۱۲/۰۷/۱۳۸۳
آنروزها يادش بخير
آنروزها يادش بخير. پادشاهی داشتيم خدايگان صفت. خردمند و سردی و گرمی دنيا چشيده. همه می دانستيم که بفکر ملت است. حتی زمانيکه در کوههای آلپ سرگرم اسکی بود به فکر ملت بود. حتی زمانيکه از مهمان های شيک و پيکش در کاخ های مجلل و شاهانه اش پذيرايی می کرد بفکر ملت بود. حتی زمانيکه بر روی توالت طلايش به قضای حاجت مشغول بود به فکر ملت بود.
همه دوستش داشتند. ولی بيش از همه بادمجان دور قاب چين ها از وزير گرفته تا وکيل صميمانه دوستش داشتند. بهمين دليل دستش را می بوسيدند و به چشم می گذاشتند. با لباس های زرق و برق دار در مقابل مقام همايونی صف می بستند، دولا راست می شدند و از مقام همايونی عيدی و جايزه دريافت می کردند. و چه خوب و شيک بود. چقدر مايه افتخار ملت بود که چنين پادشاهی دارند که اينهمه آدم را لباس نو پوشانيده و جلوی خودش قطار کرده. شهبانو هم داشتيم که هميشه مثل کنيز هندی پشت سر مقام همايونی راه می رفت. بدون اجازه او آب هم نمی خورد. هرچقدر در مقابل خودی و بيگانه تحقيرش می کرد به روی خودش نمی آورد. مشغول کارهای خودش بود و اگر می شد حاضر بود پای اعليحضرت را ببوسد و به دو چشم بگذارد.
انتخابات هم بود ولی هيچکس خبردار نمی شد. نه در روزنامه ها حرفش بود و نه در راديو وتلويزيون. يک عده ای به مجلس انتخاب می شدند که نه کسی می شناخت و نه می خواست بشناسد. همه می دانستند که انتخابات قلابی است ولی همه راضی بودند، چون می دانستند اعليحضرت همه نمايندگان را از فيلتر همايونی گذرانده و کسی بيخودی به مجلس راه پيدا نمی کند. اگر بغير از انتخابات مجلس، انتخابات ديگری همه بود، کسی به من خبر نمی داد، ولی اگر هم بود، حتماً آنها هم از فيلتر همايونی رد می شدند.
دوتا مجلس داشتيم: يکی مجلس سنا و ديگری مجلس شورا. هيچکس مطمئن نبود که فايده اين دو تا چيست و نمايندگانش به چه کاری مشغولند. لايحه هايی بود که از طرف مقام همايونی به مجلس عرضه می شد و نمايندگان مردم «صحيح است، احسنت» گويان آنها را تصويب کرده و بعداً به توشيح ملوکانه می رسيد. نه کسی حرف از دموکراسی می زد نه از حقوق بشر چون خبری از هيچکدامشان نبود. همه خوشحال و راضی به انجام وظيفه مشغول بودند. نه دعوايی بود و نه منازعه اي. مردم هم کاری به کار مجلس و حکومت و سياست نداشتند، چون همه می دانستند شاهنشاه بهتر می دانند و اگر قرار بود از چيزی خبردار شويم، خودشان سر فرصت بهمان می گفتند.
يک حزب رستاخيز هم داشتيم که خود مقام همايونی فکرش را کردند و راهش انداختند. گفتند بی خيال دموکراسی و قانون اساسی و غيره. حرف حرف من است و امر امر من. هرکسی خوشش نمی آيد گذرنامه اش آماده است و می تواند هرکجا که می خواهد تشريف ببرد. يک عده ای رفتند ولی يک عده ديگر سر از زندان اوين درآوردند که در آنجا خوب ازشان پذيرايی شد که برای هفت پشتشان کافی بود. اعليحضرت با خردی که داشتند يک عده از همان اشخاص دولا راست شو را مسئول امور اين حزب جديدالتأسيس کردند، روزنامه برايش منتشر کردند، ساختمان کج و کوله ساختند و دست يک عده ای را هم بند کردند. البته شاهنشاه با خرد خدايی خودشان کار را برای همه آسان کرده بودند. چون حزب ديگری نبود، همه ملت ايران از بزرگ و کوچک و فقير و غنی به عضويت اين حزب در آمدند. حالا اين حزب چه کار می کرد و برنامه اش چه بود کسی خبر نداشت و منتظر شاهنشاه بودند که برايشان تکليف معين کنند.
يک ساواک هم داشتيم که خيلی خوب بود. مراقب اشخاصی بود که سرشان بوی قرمه سبزی می داد. ازشان در زندان اوين پذيرايی می کرد و بهشان پپسی می داد (البته بطری اش را). همه می دانستيم که بعضی موضوعات هست که نبايستی در موردش نطق زد. همه به هم شک داشتيم. هرکس که حرفی می زد ويا مخالفتی می کرد را ساواکی می دانستيم. به نزديک ترين رفيق دبستانی و دبيرستانی و دانشگاهی خود اعتماد نداشتيم. ولی با اينهمه می دانستيم که همه اين چيزها برای خير و سعادت مملکت است. شاهنشاه کاری نمی کنند که به منافع مملکت و بندگانشان لطمه ای وارد شود. هميشه به درگاه الهی مناجات می کرديم که خداوند سايه ايشان را از سر ما ملت حق ناشناس کم نکند.
خيلی چيزهای ديگر داشتيم. جلال و جبروت داشتيم. رئيس جمهور آمريکا به کشورمان سر می زد و از مقام همايونی حال و احوال می پرسيد. جشن های دوهزار و پانصدساله داشتيم. جشن های پنجاهمين سال سلطنت پهلوی داشتيم. «کورش تو بخواب که ما بيداريم» داشتيم و غيره و غيره.
ولی اين ملت قدر ناشناس با آن انقلابشان همه چيز را از هم پاشيدند. چرت نمايندگان محترم را در مجلس سنا پاره کردند. گفتند آزادی می خواهيم، دموکراسی می خواهيم. ارواح شکمتان! رويشان را از خدای روی زمين برگرداندند. آرامش سرکرده های مملکت را با لباس های زرق و برق دار بهم زدند. همه چيزهايی که شاهشناه برايش سالها زحمت کشيده بودند و با خون جگر راه انداخته بودند را از هم پاشيدند. مردم شروع به صحبت کردن در مورد مسائل سياسی کردند که خودش گناهی نابخشودنی بود. از خاطرشان رفت که اين حق تنها برای مقام همايونی رزرو شده. و همين طور پيش رفت تا هر آنچه شاهنشاه با خردمندی و خون جگر سالها برايش زحمت کشيده بودند به باد رفت و همه چيز از هم پاشيد.
واقعاً که آنروزها يادش بخير.
۱۲/۰۳/۱۳۸۳
چرا وبلاگ نويس شديم
ابتدای کار که به دنيای وبلاگ تازه وارد بودم و سعی ام اين بود که راه و چاه را از هم تشخيص دهم، کارم اين شده بود که به وبلاگ های ديگران سر بزنم و ببينم آنها چه کرده اند. بياد دارم که هرجا می رفتم سخن از حسين درخشان بود و وبلاگش بنام «سردبير: خودم». فکر کنم کمتر وبلاگ نويس فارسی وجود دارد که با اين شخصيت آشنايی نداشته باشد. روی هم رفته وبلاگ بدی نيست، کلی مطلب دارد ولی در عين حال محتوا کم دارد.
اين آقای درخشان که سالها اينکاره بوده و از قرار معلوم يکی از پيش کسوتان مکتب وبلاگ نويسی فارسی است، سايتش را خيلی مردم پسند کرده. برای همين هم هست که ديدار کننده زياد دارد. هرجا که بروی و به هر وبلاگ فارسی که سر بزنی، لينکی به وبلاگ ايشان پيدا می کنی. وبلاگش درست مثل آن مجلات عامه پسند و فيلم های آبگوشتی است که اگرچه مقداری مطلب اينجا و آنجا دارد ولی بيشترش حرف های بيخودی و فحش و بدوبيراه است که بين «حودر» (حسين آقای خودمان) و خواننده هايش در رد و بدل است.
پيش خودم فکر کردم که اگر مشت نمونه خروار است، و وبلاگ ايشان نماينده مشت است، پس وای به حال بقيه که بايستی از اين الگو پيروی کنند. کمی دلسرد شدم.
بعدها بيشتر تحقيق کردم، به وبلاگ های ديگر سر زدم که مايه دلگرمی شد. خوشبختانه همه اش اينطور نبود. وبلاگ های فارسی پرمعنی و ارزنده بسيار است.
يکی از مضرات عمده ای که وبلاگ نويسی برای جوان های ما داشته اين بوده که کارشان به دادگاه و حبس و بدتر از آن کشيده. جوان های ما خلاقيت زياد دارند و از هر راهی برای ابراز عقايدشان استفاده می کنند. زمانيکه روزنامه ها را بستند و روزنامه نگارها را بازداشت کردند، جوانها دنبال راه ديگری برای ارضای عطش آزادی خواهيشان بودند. در جايی خواندم که فارسی زبان چهارم برای وبلاگ نويسی در دنياست. اين خود نشان می دهد که بسياری از مردم ما از روی ناچاری به اين شيوه ابراز عقيده پناه برده اند. وبلاگ های خوب فارسی کم نيست. ولی بطور کلی به دو دسته تقسيم می شوند: درون مرزی و برون مرزی.
آنهايی که درون مرزی اند را بيشتر جوان های زير سی سال می گردانند. بيشتر در مورد مسائل روز جامعه اند. در مورد تنگناها، کمبودها، اختناق. بيشتر پر از گله و شکايتند از آنچه می توانست باشد و نيست و آنچه زندگی را طاقت فرسا کرده است. در بيشترشان حالت اندوه، دل مردگی و نوميدی مشهود است و در اينجاست که من خطر اساسی که متوجه مملکت شده را می بينم. اگر جوانان ما که وابستگی به دولت های خارجی ندارند، تنها ره رهايی ملت و مملکت را بمب و تانک و توپ و موشک بيگانه می بينند، آنوقت است که بايستی فکری اساسی کرد و جامعه بحران زده را دريافت.
آنهايی که برون مرزی اند، بيشتر تنوع دارند. بعضی از آنها مثل وبلاگ حودرند که زياد محتوا ندارند و بيشتر برای تفنن نوشته شده اند. ولی تعداد بيشماری از آنها به بحث های فلسفی و عرفانی پرداخته اند و سعی در جامعه شناسی ايران و ايرانی می کنند که البته از ما ايرانيها بعيد نيست، با آن پشتوانه غنی عرفانی و ادبی. اين آقايان (چون بيشترشان آقا هستند) هم چون در محيط فرنگ قدری آسايش خيال بدست آورده اند و ديگر نبايستی صبح تا شب نگران بازداشت شدن و به زندان افتادن و غيره باشند، و هم بخاطر اينکه از مملکت بدور افتاده اند و تنها راه ارتباط با مام وطن را اينگونه مباحث می بينند، به مباحثی پرداخته اند که به خودی خود گرهی را از معضلات جامعه ايرانی باز نمی کند و جلوی حمله آمريکا و غيره را نمی گيرد. ولی خوب خواندنی است که چالشی برای مغز است که آدم بداند اينگونه افکار هم وجود دارد.
بعضی از اين وبلاگ ها گله مندی هم می کنند ولی گله مندی شان در سطح ديگری است. محتوای آنها جامعه شناسی است که چرا اينجور است و آنجور نيست و چرا مشکل داريم. چون در جامعه ايرانی نيستند، ديگر حرف هايشان هم در مورد مسائل و معضلات روزمره مردم نيست. در مورد کمبود ها و کاستی ها نيست. در مورد نان شب و گرانی و ترافيک و غيره نيست. شايد برای همين هم هست که سخنشان حالت شاعرانه پيدا می کند. که اشکالی هم ندارد. خواننده های خودشان را دارند، رفيق های وبلاگی خودشان را دارند، با هم ديگر مراوده می کنند، در سايت های هم ديگر کامنت می گذارند و غيره. به اين جور وبلاگ ها زياد می روم که هم فال است و هم تماشا.
البته همه وبلاگ نويسان برون مرزی از اين دو گروه نيستيد. برای مثال يک آقای نيک آهنگی هست که به نوشتن خاطراتش در زندان و بعد از آن پرداخته و آخرين باری که سر زدم به قسمت بيست و دوم رسيده بود که ابتکار جالبی است و شايد ديگران هم دنباله رو شوند. معدودی هم هستند که «پروژه» دارند و از وبلاگ بعنوان وسيله ای برای پيشبرد اهدافشان استفاده می کنند که شايد بعدها در اين مورد بيشتر بنويسم.
رويهمرفته بازار وبلاگ نويسی بين ايرانيها داغ داغ است و هرکسی که دسترسی به کامپيوتری دارد به اين کار پرداخته. حالا اين تب تا کی ادامه پيدا کند خدا می داند ولی بستگی به عوامل داخلی و خارجی هم دارد.
بيشتر بخوانيد: اندر فوائد وبلاگ نويسی
۱۱/۲۶/۱۳۸۳
اندر فوائد وبلاگ نويسی
اين دنيای وبلاگ نويسی هم دنيای غريبی است. آدم را سخت درگير می کند، از هر موقعيتی استفاده می کنی که پشت کامپيوتر بپری، به اين وبلاگ و آن وبلاگ بروی، کامنت بگذاری، کامنت بخوانی و از اسرار نهانی، باورها، آمال و آرزوها، ناکامی و درماندگی های ديگران با خبر شوی و خودت هم چيزی بنويسی. همين چند ماه پيش بود که از اين و آن می پرسيدم که اين وبلاگ ديگر چه صيغه ايست. ولی حالا سخت وبلاگ نويس شده ام.
سالهای سال که جلوی کامپيوتر نشستنم و اينترنت را زير و رو کردم اينقدر لذت نداد که اين وبلاگ نويسی می دهد. اوايل کار با شک و ترديد به وبلاگ نگاه می کردم. پيش خودم می گفتم که چی؟ حالا آمديم و در مورد موضوعی نوشتم. اين چه ارزشی می تواند برای ديگران داشته باشد. کم کم دارم می فهمم که موضوع قدری پيچيده تر از آن است. موضوع اصلی اين نيست که ديگران بخوانند، البته آنهم مهم است. موضوع اينستکه آدم بتواند افکارش را روی صفحه کامپيوتر منتقل کند. بعد از آن اگر ديگران خواندند که چه بها، اگر هم نخواندند هميشه موضوع ديگری هست که آدم در موردش بنويسد و وبلاگ خوان ها را تشويق به کامنت گذاری کند.
البته اينکه ديگران هم به وبلاگ آدم سر بزنند کم اهميت نيست ولی اين طول می کشد. هرکسی که وبلاگی دارد و آنرا بروز نگه می دارد می داند که يکی از لذت های اين کار همان کامنت هايی است که ديگران می گذارند. برای بعضی ها که سالها به اين کار مشغول بوده اند و کلی خواننده دارند، کامنت ها کم کم موجب دردسر می شود. ولی تازه کار ها اين دردسر را به جان می خرند. ولی هميشه اين سئوال وجود دارد که آيا در واقع کسی اين شروور ها را خواهد خواند.
قبلاً اگر می خواستم از اوضاع دنيا خبر دار شوم به سايت های خبری مثل سی ان ان و بی بی سی و غيره سرکشی می کردم. حالا مدتهاست که اينکار را نمی کنم. بيشتر اخبار را از طريق همين وبلاگ ها دريافت می کنم که هم نظر شخصی افراد است بجای اينکه نظر يک «صاحب نظر» باشد و هم اينکه با شيله پيله های روزنامه نگاری و دروغهايی که برای منافع شخصی اش بار ملت می کنند آلوده نشده است.
وبلاگ هم مثل همه چيز ديگر روی اينترنت درو ديوار ندارد. آدم می تواند هرجا برود، سر وگوش آب بدهد و ببيند چه خبر است. اوايل کار به همه جا می رفتم و برای همه کامنت می گذاشتم. کم کم به اين نکته پی بردم که انگار دنبای وبلاگ هم مثل دنيای خودمان است. مثل دنيای خودمان هم عقيده ها دور هم جمع می شوند و با هم صحبت می کنند و کاميونيتی خودشان را تشکيل می دهند. آنها را با ديگران کاری نيست. يک عده را دارند که برايشان کامنت می گذارند و به سايت همان اشخاص می روند و برای آنها کامنت می گذارند. مثل دنيای خودمان، اگر با عقيده شان موافق نباشی ويا از لحاظ فکری، سياسی، سطح معلومات و غيره با آنها هماهنگی نداشته باشی، خيلی مودبانه تردت می کنند. هميشه می توانی دزدکی به «خانه» شان بروی و يواشکی از پنجره نگاه کنی ولی صحبت کردن موقوف. هنوز هم به اينجور وب سايت ها سرکشی می کنم. به وبلاگ بهنود می روم با نثر شيوا و عقايد ضد و نقيضش. به وبلاگ سيبستان می روم با ديد عرفانی اش و دلزدگی اش از انقلاب. وقتی هم که از همه چيز و همه کس خسته شدم به وبلاگ حودر می روم که نه در دارد و نه ديوار. همه می توانند وارد شوند، سرکشی کنند، چرندياتی را بعنوان کامنت بگذارند، به حودر و هرکه عشقشان کشيد بدو بيراه بگويند و همانطوريکه وارد شدند خارج شوند.
حالا کی بتوانم «عضو» يکی از اين کاميونيتی ها بشوم خدا می داند. هنوز که نه به بار است و نه به دار. تازه کارم و ابزار کار را ياد می گيرم. نه ديدار کننده ای دارم و نه کامنت گذاری. خوب شد يادم افتاد، می خواستم ببينيم کسی کامنت گذاشته..
در همين رابطه: نسل بلاگ، نسل بیپروا
۱۱/۲۴/۱۳۸۳
بغداد در آتش می سوزد
روزی ديگر، بمبی ديگر
از زمين و از آسمان
از جهادی منفور
از آمريکايی منفورتر
امروز در بغداد، ديروز در کرکوک
امروز در بيمارستان، ديروز در بازار
ضجه مادران، گريه کودکان
اين يکی بی مادر شد
آن يکی بی فرزند
اهالی دنيا نظاره گر اين فاجعه
همه ساکت و بی صدا
همه کرخت و سردرگم
می گويند برای آزادی است
می گويند برای دموکراسی است
می گويند برای حقوق بشر است
می گويند نظام نوی جهانيست
می گويند برای خود عراقی هاست
خود عراقی ها؟
ديگر عراقی نمانده، ديگر عراقی نمانده
بغداد در آتش می سوزد
نگران روزی ديگر، بمبی ديگر
در همين زمينه از وبلاگ نقطه ته خط: حقيقت محض
۱۱/۲۱/۱۳۸۳
يک «پيروزی» ديگر برای دموکراسی؟
بالاخره دموکراسی به عربستان هم رسيد. قرار است در عربستان انتخابات انجمن های شهر باشد. تا اينجايش خوب است و به انسان اميدواری می دهد که شايد در آنچه بوش و همدستانش می گويند حقيقتی نهفته باشد و «تسونامی» دموکراسی بالاخره به زادگاه اسلام هم رسيده. تا اينکه وارد جزييات می شويم و می بينيم که طبق معمول هميشگی جريانات با آنچه در ظاهر بنظر می آيند تفاوت دارند.
رژيم عربستان سعودی در ظرف هزارسال گذشته تغيير چندانی نکرده. هنوز هم خاندان ابن سعود کنترل مطلق را بر روی سرمايه و اقتصاد کشور در دست دارند. هنوز هم «ريش سفيدهای» مملکت دور هم گرد آمده و در باره مسائل مملکتی تعمق می کنند و تصميم می گيرند که چه بکنند. دست آخر خاندان سعود قدرت وتو دارند و هيچ قانونی بمورد اجرا گذاشته نمی شوند مگر اينکه به تصويب آنها رسيده باشد. پس با چنين سابقه ای، هر نوع انتخاباتی، حتی اگر در سطح محلی باشد، گامی مثبت است.
از سوی ديگر با حقايق جالبی بر خورد می کنيم. در حدود بيست و پنج درصد جمعيت عربستان را غيرشهروندان تشکيل می دهند . اين اشخاص که بيشتر عمرشان را در عربستان زندگی کرده اند، از شرکت کردن در انتخابات محرومند. از هفتاد و پنج درصد باقی مانده، نيمی تنها بخاطر جنسيتشان حق رائ ندارند و از هرآنچه باقی می ماند، نيمی از کرسی ها انتصابی هستند. پس اگر تمام اين ارقام را با هم جمع ببنديم. می بينيم که در حدود کمتر از بيست درصد جمعيت برای رأی دادن حائز شرايطند.
موضوع ديگر اينکه حتی آنهايی که دست آخر انتخاب می شوند و به شوراهای شهر راه می يابند، حق بحث و گفتگو در مورد مسائل سياسی و اجتماعی جامعه شان را ندارند و وظايفشان محدود به جاده سازی، سيستم فاضلاب، نوردهی خيابان ها و غيره می شود. پس هر خطر احتمالی برای کوچکترين تهديد به سيستم قرون وسطايی ابن سعود برطرف شده و چون در عربستان تشکيل احزاب ممنوع است، اين اشخاص بطور شخصی در انتخابات شرکت کرده و از سرمايه شخصی خود برای تبليغات و غيره بهره می گيرند.
بی شک بوش اين انتخابات را گامی بلند در راه دموکراتيزه شدن عربستان می داند، چون صلاحش در آن است. در مقابل آن، ايران را پايگاه استبداد قلمداد می کند، با اينکه از زمان انقلاب به اين سو بغير از انتخابات مجلس و رئيس جمهوری و غيره، تا کنون دوبار انتخابات شورای شهر برگزار شده که آنهم بدون دخالت مستقيم شورای نگهبان بوده است. البته بقول فرنگی ها اين نکات فقط «جزييات فنی» است.
با توجه به آنچه ذکر شد و با همه موانع و محدوديت ها نمی توان آنچه که در عربستان رخ می دهد را گامی بلند در راه دموکراسی قلمداد کرد. چون اگر گام اول چنين نيمه کاره و کج نهاده شود، پس گام دوم به چه صورت خواهد بود و چه مدت برای برداشتن آن بايستی منتظر شد. اين باصطلاح انتخابات تنها برای آرام کردن اذهان عمومی در داخل و خارج از مملکت برگزار می شود. چون مملکتی که نام سعود را بر آن نهاده اند، ملک شخصی ابن سعود است و به کسی حتی اجازه فضولی در گرداندن ملک شخصی شان را نمی دهند. همه مردم رعايای ابن سعودند که بايستی از سخاوت اين دودمان بسی سپاسگزار و خرسند باشند.
حال چه شد که در اين باره نوشتم. عده ای از دوستان بر اين عقيده اند که انتخابات عراق همچون يک «تسونامی» پر قدرت همه منطقه را در بر خواهد گرفت و امواج سهمگين آن حکومت های جبار را در هم می کوبد. می توان تصور کرد که کشوری مانند عربستان، با آن سيستم حکومتی قرون وسطايی اش، بايستی يکی از اولين کشورهايی باشد که با امواج سهمگين اين تسونامی مواجه می شود. با اين همه بنظر می رسد هنگاميکه اين طوفان مهيب به شبه جزيره عربستان می رسد، به نسيمی ملايم مبدل می شود که آن هم زودگذر است و تغييری عمده در اوضاع جوی عربستان سعودی بوجود نمی آورد. حتی اگر به وجود چنين تسونامی عقيده داشته باشيم، حکام سعودی سدی عظيم در مقابل امواج آن ساخته اند که همان دوستی ديرينه شان با خاندان بوش است. آنها بيدی نيستند که از اين بادها بلرزند.
بيشتر بخوانيد: به بهانه نوشته ای از مسعود بهنود
درهمين رابطه: انتخابات عراق تسونامی منطقه
۱۱/۱۸/۱۳۸۳
به بهانه نوشته ای از مسعود بهنود
نوشته ای را از مسعود بهنود می خواندم. بهنود را بيشتر ايرانيها می شناسند. وی کارش را از تلويزيون دولتی زمان شاه شروع کرد و يک برنامه سياسی داشت. بعد از انقلاب به کار روزنامه نگاری روی آورد و حالا هم برای بی بی سی لندن می نويسد. اخيراً يادداشتی در وبلاگش بعنوان "انتخابات عراق، تسونامی منطقه" نوشته است که در جمع ايرانيها سروصدايی بپا کرده.
در اين يادداشت آخرش به "خشک مغزاني" اشاره می کند که بر اين باور بودند که دعوای عراق بر سر نفت بوده، ليکن به عقيده وی تمام اين جريانات (که شامل عدم وجود صلاحهای کشتار جمعی و غيره می شود) در حقيقت برسر دموکراسی بوده است. به عقيده وی، جورج بوش عمداً ويا سهواً باعث شده که جريان دموکراسی در عراق برقرار شود. وی انتخابات در افغانستان و در پی آن انتخابات در عراق را نقطه عطفی برای منطقه می داند و مخالفت حکام محلی با چنين انتخاباتی صرفاً برای حفظ موقعيت خودشان است.
در چند قسمت از نوشته اش با موضوعاتی برخورد می کنم که بنظر ضد و نقيض می آيد. البته من روزنامه نگار نيستم و شايد يک روش روزنامه نگاری اين است. ولی سالهاست که روزنامه می خوانم و براين باورم که لازمه يک نوشته انسجام است. نمی توان از شاخ به شاخ پريد، مطالب زيادی را عنوان کرد و سئوالات بيشتری را بی پاسخ رها کرد. در جايی می نويسد که "دمکراسی در کوله بار هيچ سربازی نيست." ولی انگار اين ديگر در دنيای قرن بيست ويکم و دکترين بوش و نومحافظه کاران معنای زيادی ندارد. وی عقيده دارد که انتخابات در عراق نقطه عطفی در روابط آمريکا و اروپا بوجود آورده و باعث شد شکافی که بين اين دو قاره گشوده شده بود را ببندد. آيا اين موضوع باعث خواهد شد که از اين پس اروپا نيز به ماجراجويی های آمريکا بپيوندد؟
آيا بايستی مبارزه برعليه استبداد را رها کرده و تنها به انتظار روزی بنشينيم که آمريکا بنا به مصالح خودش تصميم بگيرد با بمب هايش و موشک هايش و ارتشش به نجات مردم ستم کشيده منطقه بشتابد. آيا با پرونده ای که از آمريکا سراغ داريم و جفاهايی که در سطح جهانی به مردم ستم کشيده کرده می توان انتظار داشت که حالا ديگر رويه اش تغيير کرده و بدنبال برقراری دموکراسی در دنيا است. برای مشاهده اين جفاها لازم نيست که زياد به عقب برگرديم. در همين عراق، آيا آمريکا کم جفا کرد؟ آيا بايستی به گفته های جورج بوش و همدستان نومحافظه کارش دل دهيم و فراموش کنيم که اگر به خاطر آمريکا نبود، می توانستيم پنجاه سال پيش جوانه های دموکراسی را در مملکت خودمان تجربه کنيم و حالا با اين فلاکت منتظر ناجی کبير ننشينيم؟
اگر اوضاع اقتصادی شيخ نشينها از ما بهتر است به اين دليل نيست که "خشک مغز" کم دارند. دليلش اينست که اگر ما تاريخچه مبارزه برای مردم سالاری داريم ، آنها از آن بی بهره بوده اند. اگر در ايران انتخاباتی هست و مجلسی هست و مردم رأی می دهند، در بسياری از اين شيخ نشينها انتخاباتی وجود ندارد و اگر هم دارند بيشتر تشريفاتی است. درست است که ما شورای نگهبان داريم که کانديداها را رفع صلاحيت می کند، آنها حتی انتخابات هم ندارند که نياز به شورای نگهبان باشد. سيستم حکومتی شان در هزارسال گذشته تغييری نکرده و هنوز ريش سفيدها دور هم جمع می شوند و در مورد صلاح ملت تصميم می گيرند.
البته اشکال زياد داريم و يک اشکال عمده کله شقی و ندانم کاری آخوندهاست که برای حفظ قدرت خودشان باعث شده اند که اينگونه در مقابل آمريکا صف بندی کنيم ولی نبايستی مبارزه صدساله ملت برای رسيدن به آزادی را بيهوده بدانيم و راه خلاصی را تنها آن بدانيم که آمريکا می خواهد.
همانطوريکه بخاطر داريد شاه به ما مژده رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ را می داد. البته منکه چشمم آب نمی خورد ولی بفرض اگر هنوز رژيم شاهی در ايران برقرار بود و به دروازه های تمدن بزرگ هم رسيده بوديم، آيا می توان تصور کرد که در عوض چه چيز را از دست داده بوديم. آيا بلوغ سياسی را که در اين بيست و شش ساله بدست آورده ايم را می توان به بهای موفقيت اقتصادی که شايد داشتيم قربانی کرد؟ آيا می توان گفت که دوران شاه با آن خفقانش و با آن ساواکش که مهلت نفس کشيدن را به احدی نمی داد و آن فضای بسته سياسی اش به اوضاع فعلی ارجحيت داشت؟ آيا فکر می کنيد آمريکا حتی لحظه ای حاضر می شد که به خواست برحق ملت ايران برای رهايی از رژيم پهلوی لبيک بگويد و به نجات ما بشتابد؟ اکنون بوش سخن از خفقان در ايران می گويد و وانمود می کند که برای رهايی ملت ايران خواب به چشمانش نمی آيد. اگر چنين است يک فکری به حال آن ملت های ستم زده ای بکند که تحت حکام زورگوی کشورهای عربی هستند. آيا می توان گفت که انقلاب ضد سلطنتی برای هيچ بوده و ديگر بهتر است که جل و پلاسمان را جمع کنيم و ببينيم که آمريکا برايمان چه آشی پخته است؟ ولی هيهات اين آشی است که يک وجب روغن رويش است.
در همين رابطه: بهنود، مک نامارا و ساعدی
۱۱/۱۷/۱۳۸۳
جمهوری اسلامی عراق؟
در اخبار شنيدم که اعتلاف سيستانی در انتخابات عراق پيشی گرفته و ممکن است دولت آينده عراق را تشکيل دهد. در اينصورت آيا مشکلات آمريکا در منطقه دوچندان نخواهد شد. آيا شاهد دو جمهوری اسلامی همجوار نخواهيم بود؟
بهتر است بوش و طوطی سخنگويش (رايس) چاره انديشی کنند.
شيعه ها جلو افتادند!! شيعه ها جلو افتادند!!...
بيشتر بخوانيد: انتخابات مخفی
۱۱/۱۵/۱۳۸۳
دموکراسی برای همه
حالا که بوش به عراق و افغانستان آزادی و دموکراسی داده و تصميم گرفته بی عدالتی را ريشه کن کنه، اگر می شد به کشورهای زير هم دموکراسی می داد خيلی خوب می شد:
آنگولا
آذربايجان
اريتره
ازبکستان
امارات متحده عربی
برمه
بروندی
برونئی
بوتان
تاجيکستان
ترکمنستان
توگو
تونس
جمهوری آفريقای مرکزی
چاد
چين
رواندا
روسيه
روسيه سفيد (بلاروس)
زيمبابوه
ساحل عاج
سوازيلند
سوريه
سودان
سومالی
عربستان سعودی
عمان
قرقيزستان
قزاقستان
کامرون
کره شمالی
کوبا
کنگو
گينه
گينه استوايی
لائوس
ليبری
ليبی
مالديو
مصر
موريتانی
ويتنام
هائيتی
يمن
اين ليست به ترتيب حروف الفباست و لازم نيست به همين ترتيب دموکراسی بدهد. هرطور خودش صلاح می داند. مثلاً می تواند از کشورهای کوچکتر شروع کند و همينطور جلو برود تا به چين برسد. همانطوريکه شايد توجه کرديد، ايران در ليست نيست. صدايش را در نياريد. گفتم شايد ايران را فراموش کند. حال بمباران و ضجه مادرها را نداريم. اگر کشوری را جا انداختم، پيشنهاد کنيد، اضافه کنم.
۱۱/۱۴/۱۳۸۳
پيروزی برای دموکراسی
آيا برايتان پيش آمده صبح که از خواب بيدار می شويد، پيش خودتان فکر کنيد که چهارسالی که گذشت تنها يک کابوس بوده و در حقيقت شخصی بنام جورج دبليو بوش رئيس جمهور آمريکا نيست؟ متأسفانه اين کابوسی است که تا چهار سال ديگر از آن بيدار نخواهيم شد.
امشب که قرار است جورج بوش در کنگره آمريکا سخنرانی کند، باحتمال زياد بيشتر موضوع سخنش در مورد عراق خواهد بود. در حقيقت بر اين باورم که انتخابات عراق را طوری زمان بندی کرده بودند که درست قبل از سخنرانی وی باشد که اگر قرار بود گندش در آيد، لازم نباشد در سخنرانی تغييری ايجاد شود. بعيد نمی دانم که علوی هم بعنوان سمبل عراق دموکراتيک در اين جمع حضور داشته باشد و با استقبال گرم نمايندگان کنگره روبرو شود. البته قرار بود چلبی اين نقش را بازی کند که چون زياد بازيگری اش خوب نبود، وی را اخراج کردند.
شک ندارم که امشب جورج بوش در سخنرانی اش در مورد اينکه چگونه دموکراسی را به کشورهای افغانستان و عراق صادر کرده سخن خواهد گفت و به همه آنهايی که می گفتند چنين کاری نشدنی است و نمی توان دموکراسی را صادر کرد دهن کجی خواهد کرد. به حساب خودش حريفان را شکست داده و دکترين بوش پيروز شده است.
در اين ميان ليبرال های آمريکايی کاملاً گوی را به حريف باخته اند وهمه خفه شده اند. اين اولين باری نيست که ليبرال ها چنين رفتاری می کنند. بعد از هر پيروزی برای بوش و اطرافيانش، هر چقدر هم ساختگی و غيرمعقول باشد، ليبرال ها ميدان را خالی می کنند. نظير اين موقعيت را بارها ديده ايم که نمونه شاخصش اوضاع بعد از ۱۱ سپتامبر بود که دموکراتها کاملاً ذوب شدند و به بوش و اطرافيانش امکان دادند که هر غلطی می خواهند بکنند و دم نزدند.
حالا بايستی ديد تا چه حد اين "پيروزی" برای دموکراسی واقعيت داشته وتا چه حد زاده تخيلات مشاورين بوش است. چگونه می توان انتخاباتی که يک اقليت بزرگ از مردم عراق در آن شرکت نکردند را مشروع دانست. آنهايی که می گويند ۶۰ درصد مردم مشارکت کردند، اين آمار را از کجا بدست آورده اند؟ آيا ناظرين بين المللی در محل شمارش آرا ويا رأی گيری حضور داشته اند که صحت و سقم اين ادعا را تأييد کنند. همانگونه که می دانيم ناظرين بين المللي، بيشتر از ترس جانشان، تصميم گرفتند که دست به اين مخاطره نزنند. حتی اگر می گفتند ۹۹ درصد مردم مشارکت کرده اند، آيا کسی بود که بتواند اين ادعا را نفی کند. پس باحتمال زياد، گردانندگان اين انتخابات از قبل تصميم گرفته بودند، بخاطر اينکه زياد گندش در نيايد و مردم به ريششان نخندند، يک رقمی را انتخاب کنند که باور کردنی باشد.
عده ای می گويند که ۶۰ درصد حتی در مقياس کشورهای غربی هم رقم بالا يی است. حال حتی اگر فرض کنيم که اين رقم صحيح باشد، اين عده تصميم گرفته اند که اين حقيقت واضح را ناديده بگيرند که درست است در کشورهای غربی و حتی بعضی کشورهای شرقی که انتخاباتی صورت می گيرد و به ظاهر آزادانه است، تعداد شرکت کنندگان پايين تر است، ولی فرق عمده در آنجاست که همه اقشار مملکت که شامل اقليت ها می شود، بطور مساوی در انتخابات شرکت می کنند. در مورد عراق اين موضوع صحت نداشته و اکثريت قريب به اتفاق سنی ها بخاطر دلايل مختلف که يکی ترس از جان و ديگری تحريم اکثريت احزاب سنی بود در اين انتخابات شرکت نکردند. بعنوان مثال فرض کنيد در انتخابات آمريکا، اقليت های نژادی (که شامل سياه پوستان، هيسپانيک ها و ساير اقليت ها می شود) در انتخابات شرکت نکنند و آنرا تحريم کنند، آيا هنوز می توان ادعا کرد که چنين انتخاباتی مشروع بوده است؟
عده ای می گويند سنی ها به اين دليل انتخابات را تحريم کردند که تا قبل از سرنگونی صدام زمام امور را در عراق در دست داشته اند و حالا نمی خواهند واقعيت نوين را قبول کنند. چنين اشخاصی از کدام سنی ها سخن می گويند . اکثر سنی ها اشخاص عادی در جامعه هستند که به کارهای عادی مانند نانوايی، بنايی، حمالی، خياطی و غيره مشغولند. اينها رابطه ای با صدام و مزدورانش نداشتند و به اندازه قشرهای ديگر عراق تحت فشار بودند. بقول معروف نمی توان همه را با يک چوب زد. اگر صدام و خاندانش به مردم ظلم می کردند، نمی توان گفت فلان رعيت بدبخت سنی مقصر است. از سوی ديگر، اگر احزاب سنی اين انتخابات را تحريم کردند به اين دليل نبود که قدرت سياسی شان را از دست داده اند، بلکه تنها خواسته شان تعويق انتخابات بود که اوضاع آرامتر شود و بتوانند تبليغاتشان را شروع کنند.
ولی علوی با اين موضوع نيز مخالفت می کرد چون اربابش در واشنگتن به او دستور داده بود.
اوضاع عراق بعد از اين انتخابات زياد اميدوار کننده بنظر نمی آيد. اگر قبلاً احتمال جنگ داخلی می رفت، اين انتخابات يکطرفه احتمال چنين واقعه را تشديد کرد. همين امروز روحانيان سنی اعلام کردند که اين انتخابات را نامشروع می دانند. حالا علوی و يارانش تا چه حد بتوانند خشم سنی ها را فرونشانی کنند، موضوعی است که در هفته ها و ماه های آينده به آن پی خواهيم برد. فعلاً که جورج بوش با دمش گردو می شکند و توانسته انتخاباتی که در طول آن صدها نفر کشته و زخمی شدند را بصورت پيروزی برای دموکراسی جلوه دهد.
بيشتر بخوانيد: انتخابات مخفی
اشتراک در پستها [Atom]