۴/۰۸/۱۳۸۵
«چرا بيشتر زنهای همجنسگرا (لزبين) چنگی به دل نمی زنند؟ آيا همين موضوع موجب شده که به لزبينيسم رو بياورند؟ اگر چنين است، چرا اين موضوع در مورد مردهای همجنسگرا (گی) صادق نيست؟»
آيا بيان چنين افکاری نشانه آنست که شخص هوموفوبيک است؟ ويا سکسيست است؟ ويا حتی تمايلات هم جنسگرايانه دارد؟
آيا بيان چين افکاری نشان می دهد که هنوز نتوانسته ايم خود را از زنجير عقب افتادگی فکری برهانيم و به خيل جماعت پيشروی فکری بپيونديم که به دروازه های طلايی «صحيح سياسی» (politically correct) رسيده اند و با هرچه در کتابچه های سوپر روشنفکرانه شان جور در نمی آيد مخالفت می کنند؟
در جامعه غربی که به قضای روزگار چند صباح عمر را قرار است در آن بگذرانيم، عنوان کردن چنين سوالاتی تابوست. همانگونه که تا چند سال پيش مخالفت با جنايات رژيم صهيونيستی تابو بود. آيا وقتی راجع به موضوعی بحث نشود، چون صحيح سياسی نيست، آن موضوع به خودی خود حل می شود؟ آيا با پاک کردن صورت مسئله می توان راه حل آن را پيدا کرد؟ شايد نه. ولی عقيده دارم کسانی که می خواهند اين تابوئيت (!) که در جامعه غربی و آنهم به خاطر تحولات اجتماعی که در آن اتفاق افتاده را به وبلاگستان فارسی ويا جامعه ايرانی حقنه کنند به بيراهه می روند.
من نه جامعه شناسی خوانده ام و نه از مباحث جامعه شناسی آگاهی دارم. به کسانی که عمری را در اين راه گذرانده اند احترام می گذارم. به کسانی هم که چنين افرادی را به خاطر دانشی که دارند تحقير می کنند خرده می گيرم. مع الوصف درست است که بسياری از ما جامعه شناسی نخوانده ايم، ولی همه ما در جامعه زندگی کرده ايم و همين موضوع ما را متخصص جامعه شناسی می کند. اين دنيای وبلاگ نويسی با همه مشکلاتی که به وجود آورده موجب شده که همه به اظهار نظر بپردازيم و اين ضوابط مصنوعی «صاحب نظر بودن» تا حدودی مخدوش شود.
پيش از اينکه خيل ايرانيان به تورنتو مهاجرت کنند، ميخانه ای در شهر بود که پاتوق همجنسگرايان بود. اين موضوع قبل از به وجود آمدن محله همجنسگرايان در خيابان چرچ و قبل از کارناوال ساليانه آنها بود. مردان همجنسگرا در اين ميخانه جمع می شدند تا دقايقی را بين خودی ها بگذرانند.
در دهه هفتاد، در يک روز بخصوص در آمريکای شمالی که هالووين خوانده می شود، کسانی که از دست اين افراد همجنسگرا بسيار کوک بودند در مقابل اين ميخانه اجتماع می کردند و به سوی شان تخم مرغ گنديده پرتاب می کردند، به آنها اهانت می کردند و دشنام می دادند. اين پديده تا اوايل دهه هشتاد که ما به اين مملکت کوچ کرديم هم ادامه داشت. هنوز هم کسانی بودند از هم شاگردی های کانادايی خود ما که به مقابل اين ميکده می رفتند و محض خنده و خوشگذارانی اين جماعت را به باد فحش و استهزاﺀ می گرفتند. ما هم که هنوز در مراحل شوک فرهنگی بوديم فکر می کرديم که حکماً اين راه مقابله با ابنه ای ها در فرنگستان است. بهرحال بهتر از سنگسار کردن است. ولی آيا واقعاً تفاوتی هم دارد؟ عده ای بودند که صرفاً برای تحقير قوم لوط به مقابل اين ميخانه می رفتند. ولی کسانی هم بودند که اگر به جای تخم مرغ گنديده، به دستشان پاره سنگ هم می دادی، به سمت اين قوم پرتاب می کردند. همانگونه که هنوز می کنند. اگر پايش بيفتد، گی ها را به قصد کشت می زنند. چون هرچه باشد با فرمان خدا به سيتزه گری پرداخته اند و بايستی محکوم و معدوم شوند.
اوضاع فرق کرده. حالا کارناوال همجنسگرايان و غيره در تورنتو هست که در آن به طور آزادانه به شادمانی می پردازند و حتی شهردار شهر هم در آن شرکت می کند. چيزی که حتی بيست سال پيش هم غير ممکن بود. ولی اين راه حلی است که هم جنسگرايان تورنتو بعد از سالها مبارزه، کتک خوردن، تحقير شدن و زير رگبار تخم مرغ و گوجه فرنگی گنديده قرار گرفتن و دست آخر کشته شدن به آن دست يافته اند.
خيلی ها هم که شامل حقير می شوند از زياده روی ها و بعضی ادا و اطواری که اين جماعت در می آورند چندششان می شود. ولی خب تحمل می کنيم چون راستش را بخواهيد ربطی به ما ندارد.
ولی اين راه حل، اگر بشود اسمش را راه حل گذاشت، برای اين جامعه خوبست. به درد ما نمی خورد. اين دنيای اينترنت موجب شده که همه فرهنگ ها را با هم ديگر مقايسه کنيم، انگار که همه بايستی يک راه را بروند، يک کار را بکنند، و با اين پديده به يک صورت روبرو شوند.
ولی آيا سنگسار کردن هم جنسگرايان برای چيزی که هستند راه حل مسئله است؟ اگر بود تا بحال بايستی این موضوع حل می شد. تا به حال بايستی قوم لوط معدوم می شدند، همانگونه که در کتاب مقدس شدند. آنهايی که سخن از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و غيره می زنند، بايستی به حقوق اين جماعت هم احترام بگذارند. و نه اينکه هرگاه حقوق بشر با نيات و آمال سياسی خودشان جور در می آيد از آن دفاع کنند. اگر قرار است حقوق بشری باشد، اين شامل همه بشريت می شود.
همجنسگرايي در همه جوامع وجود دارد و اگر اين پديده را ناديده بگيريم ويا با خشونت با آن برخورد کنيم، صرفاً صورت مسئله را پاک کرده ايم.
۴/۰۶/۱۳۸۵
کشور کوچکی در ساحل غربی آفريقا وجود دارد که مسلماً تاريخ باشکوه چندين هزارساله ما را ندارد. در حقيقت تا سال ۱۹۵۷ هنوز مستعمره انگليس بود.
اين کشور کوچک در مقابل قهرمان فوتبال جهان چنان شجاعت و مهارت از خود نشان داد که تحسين همه تماشاگران را برانگيخت.
شايد اين فکر در اذهان بسياری از ما تداعی شد که اگر قرار بود تيم ملی در مقابل برزيل بازی کند، آيا چنين شهامتی از خود نشان می دادند. ويا اينکه به همان صورت دفاع يازده نفره که در مقابل مکزيک و پرتغال ظاهر شدند، بازی می کردند. يا شايد اصلاً همان ابتدای مسابقه، کاسه کوزه را جمع می کردند و پرچم سفيد را به احتزار در می آوردند.
اين جام جهان که قرار است دست ما باشدش، در حال حاضر در دست تيم کشور غناست. اگرچه در ظاهر در اين مسابقه شکست خوردند.
مشکل فوتبال ما مانند همه مشکلات ديگرمان است. ادعای زيادی و عملکرد درجه دو.
۴/۰۴/۱۳۸۵
خارجی ها که به ايران می روند، اولين چيزی که در مورد آداب معاشرت ايرانی توجه می کنند، موضوع تعارف است. بعضی هايشان هم که هنوز به آداب و رسوم ايرانی خو نگرفته اند، فکر می کنند که اين تعارف ها واقعاً معنی ای دارد. فکر می کنند برای مثال وقتی ايرانی ها می گويند «قابلی نداره» واقعاً منظورشان اينست که قابلي نداره.
اين همسايه ايرانی را هر وقت در آسانسور ويا در راهرو می بينم شروع به تعارف می کند. «تشريف بياريد... مشتاق ديدار... تعظيم عرض می کنم... ارادتمندم» و خيلی چيزهای ديگر که حتماً در کتابی، جايی نوشته شده ولی کسی اسم کتاب را به ما نداده. تعارف ها از نوع مشهدی ناب است. هيچ معنی ندارد و فقط طوطی وار بدون اينکه فکری در کار باشد به زبان می راند.
اين بار که دوباره در راهرو با هم روبرو شديم و دومرتبه شروع به تعظيم و تکريم و چاخان گويی کرد، بی رو درواسی بهش گفتم که من سالها در غرب بوده ام و خداييش اين تعارف ها را فراموش کرده ام. ولی عين خيالش نيست. دو مرتبه شروع می کند: «سايه شما کم نشه... خدمت برسيم... لطف جنابعالی کم نشه...»
حتماً خود شما هم به دلايل مختلف در جلسات ايرانی شرکت کرده ايد. اگر قرار باشد راجع به موضوع خاصی صحبت شود، کسی عجله ای نشان نمی دهد. موضوعات مهم تری هست که بايستی اول حل و فصل شود تا بعد شايد به موضوع اصلی رسيد. نيم ساعت اول جلسه به تعارف و خوش و بش و احوال پرسی و تعظيم و تکريم می گذرد. چند دقيقه ای هم بحث و گفتگو بر سر اين است که چه کسی بايستی کجای ميز بنشيند. همه ادعای تواضع و فروتنی می کنند و خودشان را «کوچيک» می دانند. بعد از اينکه موضوع سر ميز نشستن به خودی خود حل و فصل شد، نوبت به تعظيم و تکريم ها می رسد. يک نفر از آن سوی ميز چشمش توی چشم شخصی می افتد که شايد در جايی ملاقات کرده و قيافه اش به نظر آشنا می آيد. آنوقت است که هر دو همانطور نشسته، چندين بار دو لا خم می شوند و با حرکات دهان سعی می کنند نوعی ارتباط برقرار کنند. همه حضار هم يا دکتر هستند ويا مهندس! «جناب آقای مهندس گرداشتسبيان، سرکار خانم دکتر استشباسی و غيره»
تعارف کردن شايد يکی از اولين چيزهايی است که جوان های ايرانی در بدو ورود به فرنگستان کنار می گذارند. وشايد همين باعث می شود قدری بی شيله پيله تر شوند. وبلاگستان هم دنيای بی تعارفی است. نمی شود در وبلاگستان به تعريف و تمجيد اشخاص پرداخت، چون کامنت گذارها فوراً پته آدم را روی آب می اندازند. به همين دليل آنهايی که يک عمر با تعارف و چاخان گويی کارشان را جلو برده اند، هويت واقعی شان زود افشا می شود.
پس سايه همگی از سر ما کم نشه...کوچيک همه هم هستيم.
۴/۰۳/۱۳۸۵
:رأی بدهيد۴/۰۲/۱۳۸۵
حدس بزنيد چه کسي
نيروگاه انرژی هسته ای
می سازد.
شاه ايران بر روی يکی از بزرگترين ذخائر
نفت در دنيا نشسته است.
با اين وجود، دو نيروگاه هسته ای را در
حال احداث دارد و در نظر دارد دو
نيروگاه ديگر را برای توليد انرژی
هسته ای احداث کند.
وی می داند که نفت در حال تمام شدن
است – و زمان هم به همراه آن می گذرد.
ولی وی هرگز چنين نيروگاه هايی را
احداث نمی کرد اگر به ايمنی آنها مشکوک
بود. وی منتظر می شد. همانطوريکه
بسياری از آمريکايی ها می خواهند
منتظر شوند.
شاه می داند که انرژی هسته ای نه تنها
از لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه است،
بلکه ازيک تاريخچه ۳۰ ساله ايمنی
بهره مند شده است. تاريخچه ای که برای
شهروندان شهر پليموت در ايالت
ماساچوست به اندازه کافی خوب بود. آنها
با يک رأی تقريباً ۴ به ۱، با احداث دومين
نيروگاه هسته ای موافقت کردند. که نشان
می دهد لازم نيست برای تأييد انرژی هسته ای
تا ايران مسافرت کرد.
متن انگليسي از وبلاگ: Not the Country Club
واقعا که آنروزها يادش بخير...
۳/۲۸/۱۳۸۵
موضوع انشاء: دموکراسی بهتر است يا نان شب
آموزگار محترم به ما انشايی داده اند تا دموکراسی را با نان شب مقايسه کنيم.
البته بر ما روشن و مبرهن و واضح است که دموکراسی از نان شب بهتر است، با اينکه هيچوقت رنگ دموکراسی را نديده ايم و هنوز نمی دانيم که خوراکی است ويا پوشاکی است. ولی بعضی شب ها نان خالی را سق زده ايم و می دانيم خوراکی است. بدون دموکراسی نمی توان زندگی کرد ولی بدون نان شب می توان.
دموکراسی برای تنفس موجودات زنده از آبزيان گرفته تا پرندگان ضروری است و براي ادامه بقا لازم است. اگر دموکراسی نداشته باشيم مثل اينستکه هيچ چيز نداريم. پس بايستی تا می شود بيشتر دموکراسی داشته باشيم. همه علما و دانشمندان و دکترها به فوائد دموکراسی توجه داشته اند و آنرا از نان شب واجب تر دانسته اند.
نان شب بيشتر اوقات موجب سوء هاضمه و نفخ شکم می شود، مخصوصاً موقعی که به طور هول هولکی خورده شود و چيز ديگری هم نباشد که روی آن ماليده شود تا نرم شود. اگر از نوع نامرغوب باشد، ممکن است مشکلات گوارشی ايجاد کند.
پس بهتر است که بچه ها را بی نان شب به رختخواب فرستاد تا خواب دموکراسی را در سر بپرورانند. اگر هم قرار است آخر شب چيزی خورده شود بهتر است از نوع مغذی تر و سبک باشد از قبيل آبگوشت بزباش ويا اِشکنه تا بتوان نان شب را در آن تيليت کرد.
پس از اين انشاء نتيجه می گيريم که دموکراسی از نان شب بهتر است.
(نمره امتحانی ۲۰)
اينهم تجويز آقای دکتر: دموکراسی از نان شب واجبتر است
۳/۲۶/۱۳۸۵
اين جريان سايت ايسنا را ما نفهميديم که يک گزارش را منتشر می کند و بعد از چند ساعت ناپديد می شود.
بهرحال ديروز گزارش کرده بودند که برانکو گفته پيروزی تيم ملی در مقابل حريف پرتغالی اش مثل يک معجزه است! حالا هر چه در سايت ايسنا جستجو می کنم اين خبر را پيدا نمی کنم.
چنين گفتاری آنهم درست قبل از يک مسابقه بسيار حساس خيلی عجيب به نظر می آيد. درست مثل اينستکه آدم قبل از مسابقه به شکست خودش اذعان کرده باشد. برانکو که علناً به ضعف تيم ملی در مورد حريف آينده اش اذعان می کند، آيا در خلوت به بازيکنان ايرانی چه می گويد؟ شايد هم خواسته سطح توقعات را پايين آورده باشد.
در طول مسابقه ايران و مکزيک که تمام وقت روی نيمکت نشسته بود و هيچ عکس العملی از خودش نشان نمی داد. حالا هم که اين حرف ها را می زند. اميدوارم اگر قرار است معجزه ای باشد، هرچه زودتر رخ دهد چون وضعيت تيم ايران با آن بازی دايی و آن دروازه بانی ميرزا پور بسيار قاراشميش است.
اين ويدئو را هم داشته باشيد که مرا به ياد بازی دايی می اندازد: فلسفه بين المللی
خب انگار معجزه نشد. با اينکه در نيمه اول شاهد چند موقعيت بوديم که انگار يک دست نامرئی، توپ را از تور دروازه ايران دور نگه می داشت. شايد چهار سال ديگر، فقط ترا خدا يک تابلوی کوچيکتر به تيم حريف بدين...
۳/۲۲/۱۳۸۵
خودتان عنوان بگذاريد
اکثريت مردم دنيا ابرپيوند (هايپرلينک) ندارند، هنوز نمی توان به وبلاگشان لينک داد، هنوز نمی توان روی اسم شان کليک کرد، هنوز آدم های مجازی نشده اند، هنوز اسم و رسم و چهره و هويت دارند. هنوز واقعيت دارند.
چند روزی است که اعلاميه تجمع زنان را در وبلاگ های مختلف ديده ايم. به نظر می آيد که همه خواسته های عنوان شده به حق باشد و فقط مختص به عده معدودی از زنان نمی شود. در حقيقت خواسته های عنوان شده مربوط به آحاد زنان مملکت می شود. پس چگونه است که هر زمان چنين گردهم آيی ها و تظاهراتی برگزار می شود و از طريق اينترنت و غيره آگهی می شود، تنها چند صد نفر شرکت می جويند؟ اگر اين خواسته همه زنان ايرانی است (که هست) چرا ميليون ها نفر در چنين تظاهراتی از حقوق حقه خود دفاع نمی کنند؟
جريانات امروز همه را متأثر کرد. اينکه يک عده از زنان در محلی جمع بشوند و مورد ضرب و شتم قرار بگيرند را به هيچ عنوان نمی توان توجيه کرد. ولی تا زمانيکه اين جنبش (اگر بتوان نام آن را جنبش گذاشت) نتوانسته اين خيل را قانع کند که خواسته هايشان خواسته های آنها هم است و مختص به عده انگشت شماری از زنان تحصيل کرده و تهرانی نمی شود، در همين حد باقی می ماند.
تا زمانيکه نتوانند به جای چندصد نفر، چند ميليون نفر را به خيابان ها بکشاند، حکومت (حالا هر حکومتی که می خواهد باشد) در مقابلش مقاومت می کند. اين زنان فرهيخته بايستی بهتر از من از تاريخ آگاهی داشته باشند. تا بوده همين بوده و تا هست همين است.
۳/۲۰/۱۳۸۵
امروز گشت و گذار کوتاهی در محله ايرانی های تورنتو موسوم به تهرانتو داشتم. عده ای از هموطنان به مناسبت شرکت ايران در جام جهانی مبادرت به نصب پرچم بر روی اتومبيل هايشان کرده بودند.
در اين ميان اکثريت قريب به اتفاق پرچم ها منقش به نشان شيروخورشيد با شمشير افراشته بود. تنها يک اتومبيل را ديدم که پرچم رسمی مملکت را داشت. و از پرچم سه رنگ ساده خبری نبود.
اگر مبنای تمايل نظام سياسی را بر پايه پرچم روی اتومبيل ها قرار دهيم، اکثريت قريب به اتفاق ايرانی های مقيم تورنتو سلطنت طلب هستند که خود بايستی مايه بسی دلگرمی و مباهات برای سلطنت طلبان و شخص رضا شاه دوّم باشد.
فقط اميدوارم آن بنده خدايی که پرچم رسمی مملکت را روی اتومبيلش نصب کرده بود، بدون دردسر و صحيح و سالم به خانه رسيده باشد.
دو دو رو دو دو ايران!
اين يکی را هم در آرشيو نگفتنی ها پيدا کردم: پرچم يک کشور نشانه مشروعيت آنست
۳/۱۹/۱۳۸۵
اخطار: دو مرتبه اين روح ناسازگار نويسنده نگفتنی ها در من حلول کرده و باعث شد که اين مقوله لجن را بنويسم که بيشتر از روی شوخی است. قبلاً گفته باشم اين نوشته کاملاً «ناصحيح سياسی» است و بيشتر برای تابو شکنی است. به قول صمد «تابو می شکنوم، آی تابو می شکنوم...»
عده ای از دوستان و آشنايان به طرق مختلف با بنده تماس گرفته اند و مصراً درخواست کرده اند که راهنمايی بر وبلاگ نويسی فارسی منتشر کنم. اين دوستان و آشنايان که سالهاست در اين دنيای مجازی وبلاگ نويسی به قلم و خودکار زدن مشغول بوده اند، هنوز راهنمای جامعی از اين نوع را پيدا نکرده اند و اگر هم پيدا کرده اند پولش را نداشته اند که خريداری نمايند.
البته مشغله کاری به بنده مجال نمی دهد که به طور عميق در مورد اين امر مهم تفکر و مطالعه و بررسی و تحقيق و کندوکاش کنم. خيلی دلم می خواست وبلاگستان فارسی را آسيب شناسی کنم ولی چون بورسيه ای در کار نيست و سوات تز دکترا نوشتن را هم ندارم، گفتم يک جوری مسئله را ماست مالی کنم برود.
مع الوصف و فی البداهه هفت تکنيک بسيار مهم به فکرم رسيد که در اينجا متذکر می شوم:
۱/ يک فرهنگ واژه های نامأنوس تهيه ببينيد و تا حد امکان اين نوع لغات را چاشنی نوشته خود کنيد حتی اگر معنی آنها را نمی دانيد. خاصيتش اينستکه به احتمال زياد خواننده هم معنی اين لغات را نمی داند و بنابراين نمی تواند در مورد نوشته قضاوتی کند. در نتيجه از فحش ها و بدوبيراه هايی که معمولاً در وبلاگ های ديگر می بينيد خبری نيست. يک عده خاصی خواننده پيدا خواهيد کرد که مرتب از مولانا و سعدی و فارابی و فروغ و فريدون فرخزاد (شب بود، بيابان بود، زمستان بود) و غيره نقل قول می کنند، شعر می گويند و برای همديگر احسنت و سلام و صلوات ارسال می دارند و شما را استاد خطاب می کنند.
۲/ تا حد امکان از کلمات رکيک و فحاشی و ناسزاگويی در وبلاگ خود استفاده نماييد. زبان شيرين فارسی هم پر از کلمات رکيک است که انسان را حالی به حالی می کند. از اين گنجينه زبان فارسی حداکثر استفاده را ببريد. اين موضوع خواننده را نيز تشويق خواهد کرد که از چنين واژه هايی استفاده کرده و دق دلی اش را سر نويسنده وبلاگ خالی کند.
۳/ اگر اهل وبلاگ خوانی هستيد – من که به شخصه حال و حوصله اش را ندارم – و اگر گذارتان به وبلاگی افتاد که با عقايدش مخالفت داريد، هرگز- تکرار می کنم هرگز سعی نکنيد که با زبان خوش و استدلال و دليل و برهان آوردن با عقايد طرف مقابل مخالفت کنيد. خواننده ها عاشق جنگ و دعوا و فيلم های بزن بزن هستند. يک متن در وبلاگتان بنويسيد و هرگونه ناسزای مودبانه و غيرمودبانه که به فکرتان می رسد را نثار طرف کنيد. تا آنجا که می توانيد وی را مسخره عالم کنيد که از اين کثافتی که خورده پشيمان شود.
۴/ مطالبی که مربوط به جنسيت و جنسگرايی (از همه نوعش) می شوند خيلی طرفدار دارند. اين موضوع چيزی نيست که خطر دمده شدن داشته باشد. تحقيقاتی که دانشمندان در انستيتو امور جنسگرايی شابدلظيم انجام داده اند نشان داده که به طور متوسط آقايان نود درصد و خانمها ده درصد (شايد هم برعکس؟) از اوقات خواب ويا بيداری شان را به تفکر در مورد اين مسائل می گذرانند. يک جوری موضوع را به مسائل جنسی ربط بدهيد. دروازه کامنت دونی را هم باز بگذاريد تا خواننده هم بتواند به طور آزادانه در اين مبحث داغ و جنجالی شرکت کند. البته اگر مثل نويسنده، کاملاً از مرحله پرت تشريف داريد، احتمال دارد که مورد ريشخند و تمسخر قرار گيريد که آنهم اشکالی ندارد. در دنيای وبلاگ نويسی هرچيزی که تعداد «هيت» ها را بالا ببرد نيک است.
۵/ اگر وبلاگتان سياسی است، تا حد امکان به سردمداران ج.ا. ناسزا بگوييد. کوچکترين سياست های غلط آنها را پيراهن عثمان کنيد. اگر چند تا درخت را می برند، آنرا به کشتار مخالفين رژيم امتداد بدهيد و غيره. سايت های خبری فارسی برون مرزی منابع خوبی برای افشای سياست های اين رژيم هستند. آنها را هميشه دم دست داشته باشيد و «بوک مارک» کنيد. با اين همه اگر لوگويی در مورد «حمله به ايران موقوف!» ويا «فلانی آزاد گردد!» و غيره پيدا کرديد، آنرا به وبلاگتان بچسبانيد. اين نشان می دهد که در واقع اهل صلح و آشتی و حقوق بشر و اين نوع چيزهای خوب خوب هستيد.
۶/ گاهی اوقات هم نوشته ای بنويسيد که نه سر دارد و نه ته. اين نوشته بايستی در مورد يکی از مسائل بغرنج جهانی ويا منطقه ای باشد. روش استدلال بايستی آنقدر مضحک باشد که هر آدم عاقلی را هاج و واج کند و حتی يک بچه دبستانی را به خنده بياندازد. يکی از لزومات اين نوع نوشتن اشاره به مهبل، آلت تناسلی و بيضه هاست. اين مکتب وبلاگ نويسی توسط يکی از سردمداران نهضت وبلاگ نويسی فارسی ابداع شده و بسيار موفق است و ديگران هم تشويق می شوند که به وبلاگ شما لينک بدهند و موجبات شادی و سرور عده زيادی را فراهم کنند.
۷/ دست آخر مهمترين عاملی که بايستی در مد نظر داشته باشيد ملاحت است. هميشه سعی کنيد اين عنصر را چاشنی نوشته خود کنيد. يک ديد طنزآميز و بامزه به مسائل داشته باشيد و زيادی هم موضوعات را جدی نگيريد. کاری کنيد که لبخندی مليح بر لبهای خواننده نقش ببندد حتی اگر در مورد بزرگترين فاجعه تاريخ بشری می نگاريد (رئيس جمهوری بوش؟) رنجور کردن خواننده خطايی نابخشودنيست چون اکثر اوقات منجر به انتحار شده و در نتيجه يک خواننده ديگر را هم از دست می دهيد.
۳/۱۲/۱۳۸۵
سياست نيات پاک
چامسکی می گويد عده ای اسم سياست خارجی آمريکا بعد از جنگ دوم جهانی را «سياست نيات پاک» گذاشته اند. براساس اين طرز فکر، با اينکه آمريکا هميشه خواسته کار درست را انجام دهد و به جهان دموکراسی و آزادی ارائه کند، ولی گاهی اوقات اين نيت پاک به خطا رفته و اوضاعی بوجود آمده که اخيراً در عراق و افغانستان شاهد بوده ايم.
زمانيکه در ايران و گواتمالا و شيلی و بسياری کشورهای ديگر کودتا راه می اندازد، نيت بدی در بين نيست و اينکه بعضی ها ادعا می کنند برای سرنگونی حکومت های دموکراتيک و مردمی اين کار ها را کرده از روی کم لطفی و بدبينی است. اين اقدامات صرفاً برای ارائه نوع حکومتی به مردم اين کشورهاست که برای آنها بهترين است و با نقشه های خاصی که سياستمداران آمريکايی برای مردم اين کشورها چيده اند همخوانی دارد. اين می تواند جنبه ديگر همان طرز فکر «مسئوليت سنگين مرد سفيد پوست» باشد که قبلاً نويسنده نگفتنی ها به آن اشاره کرد. آمريکا به کشورهای جهان سوم می خواهد بفهماند که اگر به فلان رئيس جمهور و دولت و منش سياسی رأی می دهيد، خود شما هم خوبی خودتان را نمی دانيد. پس به «مرد سفيد» نياز داريد که بهتان بگويد که چه بايستی بکنيد.
مقاله ای را در روزنامه نيويورک تايمز می خواندم که خوشبختانه به فارسی هم برگردان شده و در روزنامه اينترنتی کاملاً بی طرف و مستقل «روزآنلاين» نگاشته شده است. اين روزنامه اينترنتی کاملاً بی طرفانه، هميشه نظرات مخالفين دولت ايران را منعکس می کند. اين قسمت را بخوانيد که صحبت يکی از فرهيختگان دموکرات ايرانی مقيم آمريکاست که سخت در مايه های دموکراسی فعاليت می کند:
هرچه بيشتر از امکان جنگ صحبت شود، احمدی نژاد در متوقف کردن جنبش دموکراسی بيشتر موفق خواهد شد." اين نظر پروفسور ميلانی است.
پس اين حامی دموکراسی، اصل اساسی در سياست خارجی آمريکا را قبول کرده است که آمريکا خواهان دموکراسی در سرتاسر دنياست و هر کاری که می کند برای پيشبرد اين هدف شرافت مندانه است. اين اولين اصلی است که سازمان های اشاعه دموکراسی در آمريکا بايستی در مد نظر داشته باشند.
نا گفته نماند که گهگاه اوضاع آنطوری که آمريکا می خواهد پيش نمی رود. برای مثال کودتائی در ايران اتفاق می افتد، حکومت ديکتاتوری سر کار می آيد و برای بيش از ربع قرن دمار از هرگونه پيشرفت سياسی مملکت در می آورد. ولی همانطورکه رامسفيلد گفت: Shit happens
ويا در عراق جنگ داخلی راه می افتد، هر روز عده زيادی زن و مرد و کودک عراقی به دست سربازان آمريکايی سلاخی می شوند و هر گونه نشانه جامعه مدنی از مملکت زدوده می شود ولی با اينهمه نيت اوليه که همانا تزريق دموکراسی به يک قوم وحشی بوده نيتی پاکست که عملی نشد. دومرتبه به قول رامسفيلد: «مدفوع اتفاق می افتد»
ويا در کوبا دفتر حفاظت منافع راه می اندازند که در واقع برای تبليغات برعليه دولت کنونی در کوبا و سرنگونی آنست. ولی خب، نيت پاک است.
پس آمريکا بايستی نقش پدرانه خود را برای ايران حفظ کند و به جنبش های دموکراتيک آنهم از نوعی که با منافع آمريکا در منطقه همخوانی دارند کمک مالی و غيره کند. وقتی هم که تغيير رژيم شد، چنين جنبش های دموکراتيکی می دانند که به قول فرنگی ها چه کسی بر روی نانشان کره ماليده و هوای کار ارباب را خواهند داشت.
اشتراک در پستها [Atom]