۱/۱۰/۱۳۸۵

وارد معقولات شدن



۱/ يک زمون که توی ايران قبل از انقلاب بوديم، چون می دونستيم همه اخبار راديو و تلويزيون و مطبوعات سانسور و تحريف شدن، برای اينکه از اخبار «واقعی» با خبر بشيم به سراغ راديو بی بی سی می رفتيم. البته اونم يواشکی و توی پستوی خونه که خدای ناکرده گشتی های ساواک خبردار نشن. اخبار بی بی سی را هم با کسی غير از خودی ها در ميون نمی گذاشتيم.

ولی اينروزها که در مهد آزادی زندگی می کنيم، بيشتر از درد اجبار به سراغ سايت بی بی سی فارسی می ريم. چون واقعاً آلترناتيو چيست؟ راديو فردا که توسط وزارت امور خارجه آمريکا گردونده ميشه. درست مثل اينه که آدم برای شنيدن اخبار آمريکا به راديوي ج.ا. گوش کنه! سايت های ديگر برون مرزی هم از قبيل «گويا» و «روز» که مخالف رژيم هستن و معمولاً از کاه کوه می سازن و به اخبارشون زياد اعتمادی نيس. اگر تموم اين سايت های به اصطلاح خبری برون مرزی را زير رو کنين، حتی يک خبر مثبت در مورد ايران پيدا نمی کنين. فکر کنم حتي اگه در عراق تحت اشغال هم بگردی بايستی بشه يک خبر مثبت پيدا کرد چه رسد به ايران. پس اين سايت ها برنامه کاری خودشون را دارن.

پس می مونه بی بی سی که هميشه ظاهر بيطرفانه به اخبارش می ده ولی ته دل می دونيم که اينطور نيس.

در اين ميون شايد بشه به همون سايت های درون مرزی مثل «ايسنا» بيشتر اعتماد کرد، چون بااينکه می دونيم سانسور شدن ولی اقلاً برنامه کاری ندارن و اخبارشون هم برای راضی کردن قشر بخصوصی از جامعه تحريف نشده.


۲/ اين آشنای مجازی ما هم تصميم گرفته که ديگر ننويسد. البته من از دليل اصلی اش زياد آگاهی ندارم ولی فکر کنم اين احساسی است که خيلی از ماها در اين وبلاگستان فارسی داريم. خود من هم هربار که چيزی می نويسم مثل اينستکه آخرين نوشته ام هست. وبلاگ منهم هيچوقت در زمره وبلاگ های فارسی مرجع و مطرح نبوده که کسی کمبودش را احساس کند. ولی وبلاگ تريبونی است که نويسنده برای اظهار عقايدش از آن استفاده می کند و به نظر من نمی توان برای جلب خواننده هم رنگ جماعت شد ويا دست به خودسانسوری زد. متأسفانه اين وضعيتی است که در وبلاگستان فارسی وجود دارد و عده ای از وبلاگ نويسان برای اينکه از شر هتاکان و مخالفين دوآتشه نظام در امان باشند، به خودسانسوری می پردازند. منهم سعی کردم نقطه نظر متفاوتی را ارائه کنم ولی انگار وبلاگستان فارسی جايش نيست. دست آخر خودم هم از برخلاف جريان شنا کردن خسته شدم.


البته طبق معمول اين کل مشکل نيست. با وجودی که اين دنيای مجازی موجب شده وبلاگ نويسان درون مرزی و برون مرزی قدری با هم مراوده داشته باشند ولی نتوانسته خلا فيزيکی را پر کند. نگاه ما خارج نشينان از زمين تا آسمان با نگاه هم وطنانمان در داخل کشور تفاوت دارد. مشکلاتمان هم همينطور. پس شايد بد نباشد آن دسته از وبلاگ نويسان مرجع و اليت به اين مشکل هم بپردازند.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۸/۱۳۸۴

در وبلاگ ما رونق اگر نيست... صفا هست


حالا که دوباره به آخر خط و آغازی نو رسيديم، جا دارد از دوستانی تشکر کنم که به اين وبلاگ لينک دادند ويا کامنت گذاشتند که موجب شد نويسنده برای مدت زمانی هر چند کوتاه تصور کند حرفی که ميزند مفهومی دارد و ديگرانی هم هستند که اينگونه می انديشند. بهرحال اين چند خطی که گهگاه مي نويسم به عشق ايران و زبان فارسی است. وبلاگ های دوستان مجازی در کنار آمده. برای همگی آرزوی شادی و تندرستی می کنم.
عيد همگی بوَد مبارک!
(می بخشيد جدی شد. اين آب وهوای فرنگستان زياد نوروزی نيست.)

اينهم يک ترانه شاد با صدای مرد خاکی آواز و رقص ايران، مرحوم نعمت خان آغاسی: همه دستمال به دست بخونين (قِر يادتون نره) ايوالله...


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۲۲/۱۳۸۴

آيا تاريخ را بايد فراموش کرد؟

عده ای عقيده دارند که هرگونه پيشرفت فرهنگی، اجتماعی و سياسی در يک جامعه صرفاً از طريق مبارزات مردمی حاصل می شود و بايستی از داخل همان سيستم شروع شود و قدرت های خارجی نمی توانند خواستهای ژئوپوليتيک خود را با استفاده از جنگ و اشغال بر ديگر ملتها تحميل کنند.

وقايع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حملات و اشغال افغانستان و عراق توسط قوای آمريکايی تمام محاسبه ها را بر هم زد. اکنون عقيده عمومی بر اين است که در حقيقت کنتور تاريخ دوباره به صفر برگشته و هر آنچه در قبل از اين واقعه تاريخی اتفاق افتاده به دوران پيش از ۹/۱۱ تعلق دارد و بنابراين به دورانی تعلق دارد که ديگر از لحاظ ژئوپوليتيکی بی ارزشی است.

اين تسونامی که در افغانستان و عراق شروع شد، در حال گذار از مرزها و ورود به ايران است. فکر کنم تسونامی نام خوبی بر اين واقعه باشد چون نمی توان به آن جنبش گفت. حکومت هايی در دو کشور فوق الذکر بر سر کار گذاشته شده اند که در ظاهر به نظر دموکراتيک می آيند ولی در باطن دست نشانده اند. اين عبارت «دست نشانده» هم معنای خودش را از دست داده است. دست نشانده بودن ديگر مشکلی نيست. زمانی ملت ها برای استقلال ارزش قائل بودند و فکر کنم يکی از دلايل انقلاب هم همين بود، ولی حالا ديگر همه چيز بی معنی و شعار مانند شده است که يک عده بر سر منبرها و پشت تريبون ها سر می دهند. و يک عده جوان های قديمی هم هنوز با شنيدن سخنرانی های اشخاصی مانند سالوادور آلنده و ديگر انقلابيون حالی به حالی می شوند. نکته مهم برای هر دولتی از کمونيست گرفته تا ارتجاعی، عضویت در جامعه متمدن جهانی است. اگر روزی به انقلابيون به عنوان شخصيت هايی نگاه می کرديم که برای بهبود جامعه شان از جان مايه گذاشتند، حالا تبديل به نقشی بر روی تی شرت های جوانان شده اند.

از سوی ديگر اين تسونامی دموکراسی که قرار بود چهره خاورميانه را تغيير دهد، تغيير محسوسی در کشورهايی که قبلاً به نام «دست نشانده» می شناختيم ايجاد نکرده است. همان اشخاص بر سر کارند و همان جنايت ها و خفقان سابق برقرار است. چون با اينکه بقيه دول منطقه نيز (به غير از اسرائيل و فلسطين اشغالی) بويی از دموکراسی نبرده اند، ولی در رادار آمريکايی ها قرار نگرفته اند. در حال حاضراين تسونامی دموکراسی دليلی نمی بيند که کشورهای ديگر منطقه را هدف قرار دهد، با اينکه مردمانشان تشنه دموکراسی از اين نوع ويا از هر نوع ديگری هستند.

با اين حال تجربيات عراق و افغانستان نشان داده که گرچه بمباران و کشتار و خانه سوزی و جنگ و جدال عامل به روی کار آمدن نوعی دموکراسی شده، ولی نتايج جانبی هم به همراه داشته است. عده ای شروع کرده اند نتايج اين خرابی ها و کشتارها را به زير سوال ببرند. اين روزها صحبت بر سرجنگ داخلی در عراق و با مقياس کوچک تر در افغانستان است. بعيد به نظر می رسد که طراحان صدور دموکراسی به منطقه اين گونه مشکلات را در نظر گرفته بودند. پس بايستی به ميزهای طراحی خود بازگردند و موضوع را مورد موشکافی و تجزيه و تحليل قرار دهند.

در اينجاست که صدور دموکراسی به ايران رنگ ديگری به خود می گيرد. مدت هاست که اتاق های فکری سازمان های نومحافظه کار آمريکايی مملو از ايرانيانی شده که سالها با سياست های غلط و کجدار و مريز آمريکا سرکرده بودند و حالا بالاخره احساس می کنند که آمريکا جدی است و با آنکه کسی سخن از آن به ميان نمی آورد ولی مقصود نهايی تغيير رژيم است. با اينکه صحبت از کودتا و حمله و اشغال نيست ولی هدف نهايی همان است.

اينکه می گويند آمريکای امروز ديگر آمريکای پنجاه سال پيش و زمان کودتای آمريکايی/انگليسی بر عليه دولت مردمی مصدق نيست حقيقت دارد. در اينجا دو سوال پيش می آيد. اول اينکه اگر آمريکا دولت مصدق را به زير نکشيده بود، اکنون موقعيت سياسی و اجتماعی ايران و تمام منطقه در چه حالتی بود و آيا هنوز لزومی برای تسونامی دموکراسی پيش می آمد؟ سوال دوم اينستکه آيا می توان تاريخ را به فراموشی سپرد؟ آيا می توان گفت که آمريکای امروزی در حقيقت خيرخواه ايران و تمام منطقه است؟ آيا می توان گفت که هدف اصلی آمريکای امروزين ترويج و اشاعه دموکراسی در منطقه است؟ اگر چنين می بود آيا برايش راحت تر نبود که از حکومت های دست نشانده که با کمک های مالی و نظامی اش بر سر کار باقی مانده اند شروع می کرد؟

و اگر برای منافع سياسی و اقتصادي خود و به قول چامسکی «شاخه اش» در منطقه اينکارها را مي کند، نقش ايرانيان اتاق فکر نشين و آکادميک در اين تحول چه خواهد بود؟


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۸/۱۳۸۴

تاريخ را نمی توان فراموش کرد

کاخ رياست جمهوری آلنده تحت حمله قوای کودتاگر



بسياری بنابر مصالح طبقاتی ويا اجتماعی خود هميشه خواسته اند که واقعيت های تاريخی را کتمان کنند ويا به صورت ديگری نمايش دهند. متأسفانه بسياری از گروه های اپوزيسيون ايرانی مقيم آمريکا از اين جنسند.

پريشب فرصتی پيش آمد تا فيلم مستندی را تماشا کنم که از جريانات کودتای آمريکايی ژنرال آگوستو پينوشه برای سرنگونی رياست جمهور منتخب مردم شيلی، سالوادور آلنده بود. آلنده در اوايل دهه هفتاد بعد از سالها مبارزه بالاخره توانست به رياست جمهوری کشورش انتخاب شود. اين موضوع بسياری را در طبقه حاکم شيلی که منافعشان را در خطر می ديدند خوش نيامد و بالاخره با يک کودتای نظامی که به طور مستقيم از طريق سازمان سيا تأمين بودجه می شد موجباب سقوط حکومت آلنده را فراهم کردند و دوران سياه ديکتاتوری آغاز شد.

مردم شيلی به رياست جمهوری آلنده بسيار دل بسته بودند و اميد داشتند که وضعيت زندگی شان بهبود پيدا کند. ولی دولت آلنده بعد از کمتر از سه سال کشمش با طبقه حاکم، با کودتای خونبار آمريکايی به زير کشيده شد و دوران ديکتاتوری پينوشه آغاز شد که بيش از هفده سال ادامه پيدا کرد. در طی اين سالها جلوی هر گونه پيشرفت سياسی و اجتماعی گرفته شد. عده زيادی به زندان افتادند، شکنجه شدند ويا دست آخر ترور و تبعيد شدند.

متأسفانه شيلی تنها کشوری نيست که اينگونه دخالت ها، اينگونه ترورها و اينگونه کودتاها را شاهد بوده که به طور مستقيم از طرف عمال آمريکايی رهبری و هدايت می شده است. دولت مردمی مصدق هم طی يک کودتای آمريکايی/انگليسی سقوط کرد و سيستم ديکتاتوری جانشين آن برای بيش از بيست و پنج سال با کمک های مستقيم آمريکا سرپا ماند تا بالاخره به انقلاب اسلامی منجر شد.

چند روز پيش نوشته ای را در وبلاگ نيکی خواندم که در مورد شخصی به نام علی افشاری بود که در مقابل کمسيونی در سنای آمريکا شهادت می داده است. نيکی عنوان کرده بود که چگونه فردی که خودش را از رهبران جنبش دانشجويی در ايران می داند و زندانی هم شده، حاضر می شود در مقابل کميته ای ظاهر شود که به رهبری سناتور سنتروم است. اين سناتور راست گرا خواستار بودجه بزرگ تری برای اشاعه دموکراسی در ايران است. نامی که برای اين کمسيون انتخاب کرده بودند «افقهای دموکراسی در ايران» است چون از قرار معلوم «تغيير رژيم» ديگر خريداری ندارد.

کسانی که در مقابل چنين کميته هايی حضور می يابند و کسانی که به هفتاد و پنج ميليون دلاری که دولت بوش برای اشاعه دموکراسی در ايران منظور کرده چشم دوخته اند، ساده لوح نيستند. آنها به خوبی می دانند که اهداف دولت آمريکا برای خيرخواهی ملت ايران نيست. آنها به خوبی می دانند که نومحافظه کاران آمريکايی و ياران هم فکرشان در دولت اسرائيل از نفوذ ايران در منطقه به هراس افتاده اند. آنها به خوبی می دانند که دولت آمريکا برای ايران رژيمی را همانند ديگر رژيم های منطقه در نظر گرفته است. مادام که اين رژيم های دست نشانده از سياست های آمريکا در منطقه دفاع می کنند و مادام که در مقابل قساوت های اسرائيل سکوت می کنند، مورد حمايت آمريکا قرار می گيرند و کمک مالی و نظامی و غيره دريافت می کنند.


پس زمانيکه شخصی که خودش را به عنوان رهبر تشکيلات دانشجويی معرفی کرده و از قرار معلوم سالها نيز در چنين تشکيلاتی فعال بوده در مقابل سنای آمريکا شهادت می دهد، آدم واقعاً به شک می افتد که چگونه چنين شخصی به بالاترين مقام های تشکل دانشجويی ارتقا پيدا کرده و حالا که از مملکت خارج شده و در مقابل سنای آمريکا شهادت می دهد، همان حرف هايی را می زند که نومحافظه کاران آمريکايی می خواهند بشنوند. به نظر می رسد که يک توضيح کوتاه از طرف تشکل دانشجويی پاسخ قانع کننده ای به اين سوال نيست. در چنين موقعيتی کار چنين تشکيلات دانشجويی بسيار دشوارتر می شود چون با همه احترامی که برای زندانيان عقيدتی داريم، تنها به زندان افتادن دلالت بر بيگناهی نيست.

در همين رابطه از وبلاگ Another Irani Online


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۳/۱۳۸۴

معرفی مکتب های وبلاگ نويسی فارسی

عده بسيار زيادی از دوستان و آشنايان از طريق نامه و تلگراف و تلکس و مورس و پست برقی و کبوتر نامه بر و غيره با بنده تماس گرفته اند و مصراً درخواست کرده اند که راهنمايی بر وبلاگ نويسی فارسی منتشر کنم. اين دوستان و آشنايان که سالهاست در اين دنيای مجازی وبلاگ نويسی به قلم و خودکار زدن مشغول بوده اند، هنوز راهنمای جامعی از اين نوع را پيدا نکرده اند و اگر هم پيدا کرده اند پولش را نداشته اند که خريداری و ابتياع نمايند.

البته مشغله کاری به بنده مجال نمی دهد که به طور عميق به اين امر خطير بپردازم. ميل قلبی ام بر اين قرار گرفته بود که بورسيه ای دريافت کرده ويا تز دکترايی را شروع کنم تا بتوانم به صورت تمام وقت روی اين موضوع کار کنم.

مع الوصف تصميم گرفتم طی سلسله مقاله هايی به معرفی مکاتب وبلاگ نويسی فارسی بپردازم.

مکتب اول: اين مکتب يکی از قديمی ترين و پرطرفدارترين مکاتب وبلاگ نويسی فارسی است. وبلاگ نويس متنی می نويسد که نه سر دارد و نه ته. اين نوشته در مورد يکی از مسائل بغرنج جهانی ويا منطقه ای است. روش استدلال آنقدر مضحک است که هر آدم عاقلی را هاج و واج می کند و حتی يک بچه دبستانی را به خنده می اندازد. يکی از لزومات اين نوع نوشتن اشاره به آلت تناسلی و به خصوص بيضه هاست. اين مکتب وبلاگ نويسی که به «هودريسم» معروف است (دليلش را نمی دانم) بسيار موفق بوده و ديگران را هم تشويق می کند به وبلاگ لينک بدهند و موجبات شادی و سرور عده زيادی را فراهم کنند.

بخش دوم از همين سلسله مقاله ها: گُنده نويسی و استفاده از لغات نامأنوس در وبلاگ نويسی فارسی.

بخش سوم: استفاده از کلمات رکيک، فحاشی و ناسزاگويی در وبلاگ نويسی فارسی.

بخش چهارم: ربط دادن هر موضوع نامربوطی به مسائل جنسی.

بخش پنجم: ناسزاگويی به سردمداران ج.ا. و گُنده کردن هر سياست غلط آنها.

بخش ششم: مليح نويسی و استفاده از شوخی باردی و مزاح در وبلاگ نويسی فارسی.

يادداشت ۱: با عرض معذرت به هودر و خانوما، رابطه مستقيم بين باد شکم و شقيقه.

يادداشت ۲: فکر کنم با اين نوشته آن چهارتا خواننده را هم از دست دادم. اشکالی ندارد. همانگونه که مولانا در کتاب منطق الطير خوارزمی می فرمايد: "فکر نون کن که خربوزه آبه." اينهم از اين.


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۲/۱۳۸۴

يافتم، يافتم، راه حل نهايی

بالاخره بعد از تفکر و مطالعه و مباحثه و بررسی و تحقيق و کندوکاش فراوان (بقيه واژه های معادل را می توانيد در هر فرهنگ فارسی پيدا کنيد) به اين نتيجه رسيدم که زمان آن رسيده ايران از ان.پي.تی خارج شود.

والله! اسرائيل که سالهاست به تحقيقات هسته ای مشغول بوده و همه می دانند که بمب اتمی هم دارد. همين ديروز هم هندوستان يک قرارداد پرمنفعت و چرب وچيلی با آمريکا امضاء کرد که به توسعه «انرژی صلح آميزهسته ای» بپردازد. وجه تشابه اين دو دولت اينست که هيچکدام عضو ان.پی.تی نيستند. من از علم هسته ای چيز زيادی نمی دانم ولی چطور می شود بين استفاده صلح آميز و غير صلح آميز انرژی هسته ای برای کشوری که تحت بازرسی های ان.پي.تی هم نيست تفاوت قائل شد. مخصوصاً اينکه می دانيم هندوستان بمب را هم دارد. مگراينکه دانشمندان سازمان آژانس بين المللی انرژی اتمی می توانند با استفاده از روش های پيشرفته «اکس فايلی» اينکار را بکنند.

دفعه آخری که مرد صلح نوبل، جناب برداعی در مورد بحران هسته ای که دولت اسرائيل برای منطقه به وجود آورده نطق زده باشد را بياد داريد؟ از طرف ديگر چندبار شنيده ايد که دولت های اروپايی از اسرائيل برای توسعه بمب اتم يک انتقاد کوچولو بکنند؟ ديروز هم برداعی از قرارداد بين آمريکا و هندوستان حمايت کرد.

پس اين ان.پي.تی برای ايران مشکل آفرين شده و بايستی هرچه زودتر قال قضيه را بکند و به جرگه کشورهای خواهان صلح مثل اسرائيل و هندوستان بپيوندد (يا آن کشور ديگر که منزلگاه شيخ تروريست های دنياست).


پ.ن: راستی توجه کردم اين ده دوازده نفری که در طول روز اين وبلاگ را می خونن، يکيشون جورج بوشه که البته چون فارسی بلد نيس، چيز زيادی دستگيرش نميشه (البته اگر به انگليسی هم بود چيز زيادی دستگيرش نمی شد.) سران ج.ا. هم که مرتب سر می زنن و ايده می گيرن. برای همين هم هس اين توصيه ها را می کنم. يک لحظه لطفاً... دارن در می زنن. فکر کنم دوباره «مردها با روپوش سفيد» از دارالمجانين پيداشون شده...اينم برای حسن ختام و خالی نبودن عريضه از وب سايتی که در اون «هيچی مقدس نيس.» همه با هم با صدای بلند: شب بود، بيابان بود، زمستان بود....


:رأی بدهيد Balatarin

۱۲/۱۱/۱۳۸۴

فوق العاده – آخرين خبر – گفتگوی تمدنها به نتيجه رسيد


بالاخره اين گفتگوي تمدنها آنقدر ها هم که فکر می کرديم بی بو و خاصيت نبود و کم کم دارد نتايجش معلوم می شود. يک نتيجه مستقيمش در دنياي مد مشاهده شد که موجب محجوب و متواضع تر شدن لباس های زنانه شده. بعضی ها آنرا «اسلاميزه شدن» پوشاک زنها ناميده اند.

اينهم يک مقاله ديگه در همين مورد: متانت جديد: پوشاندن بدن


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©