۱۰/۰۹/۱۳۸۴
آزادی به شيوه آمريکايی
اينروزها هر وقت صحبت از «آزادی» می شود من به طور ناخودآگاه وارد يک حالت دفاعی می شوم. شايد دليلش استفاده و سوﺀ استفاده از اين واژه توسط اشخاصی مثل جورج بوش و تونی بلر باشد که باعث شده معنی خودش را از دست بدهد. تنها کافيست به يکی از سخنرانی ها ويا مصاحبه های مطبوعاتی بوش ويا بلر گوش کنيد تا متوجه شويد چند بار از اين واژه سوﺀ استفاده می شود.
امروز مقاله ای در دفاع از اکبر گنجی در روزنامه صبح کانادا، «گلوب اند مِيل» به چاپ رسيده بود که نوشته سرکار خانم مريم معمارصادقی بود. اين سرکار خانم برای موسسه ای به نام «خانه آزادی» کار می کنند و مقام مديريت ارشد برنامه خاورميانه و آفريقای شمالی اين سازمان را برعهده دارند. همين که واژه آزادی را در عنوان اين سازمان ديدم، شستم خبر دار شد که بايستی کاسه ای زير نيم کاسه باشد و آزادی در اينجا بيشتر مفهوم اُرولی پيدا می کند. حالا به چه دليل مبادرت به چاپ چنين مقاله ای آنهم در روزنامه کشور کم اهميتی مانند کانادا شده از قدرت استدلال بنده خارج است.
بهرحال مقاله در مورد گنجی است و پر از کليشه های هميشگی اين مدافعان آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و غيره است.
در مورد گنجی سخن زياد گفته شده است. همه آرزومنديم که اين معضل به فاجعه نيانجامد. حتی تفکر در مورد فشار روحی و جمسانی که گنجی متحمل شده غيرقابل تصور است و خانواده اش مدتهاست که از اين جنگ روانی که برايشان ايجاد شده رنج می برند. در کمپ اصلاح طلب بسياری هستند که از ابتدا با روش گنجی موافق نبودند و جامعه را برای چنين روش اعتراضی آماده نمی ديدند. ولی گنجی راهی را رفت که راه بازگشتی در آن نبود. همان طوری که خودش بارها اذعان کرده برای دگرگونی سياسی بايستی هزينه داد. و اين هزينه ای است که می پردازد.
در ابتدای اين مقاله، خانم معمارصادقی نقش گنجی در جامعه ايرانی را با نقش گاندی در جامعه هند مقايسه می کند که به عقيده من شباهت زيادی در اين دو سناريو وجود ندارد. گاندی برعليه استعمارگری می جنگيد و ميليون ها هندی را در کمپ خود داشت. بايستی ديد گنجی چه تعدادی را در کمپ خود دارد. کاری که گنجی می خواهد بکند تغييری است که هنوز آحاد مردم برای آن آمادگی ندارند. همانگونه که انتخابات اخير نشان داد طرف مقابل توانست در حدود هفده ميليون نفر را در کمپ خود جمع کند. حاليه آيا گنجی می تواند ادعا کند که اين مقدار هوادار دارد؟ اين طور که به نظر می رسد گنجی شايد از زمان خودش جلو افتاده باشد. و بدون پشتيبانی مردم نمی توان کاری کرد هر چقدر هم که شخصی «گاندی صفت» باشد.
مقاله خانم معمارصادقی پر از کليشه های معمول اين سازمان های دست راستی است. چند نمونه را در زير می آورم:
«صدای [گنجی] صدای زندگی صلح آميز، مدارا با ديگران، عشق به انسانيت، خودگذشتگی برای رفاه مردم، حقيقت، آزادی، دموکراسی و احترام به مخالفين ... و رد خشونت است.»
و در جای ديگر می گويد:
«در حالی که جامعه بين المللی به طور توجيه پذير از ياوه گويی های رسمی که اين روزها از تهران بيرون می آيد مضطرب شده است، بايستی به اين موضوع بيشتر توجه کرد که رژيم ايران چگونه سعی در بهره وری از اين سخنان نفرت آور و نفاق انگيز می کند. با استفاده از عداوت های فاشتيستی و تمرکز بر روی اسراييل به عنوان «دشمن مشترک»، آقای احمدی نژاد و امثال او در حال مبارزه برای ابقای نقش شان در مواجهه با خواسته های رو به افزايش ايرانی ها برای آزادی هستند.... بزرگترين تهديد آقای احمدی نژاد صرفاً اسراييل و ايالات متحده نيست، بلکه دوستداران آزادی در ايران است.»
حالا چه شده که احمدی نژاد تبديل به چنين غول بی شاخ و دمی شده که تهديدی برای دوستداران آزادی در ايران شده برای من معمايی است. اين مدافعان آزادی بيان به چه دليل از بيانات احمدی نژاد تا اين حد رنجيده خاطر شده اند صرفاً به خاطر اينکه ماهيت رژيم صهيونيستی را زير سوال برده است؟ اگر رژيم ايران فاشيست است پس بقيه رژيم های دست نشانده منطقه چه هستند؟ در اين ميان اسرائيل با در دست داشتن زرادخانه ای که مجهز به سلاح های اتمی است مکرراً ايران را به حمله نظامی تهديد می کند در حاليکه ايران تنها سخن از دفاع از خاک خودش می زند. آيا در مقابل حمله نيروهای بيگانه کار ديگری هم می شود کرد؟ چرا هر وقت که در دنيا کسانی انتخاب می شوند که با سياست های کاخ سفيد و وزارت امور خارجه آمريکا جور در نمی آيند، چنين حملاتی را در موردشان شروع می کنند؟ سازمان هايی مانند «خانه آزادی» را ايجاد می کنند و اشخاصی مانند خانم معمارصادقی را راه می اندازند تا شايد از آب گل آلود ماهی گرفته و افکار عمومی غربی را برعليه ايران هرچه بيشتر تحريک کنند. آيا اگر گنجی می دانست که روزی روزگاری سازمان هايی از قبيل «خانه آزادی» از آرمان وی دفاع می کنند، تن به چنين از خودگذشتگی می داد؟
اين نقشه هم از وب سايت «خانه آزادی» است. همان سازمانی که خانم معمارصادقی در آن فعاليت دارند. برای زوم کردن منطقه خاورميانه بر روی آن کليک کنيد. همانطوريکه می بينيد در منطقه خاورميانه تنها اسراييل «آزاد» است و کشورهای اردن، کويت و بحرين تا حدودی آزاد هستند. بقيه کشورها آزاد نيستند. اين آزادی محدود عليرغم شکنجه خانه های آمريکايی در اردن و محروميت زنان کويتی از رأی دادن است. اين نقشه مربوط به سال ۲۰۰۵ می شود. به اميد خدا تا موقعيکه نسخه سال ۲۰۰۶ اين نقشه آماده چاپ می شود، شاهد پيوستن کشورهای ديگری از قبيل عراق، عربستان و مصر نيز به کمپ نيمه آزادها ويا تمام آزادها خواهيم بود. آمين يارب العالمين.
۱۰/۰۳/۱۳۸۴
ما ايران هستيم
کتاب جديدی به بازار عرضه شده به نام «ما ايران هستيم.» من اين کتاب را نخوانده ام ولی از آنچه در شرح کتاب خواندم در باره وبلاگ نويسان ايرانی است که می خواهند هويت جديدی به ايران و ايرانی بودن بدهند. در زير عنوان کتاب به عنوان توضيح درج شده که «ايرانيان واقعی امروز، به زبان خودشان.» بر روی جلد کتاب هم عکس چند جوان ايرانی است که به نظر می رسد دارند برای هم پيغام تکستی می فرستند. عکس ديگر از دو خانم جذاب ايرانی است که کاپوچينو می نوشند. البته کاپوچينو نوشيدن و خوش و بش کردن با دوستان اشکالی ندارد و خود منهم بدم نمی آمد با اين دختر خانم ها کاپوچينو بنوشم و گپ بزنم. مشکل تصويری است که چنين کتاب هايی از ماهيت ايرانی به غربی ها تداعی کنند. اينهم عکس روی جلد:
از قرار معلوم هويت ايران و ايرانی بودن تغيير کرده. تا آنجايی که من می فهمم هدف نويسنده چنين کتابی اينست که چهره «خشنی» که در غرب از ايران به نمايش می گذارند غلط است. می خواهد بگويد که ايرانی ها هم مثل همه مردم ممالک پيشرفته هستند، در حقيقت اگر آن روسری ها را از عکس حذف کنيد، عين مردم ممالک پيشرفته هستند و خيلی متجدد تشريف دارند. من فقط می توانم حدس بزنم آن تکه پارچه ای که در پشت سر بسته شده هم از روی اجبار است.
حالا سئوالی که باقی می ماند اگر اينها و وبلاگ نويس های دور از وطن نشسته (که شامل حقير می شود) و جوان های شيک و پيک تهرانی ايران هستند، پس بقيه ايرانی ها چه هستند. هر کس که وبلاگی راه انداخت که باعث شد چند صد يا هزار وبلاگ خوان و وبلاگ نويس ديگر را به سوی خودش و افکارش و نوشته هايش جلب کند به اين «ايران» پيوسته و اکثريت مردم که به کار خودشان مشغولند چون فراغت خاطر ما غربت نشينان را ندارند ويا از طبقه دانشجو و فرهيخته نيستند، ايران نيستند.
پس چه هستند؟ اگر عنوان کتاب بود که «ما هم ايران هستيم» ويا «ما بخش کوچکی از ايران هستيم» من اشکالی در آن نمی ديدم. ولی طوری که اين کتاب عرضه شده می خواهد در ذهن خواننده تداعی کند که در حقيقت اين اقليت شمال شهر نشين تهرانی، ايرانی هستند و بقيه ايران در حقيقت يا وجود ندارد ويا ايران نيستند. آن هايی که در نماز جمعه خيابان های اطراف دانشگاه را پر می کنند، ايران نيستند. آنهايی که به مسجد می روند، به زيارت قم و مشهد می روند، ايران نيستند. آنهايی که اينطور مجذوب فرهنگ غربی نشده اند، ايران نيستند. و کسانی که در عکس های زير می بينيد، و هزاران بار در کوچه و خيابان ها و دشت های پهناور ايران با آنها روبرو شده ايد ايران نيستند.
نه قربان، اين ايران نيست. اين مدلی از تهرانجلس است که در تهران پياده شده است.
۹/۲۹/۱۳۸۴
خاورميانه، هاليوود و ويروس کامپيوتری
چند هفته پيش به جلسه ای رفتم که در آن رابرت فيسک، روزنامه نگار شهير انگليسی سخنرانی می کرد. از آن زمان تا حالا می خواهم چند کلمه ای در مورد اين سخنرانی بنويسم که به دلايل مختلف به عقب می افتد.
يک دليلش رها شدن يک ويروس بی پدر و مادر در کامپيوترم بود که اوضاع زندگی ام را کاملاً آشتفه کرد. منهم مثل خيلی های ديگر در ينگه دنيا برای امرار معاش به کامپيوتر وابسته ام. مدت هاست که ويروس های مختلفی را از هم ميهنان عزيز دريافت می کنم ولی به لطف برنامه آنتی ويروسی که دارم و هشياری خودم تا به حال به اين فلاکت نيفتاده بودم. ولی اين بار نمی دانم چه شد که اشتباهاً بر روی ايميلی که آدرس مشکوکی داشت کليک کردم و فايل الصاقی را باز کردم. بعد از آن ديگر چشمتان روز بد نبيند، بلايی نبود که بر سر اين کامپيوتر مادر مرده من نيامد. بعد از چند شب و روز بی خوابی بالاخره توانستم اوضاع را به روال عادی برگردانم.
حالا منظور از اين گزافه گويی چه بود؟ منظور اين بود که يکی از هم ميهنان عزير اين سوغاتی را برايم ارسال کرده بود. حالا اين هم ميهن آدرس مرا از کجا گير آورده بود خدا می داند. ولی هيچ چيز در دنيای اينترنت پنهان نيست و به هر چيزی می توان دست يافت. اين هم ميهن با من چه پدر کشتگی داشت که می خواست دمار از روزگارم در بياورد؟ خدا می داند.
از موضوع اصلی اين نوشته به دور افتاديم. مقصود اصلی ام سخنرانی رابرت فيسک بود که در دانشگاه تورنتو برگزار شد. رابرت فيسک را همه به عنوان روزنامه نگاری می شناسند که خارج از محدوده ای می نويسد که حکومت های غربی بر روی روزنامه نگاران خود تعيين کرده اند. من با نوشته هايش در جريان حمله آمريکا به عراق آشنا شدم. اخيراً کتاب قطوری را در مورد خاطراتش نوشته و موضوع اصلی اين جلسه نيز خاطراتش در طی چندين دهه روزنامه نگاری و به ويژه در منطقه خاورميانه بود.
رابرت فيسک در اين جلسه به موضوعات زيادی اشاره کرد. وی که به همه چيز به صورت تاريخی نگاه می کند، تصويری از جريانات خاورميانه ترسيم کرد که کمتر در مطبوعات غربی به آن اشاره می شود. شوخ طبعی اش در حين تحليل مسائل بسيار مهم و تکان دهنده ناحيه ای يکی از نکات جالب اين جلسه بود. با اينکه در حدود دو ساعت صحبت می کرد ولی هرگز مايه خستگی حضار نشد و بسياری آرزو می کردند که بيشتر سخن می گفت.
هرکسی بر طبق تمايلات فکری و پشتوانه سياسی اش از چنين جلسه ای برداشتی می کند. به نظر من نکته ای که رابرت فيسک بيان کرد و مهم است همان چيزی است که در فيلم Syriana که هفته پيش ديدم نيز بر آن تأکيد شده بود. يکی از لازمه های نظام جديد جهانی وابستگی منطقه خاورميانه به غرب است. با توجه به محدود بودن ذخاير نفتي، کشورهای غربی نمی توانند به کشورهای منطقه اجازه دهند که از لحاظ سياسی و اقتصادی مستقل شوند و يا راهی را بروند که به نظام اقتصادی که در حال حاضر در دنيا برقرار است تضاد داشته باشد. اگر می خواهند انرژی اتمی بومی توليد کنند و خودکفا شوند به بهانه ها و شگردهای گوناگون از آن جلوگيری می شود. به گفته فيسک اين نوع طرز فکر يک روال تاريخی دارد که به جريانات ملی شدن نفت در ايران بر می گردد.
شايد چنين شرايطی در کشورهای شرق آسيا وجود نداشته باشد چون آنها نفت ندارند و خودشان برای نفت به خاورميانه وابسته اند. يکی از ابزار اين استراتژی اوضاعی است که در حال حاضر در خاورميانه شاهد آن هستيم. شاهد حکومت هايی هستيم که اکثراً غيرمردمی و دست نشانده اند و اگر حکومتی هم پيدا شود که بخواهد از اين منجلاب عقب افتادگی فکری بيرون بيايد با تحريم، جنگ ديپلماتيک و دست آخر حمله نظامی روبرو می شود.
نکته ديگری که رابرت فيسک به آن اشاره کرد و در فيلم Syriana نيز شاهد آن بودم موقعيتی است که آمريکا و کشورهای غربی در اين منطقه به وجود آورده اند؛ مردم را چنان مستأصل کرده اند که راه چاره ای به غير از حملات تروريستی و بمب های انتحاری برايشان باقی نمانده. وی می گفت در حقيقت مردم منطقه بسيار نجيب بوده اند که با اين همه جفا و با اين همه کشتار و با وجود بر سرکار گذاشتن و حمايت از حکومت های وابسته و غيرمردمی هنوز به طور کامل دشمنی خود را با غرب بروز نداده اند و هنوز هم با تعداد انگشت شماری از حملات تروريستی در ممالک غربی روبرو هستيم. به عقيده وی اوضاع می توانست از اين بسيار بدتر باشد.
در اين ميان مردم کشورهای عربی از هر بهانه ای برای نشان دادن خشم خود از اوضاع اسف انگيزشان استفاده می کنند. نمونه اش زمانی است که احمدی نژاد واقعه تاريخی «هولوکاست» را يک افسانه می خواند ولي از وی به طور گسترده پشتيبانی می شود. در اين ميان دولت هايشان مثل هميشه سکوت اختيار می کنند چون هرگونه مشروعيتی را از دست داده اند.
صحبت از احمدی نژاد شد، ديشب در جايی خواندم که با اينکه مردم ممالک عربی از گفتار ضد اسراييلی و ضدهولوکاستی احمدی نژاد طرفداری می کنند، ولی هرگز نمی خواهند که سران کشورهای خودشان اين موضوعات را مطرح کنند! اين خودش شايد طرز تفکر مردم منطقه را نشان می دهد. رابرت فيسک در يکی از مقالاتش به حکام کشورهای عربی (و مردم شان؟) به عنوان «موش ها» اشاره کرده بود که از قرار معلوم خشم بسياری از جوامع عرب را برانگيخته بود. ولی چطور می شود با چنين طرز ديدی برخورد کرد؟ اگر گزارش اين روزنامه صحيح باشد، چيزی که برای مردم کشورهای عربی بيش از هر چيز مهم است ثبات است. آنها حاضرند تحت اين حکومت های ظالم و غيرمردمی زندگی کنند، شاهد انواع مختلف جفا و ظلم باشند ولی در عين حال نان بخور نميری در بياورند و هميشه طرف مقابل را مقصر بدانند. آيا مردم عراق حاضر بودند تا ابد تحت رژيم خونخوار صدام زندگی کنند و منتظر خشم الهی شوند که اين رژيم را از روی زمين بردارد؟ جان آدميزاد عزير است ولی آيا کشته شدن به دست نيروی های اشغال گر بدتر است يا مقابله با چنين رژيم های ملعونی؟ اين رژيم های قصاب خاورميانه تا چه زمان به موجوديت کثيفشان ادامه خواهند داد. در همين اثنا مردم اين کشورها به زندگی اسفناک خودشان مشغولند و انگار آب هم از آب تکان نمی خورد.
۹/۲۶/۱۳۸۴
فتو آپ؟
۹/۲۵/۱۳۸۴
احمدی نژاد در مسير ديپلماسی
اين مقاله را در بازتاب ديدم. گفتم شايد آنچه در دو نوشته اخير سعی کردم بگويم را قدری روشن تر کند.
در همين رابطه: احمدي نژاد = هيتلر ريش دار
در همين رابطه: سيد خندان کجايی؟
۹/۲۳/۱۳۸۴
سيد خندان کجايی؟
راستی اين استراتژی سيد خندان با گفتگوی تمدن هايش و سفرهای طول و درازش به کشورهای مغرب زمين برای ايران چه ارمغانی به بار آورد که حالا همه نگران حرف های احمدی نژاد و سياست های تند وی شده اند. مثل اينکه بعضی ها فراموش کرده اند که بوش ايران را به همراه عراق و کره شمالی در محور شرارت قرار داد. مثل اينکه همه فراموش کرده اند که همين بعد از حمله به عراق بود که همه به وحشت افتاده بوديم که نکند ايران کشور بعدی باشد.
سيد خندان با آنهمه نجابت و با آنهمه خوش زبانی حتی نتوانست حق داشتن انرژی اتمی را از کشورهای غربی بگيرد. حتی نتوانست قطعات هواپيما را از آنها بگيرد که حالا هر چند صباحی يک هواپيما به زمين می افتد. استراتژی غربی ها اين بود که مذاکرات را کش دهند تا شايد دولت بوش سر عقل آمده و با ايران کنار بيايد. در همين اثنا بود که بسياری از نمايندگان مجلس ايران به طور آشکار در مورد برقراری روابط با آمريکا سخن می گفتند. آخر آن ترسی که همه ما را فرا گرفته بود در آنها هم رخنه کرده بود و آينده کشور تحت اشغال را خوشايند نمی ديدند. همه می گفتتد که آمريکا بايستی ايران را رها کند تا برای خودش موضوعات را حل و فصل کند. خب در واقع آرزوی آنها برآورده شد و احمدی نژاد انتخاب شد.
سخنان احمدی نژاد در دو سه هفته اخير روندی را دنبال می کند که نتايجش بعد از مذاکرات آينده بر سر نيروگاه های اتمی روشن خواهد شد. حالا که آمريکا مثل خر در گل مانده و راه به چاه نمی برد احمدی نژاد است که با پر رويی تمام نکاتی که تا به حال تابو بود و کشورهای عربی جرعت ابرازشان را نداشتند به زير سوال می برد. کشتار يهوديان يک افسانه نيست ولی هرچه احمدی نژاد اين موضوع را تکرار کند بيشتر بر سر زبانها می افتد و ضعف سياست آمريکا و اسرائيل در منطقه را بيشتر آشکار می کند. از طرف ديگر محبوبيت خود را در بين مردم کشورهای مسلمان بالا می برد که خودش نشانگر ضعف حاکمان اين کشورهاست.
پ.ن. امروز بوش گفت که مسئول کثافتکاری در عراق است و اين اشغال غيرقانونی يک اشتباه بوده. معنی اش چيست؟ آيا استعفا می دهد؟ آيا خودش را به دادگاه بين المللی معرفی می کند ويا از همان حرف هايی است که سياست مدار ها می زنند تا صدای اعتراض مخالفين را خفه کنند؟ آيا صدها هزار عراقی که در جريان اين اشغال خانمان سوز کشته و معلول شدند حالا می توانند از بوش عارض شوند؟ سربازهای آمريکا و مادران داغ ديده شان چطور؟ چطور است وقتی آمريکا و اسرائيل هر کثافتکاری می کنند می توانند بگويند اشتباه بوده ويا هيچ نگويند و جامعه بين المللی زير سبيلی در می کند. ولی وقتی يک رهبر جهان سوم چيزی می گويد که تمام موجوديتشان را تحت سوال می برد اينطور عکس العمل نشان می دهند، وی را خارج از «جهان آزاد» قلمداد می کنند و موضوع اصلی فراموش می شود؟
پ.پ.ن: دو مرتبه عده ای از دوستان وبلاگ نويس که انگار ترسشان برداشته در باره حمله آمريکا/اسرائيل (آمريسرائيل؟) به ايران صحبت می کنند. البته من زياد در تاريخ معاصر تحقيقات نکرده ام. ولی اگر رئيس کشوری حرفی بزند (حالا آن حرف هر چه قدر هم که می خواهد بی اساس باشد)، آيا اين بهانه ای به کشورهای متخاصم برای حمله می دهد؟ اگر يک روز اسرائيل برگردد و بگويد که در حقيقت حمله مغول ها به ايران افسانه ای بيش نبوده و اين موضوع را تاريخ نويسان ايرانی اختراع کرده اند تا خودشان را مظلوم نشان دهند، آيا ايران می تواند از اين به عنوان بهانه برای حمله کردن به اسرائيل استفاده کند؟ يا اينکه اين ايران نيست که در خارج «جهان متمدن» قرار گرفته؛ اين آمريسرائيل است که از طرف «جهان متمدن» جواز گرفته هرچه می خواهد بکند، از هر بهانه ای برای سرکوب کردن دشمن استفاده کند و دست آخر «جهان متمدن» نطق هم نزند. منظورم را می فهميد؟
احمدی نژاد = هيتلر ريش دار
بحث گفته های احمدی نژاد و آنچه در کنفرانس مطبوعاتی در عربستان گفت و آنچه امروز در زاهدان در مورد اسرائيل گفته بالا گرفته و دول کشورهای اروپايی را سخت آزرده دل کرده که همين موضوع جای تأمل دارد. امروز در گوگل جستجو می کردم. در حدود پانصد هيت مختلف در مورد گفتار اخير احمدی نژاد بود و مشاجره اصلی اين بود که احمدی نژاد گفته «کشتار يهوديان يک افسانه است که توسط دول غربی دروغ بافی شده»
احمدی نژاد در مورد کشتار يهوديان عقايدی دارد که مربوط به خودش می شود و بسياری با آن مخالفند. وی آن را يک «نظريه» می پندارد ولی در مورد اينکه واقعاً چه گفته اختلاف نظر وجود دارد. سخنان آخرش را در اينجا بخوانيد. من در اين گزارش اشاره ای به «افسانه» پيدا نکردم، ولي از قرار معلوم وی به اين کشتار عقيده ندارد.
از سوی ديگر وی می گويد آنها (يعنی غربی ها) چنان به اين کشتار اعتقاد دارند که اگر کسی حرفی بر خلاف اين اعتقادشان ادا کند او را به زندان می افکنند و مجازات می کنند. حالا چه شده که همه رسانه ها و دول مخاطب موضوع اساسی تر که همانا اشغال سرزمين های فلسطينی توسط صهيونيست ها می باشد را رها کرده و صرفاً بر روی اين موضوع فشار می آورند؟
موضوع اساسی تری که احمدی نژاد عنوان می کند و ديگران هم پيش از اين عنوان کرده اند اينستکه اگر هيتلر و اروپايی ها اين کشتار فجيع را کردند چرا فلسطينی ها و مردم خاورميانه بايستی تاوان آنرا بپردازند؟ اگر برای قرن ها اروپايی ها بر کشورهای جهان سوم سلطه کردند، آنها را غارت و چپاول کردند و حالا هم به ذخيره های طبيعی آنها چشم دوخته اند، حالا چه شده که اشخاصی مثل احمدی نژاد به «جهان آزاد» تعلق ندارند، چون اظهار عقيده کرده اند؟ بيشتر در اين مورد در نوشتار بعدي...
اشتراک در پستها [Atom]