قرار معلوم «صحيح است، احسنت گويان» لايحه هايی را هم تصويب می کردند. ولی اگر انتخاباتی بود، ما که خبر نداشتيم. فکر نکنم حتی يک نفر از اعضای خانواده ما هم رأی می داد ويا در چنين انتخاباتی شرکت می کرد. دو حزب «ايران نوين» و «مردم» هم بود که از قرار معلوم حزب مردم هميشه نقش «حزب مخالف» را بازی می کرد.

بهرحال يک روزی شاه تصميم گرفت که همه حزب ها را منحل کند و حزب فراگيری به اسم «حزب رستاخيز ملت ايران» راه بياندازد. قرار شد همه ملت هم در انتخابات شرکت کنند و عضو اين حزب شوند: انتخاباتی که از قرار معلوم برای اولين بار در تاريخ ايران زياد در آن تقلب نشد. اين خودش بخشی از ايجاد «فضای باز سياسی» بود که شاه قولش را داده بود.

بهرحال من که خودم هنوز به سن رأی دادن نرسيده بودم، ولی چند نفری از اعضای خانواده به خاطر فشارهايی که وجود داشت رأی دادند. بعد از آنهم که انقلاب شد و بساط حزب رستاخيز را جمع کردند.

صحبت از رأی دادن شد، من از موقعيکه شهروند اين مملکت شده ام، در کمتر انتخاباتی بوده که رأی نداده باشم. هميشه بر اين عقيده بوده ام که اگر در يک جامعه زندگی می کنيم، بايستی به صورتی در روال سياسی آن جامعه شرکت کنيم. شايد با خيلی از چيزهايی که در اطرافمان می گذرد و نظام سياسی به طور کلی موافق نباشيم، ولی هميشه رأی دادن بهتر از ندادن است.

در ايران هم انتخاباتی در جريان است. بعضی ها دوباره کوس «تحريم انتخابات» را می زنند. تا جايی که من فهميده ام چنين اشخاصی در بيشتر مواقع غرض شخصی دارند. منظورم اين است که اگر می گويند بايستی انتخابات را تحريم کرد، دليلش اين نيست که نظام دموکراتيک نيست و غيره. منظورشان اينست که نظام به وفق مرادشان نيست ويا با آنها درست تا نکرده و غيره.

در همين حال هر وقت که انتخاباتی در ايران برگزار می شود، صف های طويل مردم را می بينيم که در مقابل صندوق های رأی تشکيل می شود. اين همان مردمی هستند که صبح تا شب از نظام گله می کنند ولی وقتی موقع رأی گيری می شود در انتخابات همين نظام شرکت می کنند. فکر کنم يک حالت گسستگی بين اشخاصی که امر به تحريم انتخابات می دهند و آحاد مردم وجود دارد. آنهايی که می گويند انتخابات را تحريم کنيد می خواهند يک سيستم ليبرال دموکراسی از نوع غربی را در مملکت راه بياندازند که هر چند وقت يکبار انتخاباتی هست و يک ميليونر به عنوان رئيس جمهور انتخاب می شود. اگر شخصی مثل احمدی نژاد که پسر يک آهنگر است به رياست جمهوری انتخاب شود، برايشان مشمئز کننده است.

مردم هم کار خودشان را می کنند و با دموکراسی و اينجور چيزها که اين آقايان و خانم ها اشاعه می دهند کاری ندارند. اگر کسی گفت که موقعيت معيشتی و خانوادگی آنها را بهبود می دهد، به او رأی می دهند چون فکر می کنند رأی دادن بهتر از ندادن است. اين خودش يک نوع بلوغ سياسی را در بين مردم ما نشان می دهد. اين چيزی است که طرفداران تحريم انتخابات هيچوقت نخواهند فهميد.

پ.ن.: من که در آن زمان در خارج کشور نبودم و همه مطبوعات داخلی هم که سانسور بود. ولی خيلي دلم می خواهد بدانم زمانيکه شاه تمام احزاب مملکت را منحل کرد، چند دولت خارجي بودند که به اين موضوع معترض شدند. همان هايي که حالا اينقدر نگران «هيومن رايتز» و غيره هستند.




:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©