۱۲/۰۵/۱۳۸۵

انقلاب مخملين» در وبلاگستان فارسی»

اينروزها حسين درخشان (هودر) چيزهايی می نويسد که با فلسفه وبلاگستان فارسی منافات دارد و به همين دليل هم هست که سخت مورد تمسخر و دشنام دوست و دشمن قرار گرفته.

فکر کنم ماجرا از آنجا شروع شد که هودر سعی کرد به افشاگری بپردازد و نوشته ای با عنوان «بودجه نجس هلندی» نوشت. در اين نوشته عنوان کرده بود که اگر سه نفر خانم که قرار بود برای يک سفر «آموزشی» به دهلی نو بروند در فرودگاه بازداشت شده و سپس در زندان اوين برای چهل و هشت ساعت نگه داشته می شوند، شايد آنقدرها هم اين اقدام ج.ا. بی ربط نبوده. بعداً هودر استدلال می کند که اين بودجه ای که پارلمان هلند بنا به توصيه خانم کريمی راه انداخته قدری بو می دهد و باعث شک و گمان دولتمردان ايرانی شده. چون بخشی از اين بودجه سر و کله اش در سازمان «گذار» پيدا شده که سازمانی وابسته به «فريدام هاوس» است که يکی از پروژه هايش «براندازی رژيم» است.

برای اين حرفهايش مدرک و دليل هم می آورد که به نظر قانع کننده می آيد ولی جماعت وبلاگستان را خوش نمی آيد و شروع به بدوبيراه گفتن و تهمت زدن می کنند که اين هودرخان عقلش را از دست داده ويا برای اينگونه «شر و ورها» مقصودی دارد و از ج.ا. پول گرفته و هزار حرف ناموسی که تکرار نمی کنم.

اين جريان می گذرد و بعدها «هودر» نوشته ديگری تحت عنوان «بر می گردم و می جنگم، اگر حمله کنند» می نويسد (آنهم به دو زبان) که با اين نوشته به طور علنی به دفاع از ج.ا. می پردازد. می گويد با اينکه بی دين و لامصب است و با اينکه مشروب می خورد ولی يک موی سر خامنه ای را به صدتا امثال بوش نمی دهد. اين ديگر کليه جماعت وبلاگ نويس و وبلاگ خوان را برعليه اش متحد می کند. در اين نوشته استدلال می کند که ج.ا. هرچه باشد با هرگونه نظامی که از خارج و از طرف عمال آمريکايی ويا خارج نشينان به ظاهر روشنفکر بر مردم ايران تحميل شود بهتر است و جای بهبود دارد. هنوز خودش را طرفدار اصلاحات می داند و هنوز با اشخاصی مانند احمدی نژاد مخالف است. ولی راه چاره را تحريم و جنگ نمی داند.

اين هم می گذرد و به «افشاگری » بيشتر می پردازد. اين دفعه در نوشته ای تحت عنوان «ماجراهای احمد باطبی» به سراغ رابطه باطبی با ريچارد پرل و سازمان صهيونيستی AIPAC می رود و به عنوان افشاگری مقاله ای هم از روزنامه دست راستی «نيويورک سان» لينک می دهد. اين آخری از قرار معلوم از روی کينه ورزی است ولی موجب مي شود که آخرين دوستانش را هم از دست بدهد. چون چه کسی می تواند اينقدر قصی القلب باشد که در مورد جوان خوش تيپی بنويسد که در زندان و ناخوش است؟ آدم را ياد آن يکی می اندازد که مدت ها در زندان به اعتصاب غذا مشغول بود و احدی را جرأت مخالفت با او نبود.

حالا اگر اين سلسله تحولات فکری هودر را به طور بی طرفانه مرور کنيم می بيينيم که از اول کار حرف نادرستی نزده ولی به قول فرنگی ها «شروع به تکان دادن قايق وبلاگستان فارسی کرده.» می گويد که ايران تنها سيستم دموکراتيک در منطقه است و با همه اشکالاتی که دارد، اگر دخالت های آمريکا نباشد ممکن است روزی به جايی برسد که بتواند يک نوع سيستم سکولار دموکراسی بشود که اين خود ايده آل هودر است، چون آنوقت می تواند برگردد و به می خواری بپردازد. می گويد اگر مقامات ايرانی سه خانم را در فرودگاه بازداشت می کنند شايد آنقدر هاهم بی دليل نبوده و اين خانم ها بايستی بيشتر مراقبت می کردند و با بودجه ای که به قول هودر«نجس» است، اقدام به مسافرت «آموزشی» نمی کردند. می گويد اگر ريچارد پرل و سازمان صهيونيستی AIPAC در پی آزادی و خروج باطبی از مملکتند، شايد نبايستی زياد به ج.ا. برای نگه داری وی در زندان ايرادی گرفت. حکماً بايستی يک پدرآمرزيده ای در وزارت اطلاعات پيدا بشود که دو کلمه انگليسی می داند و همان مقاله ای که هودر لينک داده را خوانده است.

همه اين حرفها منطقی به نظر می رسد ولی جايی در فرهنگ وبلاگ نويسی فارسی ندارد. خط قرمزهايی وجود دارد که هودر از آنها عبور کرده و بايستی منتظر شد و ديد با اين حرفها چه هدفی دارد و کارش به کجا می رسد.

منکه هميشه خودم را خارج این فرهنگ وبلاگ نويسی فارسی ديده ام، ولی بايستی بگويم که هودر جنبشی را شروع کرده که اگر روزی به جايی برسد، اين وبلاگستان فارسی از اين حالت رخوت فکری که همه بايستی خط معينی را دنبال کنند بيرون خواهد آمد.

در پايان و به قول فرنگی ها «گود لاک هودر!»

پ.ن.: ميگم يکی از بزرگان وبلاگستان که اينقدر از حرفهای هودر آتشی شده ترتيب يک فتوای سکولار را بدهد تا اين عنصر خائن هرچه زودتر به همان جايی برود که ديگران رفتند و صدايشان برای هميشه خاموش شد.

پ.ن.۲: حتماً خودتان اينرا خوانده ايد، ولی اينجا هودر سعی می کند توضيح بدهد که چرا خمينی قهرمانش شده! هودر جان «گود لاک» مواظب کوسه ها باش. وارد اقيانوس خطرناکی شده ای. اين جماعتی که خواب و خوراکشان اين چيزهايی است که تو تازه داری ياد می گيری، بيخود نيست که به اين مقام ها رسيده اند. تئوری پست کلنيال که هيچی، از تئوری پست پست پست کلنيال هم واقفند. خود هودر هم فکر می کند که هر مفهومی که يک «پست» جلويش بگذاری خوب می شود. هودر راجع به موضوعی نوشته که زياد در موردش سررشته ای ندارد. اين خودش يک نوع شهامت را نشان می دهد. ولی جای چنين نوشته ای در وبلاگ «شهرنويی» او نيست. شايد لازم باشد که وبلاگ جديدی بزند. (هودری ديگر؟)

خيلی از ما ها در مورد مسائل مختلف کتاب می خوانيم و از هر موضوعی تا حدی آگاهی داريم. آنهايی هم که تمام عمرشان را در دانشگاه گذرانده اند، اين مزيت را دارند که می توانند به طور عميق تر به اين موضوعات بپردازند و مقاله و کتاب و غيره منتشر کنند. ولی معمولاً اشخاص غيرآکادميک در مورد مسائل پيچيده فلسفی اظهار نظر نمی کنند. اظهار نظر را به فوکو و سعيد و دباشی موکول می کنيم. شخصاً ترجيح می دادم که به همان افشاگری ادامه می داد تا بخواهد خودش را «توجيه» کند. حالا هم مورد حمله فيلسوفان سوفسطايی قرار گرفته که شروع کرده اند نوشته او را کاملاً ياوه جلوه دهند. اين کاری است که معمولاً می کنند. می گويد : «بهرحال تازه‌واردم و کلی باید بخوانم. ولی خب، مهم این است که بالاخره در ۳۲ سالگی فهمیدم دنیا دست کیست.» شايد اين خود شروع جديدی برای هودر و بلاگستان فارسی باشد، با اينکه شک دارم چون ما در خلأ (نه خلا) زندگی نمی کنيم.



برچسب‌ها:


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۲۱/۱۳۸۵

بی حسی راحت




سيما که مدت هاست نمی نويسد اين مقاله را فرستاده که يکی از بهترين مقاله هايی است که اخيراً خوانده ام. مطمئنم که اگر هنوز می نوشت، در وبلاگش لينک می داد.


مقاله نوشته حميد دباشی ، محقق ايرانی مقيم آمريکاست. مقاله طولانی است ولی لب کلام در اينجاست که می گويد:

For more than five years now, US/Israel and its European allies have been systematically at it inflaming acts of "shock and awe", as the former US secretary of defense Donald Rumsfeld called it, in one place or another, so that now the law of diminishing returns has set in, and the staggering acts of violence in Iraq under the US- led occupation, or the barefaced barbarity of Israel in Palestine and Lebanon cease to register their enormous weight and unfathomable consequences. In other words, the state of war numbs the human consciousness, and thus we fail to respond (for we lack any meaningful language) to the fundamental acts of moral depravity that we witness on a daily basis in Palestine and Iraq in anything remotely resembling a corresponding calibre.

ترجمه:

برای بيش از پنج سال است که آمريکا/اسراييل و هم پيمانان اروپايی آن به طور سازمان يافته در پی برانگيختن تحريکات «شوک و بهت» در منطقه بوده اند، همانگونه که وزير دفاع پيشين آمريکا، دانولد رامسفيلد آنرا ناميده بود. اکنون اين عمليات که در نقاط گوناگون در جريان است منجر به برقراری قانون بازده نزولی شده به طوريکه بار عظيم و پيامدهای غيرقابل ادراک اعمال سرسام آور خشونت آميز در عراق تحت اشغال به رهبری آمريکا ويا وحشيگری آشکار اسراييل در فلسطين و لبنان را نمی توان درک کرد. به عبارت ديگر، اوضاع جنگی هشياری انسان را کرخت می کند و بنابراين ديگر نمی توانيم به رفتاری که اصولاً انحراف اخلاقی هستند و به طور روزمره در فلسطين و عراق شاهد آنها هستيم واکنش نشان دهيم (چون زبانی برای تعريف آنها نداريم).

آمريکا و اسرائيل موقعيتی را در خاورميانه به وجود آورده اند که نمی توان هرگونه اقدام بعدی اين دو رژيم را مردود شمرد. امروز صحبت از موشک های مجهز به کلاهک های هسته ای اسرائيلی است که از قرار معلوم می توانند به استحکامات هسته ای ايران رسوح کرده و آنها را از بين ببرند. ولی در عين حال با پراکنده کردن مواد راديواکتيو در اتمسفر، موقعيت زندگانی ميليون ها انسان را در مخاطره قرار دهند. چنين ايده ای را ممکن است هر انسان عاقلی نفی کند. چگونه می توان تصور کرد که رژيمی، هرچقدر هم غاصب باشد دست به چنين جنايتی بزند. ولی اگر اين دو رژيم تجاوزگر روزی تصميم بگيرند که چنين قتل عامی برای پيشبرد مقاصدشان در منطقه لازم است، بعيد نيست که به آن دست بزنند. چون از هرچه بگذريم، چگونه می توان حمله به دو کشور بی دفاع عراق و لبنان را توجيه کرد؟

زمانی بود با بی باوری و دهان باز شاهد حمله تانک های اسرائيلی به مقر عرفات بوديم. عرفات را می ديديم که رابطه اش با محيط خارجش قطع شده و در پای نور شمع نشسته بود و به اوضاع مصيبت بارش افسوس می خورد. از «جامعه جهانی» يعنی همان جامعه ای که طرفدار آزادی و حقوق بشر است می خواست که اين موقعيت اسفناک را برای مردم فلسطين تشريح کند. دست بر روی اسلحه داشت و هر لحظه برای مرگ آماده بود. مغز با «اضافه کاری» سعی می کرد اين وضعيت جديد را تجزيه و تحليل کند. آن زمان ها مغز هنوز کار می کرد. هنوز کرخت نشده بود. نمی توانستيم باور کنيم که شارون دست به چنين اقدامی بزند.

ولی بعد که جنگ عراق شروع شد و شاهد حملات «شوک و بهت» ارتش آمريکا به مواضع عراقی بر روي صفحه تلويزيون بوديم و می ديديم که خمپاره ها و بمب های هوشمند آمريکايی بر روی شهرها و مراکز تجمع عراقی فرو می ريزند، همه چيز به تدريج معنای خود را از دست داد. نبردی که در دوردست (از ماها) در جريان بود براي مايی که در خانه های امن خودمان نشسته بوديم معنای چندانی نداشت. در همين هنگام نشانه های استيصال بر ما چيره می شد. به جای اينکه پنجره ها را باز کنيم و مانند آن شخصيت فيلم «شبکه» فرياد بزنيم که «خشمگين هستم و قدرت تحمل اين کشتار را ندارم»، در جلوی تلويزيون چمباتمه زده بوديم و به اين قساوت نظاره می کرديم. همه چيز داشت به تدريج معنای خود را از دست می داد و به يک بازی کامپيوتری مبدل می شد.

همينطور زمانی که رژيم اسرائيل به لنبان حمله کرد و به جای اينکه در پی «دشمن ديرينه» باشد، زيربنای يک مملکت مفلوک را از بين می برد، دوباره با بی باوری نظاره گر بوديم. رخوتی بر ما سلطه کرده بود که هر گونه اقدام شقاوت آميز اين دو رژيم زورگو و اشغال گر را قبول می کردم: مخصوصاً رژيم اسرائيل را که به بهانه دفاع از منافع امپرياليستی و اشغال گرانه خود از اربابانش در واشنگتن جواز گرفته تا به جان و مال مردم بيگناه شبيخون بزند و زندگي را بر آنها سياه کند. زمانيکه لب به شکوه می گشايند، برچسب تروريسم و يهودستيزی بر آنها می چسبانند. و اکنون دولت کشور مخروبه لبنان بايستی در کشورهای اروپايی بگردد و کاسه گدايی در دست گيرد. اينست نظام جديد جهانی.

ولی آيا می توان حتی برای يک لحظه قبول کرد که اين حملات خانمان سوز به جان و مال مردم مفلوک لبنان برای رهايی دو مزدور اسرائيلی بود؟ اين حملاتی که مردم لبنان به درستی آمريکايی- اسرائيلی می دانند، آيا برای از ميان برداشتن آخرين سدی نبود که در مقابل يورش بی امان اين دو قدرت متحد به ايران باقی مانده؟ ولی با مقاومت حزب الله و مردم دلير لبنان، اين نقشه ها نقش بر آب شد.

اکنون با موقعيتی که آمريکا و اسرائيل در منطقه به وجود آورده اند، هر اقدامی را می توان قبول کرد بدون اينکه زيادی احساساتی شويم. بدون اينکه زيادی جوش بياوريم. همه گوش به اخبار داريم و هرلحظه منتظر لحظه ای هستيم که جانيان، ماشه ششلول را بکشند و جنگی خانمان سوز از نو شروع شود. ولی اين جنگ آخری در کشور غريب نخواهد بود؛ در خانه و کاشانه خودمان خواهد بود. بمب های ليزری و هسته ای بر همان محله هايی خواهند باريد که به آرزوی ديدار دوباره شان هستيم.

در عين حال، حالت رخوت و سستی در همه ما رخنه کرده است. می دانيم که جلادان در واشنگتن و اورشليم در حال برنامه ريزی هستند. ولی چه می توان کرد؟ چگونه می توان دنيا را و مردم دنيا را از اين حالت «بی حسی راحت» بيرون آورد. بايستی کاری کرد. بايستی کاری کرد...

برچسب‌ها: , ,


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۱۸/۱۳۸۵

هذيان گويی در يک شب سرد زمستانی

نوريگا را به خاطر داريد؟ همان ديکتاتور پانامايی. همان شخصيتی که مأمور سازمان سيا و نوکر آمريکا بود. همان که صورتش مثل آناناس بود؟

داشت برای خودش در پاناما حال می کرد. آمريکا هم پشت و پناهش بود. آنروزها دنيای بی شيله پيله تری بود. آمريکا يک حياط خلوت در آمريکای جنوبی راه انداخته بود و يک عده از نوکرهايش را سرکار گذاشته بود. هيچکس هم تعجب نمی کرد که مأمور سازمان سيا همه کاره ی يک مملکت باشد.

تا اينکه يک روزی پر رو شد و به دستورات اربابش گوش نکرد. بهش گفتند که بايستی به ضدانقلابيون در نيکاراگوا کمک کنی ولی زير بار نرفت. فکر می کرد خری شده. فکر می کرد می تواند به دستورات اربابانش در آمريکا گوش نکند. آنوقت بود که آمريکا تصميم گرفت پاناما را تسخير کند. نوريگا را دستگير کردند و به آمريکا آوردند. بعد از محاکمه هم به زندان محکوم شد. خب بايستی هم در آمريکا محاکمه می شد. از خودشان بود.

حالا قرار است که نوريگا را آزاد کنند: به خاطر خوش رفتاری در زندان. به گناهانش پی برده و طلب مغفرت کرده. می گويد که «مايل است به پاناما برگردد و دوران بازنشستگی را با نوه هايش بگذراند.» ولی بازنشستگی از چه؟ از مأموريت برای سازمان سيا ويا «رهبری» يک مملکت باصطلاح مستقل؟ راستی حالا که بازنشسته شده، حقوق بازنشستگی هم از سازمان سيا دريافت می کند؟

اين بلايی است که گريبانگير برخی از نوکران آمريکا می شود. خودشان را گم می کنند. فکر می کنند جايی خبری است. يک عده بادمجان دور قاب چين هم دارند که آنها را «خدايگان» و غيره می کنند.

چه خوب می شد که صدام هم دست از لجاجت بر می داشت و همان اول کار راهی زندان های آمريکايی می شد. حتی بهش فرصت بيست و چهارساعته هم دادند که بار و بنديل را ببندد. چه خوب می شد همه همين کار را می کردند، حتی آنهايی که نوکر آمريکا نيستند. چه خوب می شد مصدق هم درک می کرد که ارباب کيست و زيادی دور بر نمی داشت. کاری که فيدل بايستی می کرد. الان کوبا آزاد بود و به «دنيای آزاد» پيوسته بود. رهبران کنونی ايران هم همينطور. انرژی هسته ای می خواهيم چه کنيم. برو فکر نون کن که خربوزه آبه. فکر دستمال ابريشمی کن: از نوع دستمال ابريشمی که رهبران عرب دم دست دارند و به محض اينکه يک آمريکايی را می بينند مشغول می شوند: جلا می دهند. چه جلايی!

چه خوب می شد همه می فهميدند که ارباب کيست و درافتادن با ارباب چه عواقبی می تواند داشته باشد.

چه خوب می شد...


برچسب‌ها: ,


:رأی بدهيد Balatarin

۱۱/۱۵/۱۳۸۵

آزادی - صادرات جديد هلند به ايران

ما تا بحال فکر می کرديم که آمريکا به عنوان «رهبر جهان آزاد» تمام فکر و ذکرش اشاعه آزادی در ايران است. بهمين دليل هم هست که بودجه اتاق های فکری مختلف را تأمين می کند و انديشمندان ايرانی را به استخدام خود در می آورد تا اين پروژه را عملی کنند.

ولی انگار قرار است دولت هلند رهبری را از آمريکا بقاپد. چون چندی است پروژه های گوناگونی را در راه آزادی آحاد ملت ايران به راه می اندازد. يکی از اين پروژه ها که خاصه در مورد آزادی زنان است، پروژه «شهرزاد نيوز» است.

در قسمت معرفی وب سايت اين موسسه آمده: «شهرزاد نیوز، سرویس خبری حرفه ای و مستقلی است که اخبار و گزارشات و مطالب موثق ایران و جهان را به زبان های فارسی و انگلیسی منتشر خواهد کرد.»


حالا اهداف اين موسسه «هيومن رايتزی» را با اهداف سازمان ديگری در آمريکا به نام «گذار» که همان «خانه آزادی» خودمان است مقايسه کنيد:

«خانه آزادی» یک سازمان مستقّل غیردولتی است که طرفدار گسترش آزادی در جهان است. »


همانگونه که می بينيد هردو سازمان به دنبال آزادی هستند. هردوتا هم ادعای استقلال می کنند در حاليکه بودجه هر دو از سوی دولت مطبوعشان تأمين می شود. بسياری از انديشمندان ايرانی در تبعيد براي هر دو موسسه مقاله مي نويسند.

«خانه آزادی» سازمانی آمريکايی است که از اهداف امپرياليسم آمريکا در دنيا دفاع می کند. بسياری از نومحافظه کاران در اين سازمان عضويت داشته و خط سياسی آنرا تعيين می کنند. اين چيزی نيست که من از خودم در آورده باشم. خودتان مي توانيد تحقيق کنيد و ببينيد. تعداد اين اتاق های فکری در آمريکا کم نيست.

*****************


چندی پيش در خبرها بود که سه تن از فعالان سياسی زن را در هنگام خروج از مملکت در فرودگاه دستگير کرده بودند. اين سه تن به همراه گروهی از خبرنگاران قرار بود برای شرکت در يک دوره «آموزشی» به دهلی نو بروند. يکی از اين خانمها وبلاگ پرطرفداری دارد که مرتب می خوانم. البته هميشه فکر می کردم که اين خانم هدفش بهبود وضعيت زنان طبقه خودش است که خب اشکالی ندارد. به همين دليل خبر دستگيری اين فعال زن برايم ناراحت کننده بود. بعدها کاشف به عمل آمد که موسسه «شهرزاد نيوز» برگزار کننده اين سمينار بوده است. آنوقت بود که شستم خبردار شد که شايد موضوع از آنچه به ما گفته اند پيچيده تر باشد.

مسئوليت اصلی هر نظامی – می خواهد ديکتاتوری باشد يا دموکراسی - بقای حاکميت است. مخصوصاً نظامی که هر لحظه در خطر تهاجم نيروهای بيگانه است. پس اين دستگيری توسط «دژخيمان رژيم» شايد آنقدر ها هم بی حساب وکتاب نبوده باشد.

در اين مورد قبلاً هم نوشته ام:

آزادی به شيوه آمريکايی

بهای آزادی مطبوعات

آشتی ملی به روايت نومحافظه کاران آمريکايی و همدستان

شبح دموکراسی صادراتی

سياست نيات پاک

خودتان عنوان بگذاريد

رامين آزاد شد!

پ.ن: به ليست نويسندگان/همکاران سايت گذار نگاه می کردم. ديدم که ليست به اصطلاح «هوز-هو» ی شخصيت های اپوزيسيون در خارج مملکت است. با توجه به اينکه عده ای از اين افراد هرگونه وابستگی به پروژه هايی که از سوی دولت آمريکا برای «براندازی از نوع نرم» راه افتاده را انکار می کنند، پس گنجانده شدن اسم شان در اين ليست چه معنايی می تواند داشته باشد؟ و اگر هم که اسم شان به اشتباه آمده، راه چاره اش فرستادن يک ايميل و يا يک تماس تلفنی با مسئولين اين موسسه است. مگه نه؟

پ.ن.۲: نمی دانم چرا سخت هوس زرشک پلو با مرغ کردم!

پ.ن.۳: سازمان «هيومن رايتزی» ديده بان حقوق بشر سخت کفری است و خواستار آزادی سفر فعالان ایرانی شده است. آره بابا آزاد کنيد. اينهمه اتاق فکری در فرنگستان هست که نياز به «خون تازه » دارند.

در همين رابطه: نقش «خانه آزادی» آمريکا در کمک به نيروهای اپوزيسيون

.

برچسب‌ها: ,


:رأی بدهيد Balatarin

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]

تنها با ذكر كامل منبع ، استفاده از مطالب وبلاگ آزاد است ©